جدول جو
جدول جو

معنی مباکات - جستجوی لغت در جدول جو

مباکات(سَ)
از مباکاه عربی، با کسی نورد کردن به گریستن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مباکات
با هم گریستن
تصویری از مباکات
تصویر مباکات
فرهنگ لغت هوشیار
مباکات((مُ))
با هم گریستن
تصویری از مباکات
تصویر مباکات
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مباهات
تصویر مباهات
فخر کردن، نازیدن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبالات
تصویر مبالات
اهتمام، توجه، اعتنا، در امری فکر و اندیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
مشابه کسی یا چیزی شدن، حکایت کردن، تقلید کردن، بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
نوعی طلاق به علت از هم بیزار شدن زن و مرد، ادعای برابری نمودن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
شکایت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آگاهی دادن از مکروهی که بدو رسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’مباهاه’ عربی، نازیدن و تفاخر کردن به چیزی. (غیاث). مأخود ازتازی، تفاخر و ناز ومدح و ستایش بی جا و خودبینی و غرور و نخوت و خودستائی و مدح و ستایش و بزرگی و جلال. (ناظم الاطباء). نبرد کردن کسی را در حسن و خوبی و نازیدن به چیزی و با لفظ کردن و داشتن مستعمل است. (آنندراج). نازیدن. بالیدن. فخر. بالش. افتخار. نازش. مفاخره. سرافرازی. سربلندی. سرفرازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مباهاتی و مفاخرتی هرچه وافرتر فزود. (کلیله و دمنه). اما چون سوگند درمیان است از جامه خانه خاص برای تشریف و مباهات... برگیرم. (کلیله و دمنه).
بر در کعبه که بیت اﷲ موجودات است
که مباهات امم زان در والا شنوند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 104).
کس را از افاضل جهان پایه و مایۀ مضاهات و مباهات او نبود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 284). و رجوع به مباهاه شود.
- مباهات کردن، فخر کردن. نازیدن:
قیصر روم عظیم است ولیکن به قیاس
گر مباهات کند با تو یکی مسکین است.
امیر معزی (از آنندراج).
خنده زنم چون به دو منحول سست
سخت مباهات کنند این و آن.
خاقانی.
فصحای عرب به قصاید سبعیات مفاخرت و مباهات می کردند. (لباب الالباب).
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش.
حافظ (از آنندراج).
- مباهات نمودن، مباهات کردن: شاهی که ممالک جهان به عدل او مباهات می نمود. (لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
با یکدیگر نورد کردن به بقاء. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
با کسی نورد کردن به گریستن. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار). گریستن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم گریستن آن گروه. باکی القوم مباکاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مباکات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کارهای مباح و مشروع و روا. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مباح. رجوع به مباح شود، (اصطلاح حقوقی) و آن اموالی است که ملک اشخاص نباشد. اموالی است که بعنوان مالکیت در اختیار هیچ مقامی نباشد. (فرهنگ حقوقی دکتر جعفری لنگرودی). مباحات اموالی را گویند که مالک ندارد و هرکس میتواند طبق مقررات مربوطه به هر قسم آنها را تملک کند و همچنین طبق مادۀ 92 قانون مدنی ایران که میگوید ’هرکسی میتواند با رعایت قوانین و نظامات راجعه به هریک از مباحات از آنها استفاده نماید’. (از حقوق مدنی ایران تألیف دکتر امامی ص 71)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
با کسی دشمنی آشکار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از مباداه عربی، آشکار کردن و ظاهر کردن دشمنی. و رجوع به مباداه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
برابری و نبرد کردن با کسی در کاری. همچشمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پلنگ کبر او که با شیر فلک مبارات می کرد بر دست روباه مکر و خدیعت روزگار گرفتار آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 164). عدد رؤوس ایشان با اقطار باران نیسان مبارات می نمود. (جهانگشای جوینی). و الحق بروج آن با فلک البروج در مبارات آمده. (جهانگشای جوینی). بعد از این ترا از ممارات و مبارات کشتی معاف داشتم. (جهانگشای جوینی). رجوع به مباراه شود، (اصطلاح فقهی) نوعی طلاق است مانند طلاق خلع و اختلاف آن با خلع آن است که اولاً در مبارات کراهت از دو طرف است. یعنی زن و مرد هر دو مایل بزندگی باهم نیستند در صورتی که در طلاق خلع زن از مرد کراهت دارد و دیگر اینکه در طلاق خلع مالی را که زن به شوهر می بخشد جائز است عین مهر باشد یا کمتر و یا بیشتر ازآن، و در طلاق مبارات مال نباید زائد بر مهر باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در اصطلاح مردم قزوین، لوه لیسه. دلگی. کمی خوردن از ته مانده هایی
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
محاکاه. با هم حکایت کردن. (غیاث). حکایت کردن قول یا فعل کسی بی زیادت و نقصان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عین گفتۀ کسی را نقل کردن. بازگو کردن. رجوع به محاکاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مساکه. جایهایی که آب در آن نگهداری شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ طَ)
از ’مبالاه’ عربی، باک داشتن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (غیاث) (آنندراج) ، اندیشه کردن. (غیاث). التفات کردن. (آنندراج). مأخوذ از تازی تدبیر و اندیشه و تفکر در کار و قید و توجه و بصیرت و آگاهی. (ناظم الاطباء).
- بی مبالات، بی تدبیر و بی قید و بی فکر و اندیشه و بی پروا و بی اعتناء. (ناظم الاطباء).
- قلت مبالات، بی توجهی و غفلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارکات
تصویر مبارکات
جمع مبارکه، همایون ها فرخ ها جمع مبارکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
فکر کردن در امری اندیشیدن، اهتمام کردن، یا بی مبالات. بدون تفکر بی اندیشه: و از اقدام بی تحاشی آن قوم بر قصد ولایت چنو پادشاهی قادر و قاهر و اقتحام بی مبالات آن جماعت در غمار دیار... شکسته شد، بی قید و بند سهل انگار: ... هنرمند خوبی است لیکن در کارهایش کمی بی مبالاتی است. اهتمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهات
تصویر مباهات
فخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحات
تصویر مباحات
جمع مباح، روا ها شایست ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادات
تصویر مبادات
آشکار کردن، ظاهر کردن دشمنی، ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
برابری و نبرد کردن با کسی در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبالات
تصویر مبالات
((مُ))
اندیشه و تفکر در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباهات
تصویر مباهات
((مُ))
تفاخر، خودبینی، غرور، سرفرازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
((مُ))
حکایت کردن با یکدیگر، مشابه کسی یا چیزی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
((مُ))
بری شدن از یکدیگر، بیزار شدن از هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباحثات
تصویر مباحثات
گفتگوها
فرهنگ واژه فارسی سره
باز گفتن، نقل کردن، حکایت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افتخار، بالیدن، تفاخر، فخر، نازش، فخر کردن، مباهات نمودن، نازیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توجه، دقت، احتیاط، پروا، اندیشیدن، فکر کردن، التفات کردن، توجه کردن، مداقه، باک داشتن، ترسیدن، اهتمام ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از هم بیزار شدن، از یکدیگر بری شدن، طلاق (به سبب کراهت زوجین از یکدیگر)
فرهنگ واژه مترادف متضاد