از ’مباهاه’ عربی، نازیدن و تفاخر کردن به چیزی. (غیاث). مأخود ازتازی، تفاخر و ناز ومدح و ستایش بی جا و خودبینی و غرور و نخوت و خودستائی و مدح و ستایش و بزرگی و جلال. (ناظم الاطباء). نبرد کردن کسی را در حسن و خوبی و نازیدن به چیزی و با لفظ کردن و داشتن مستعمل است. (آنندراج). نازیدن. بالیدن. فخر. بالش. افتخار. نازش. مفاخره. سرافرازی. سربلندی. سرفرازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مباهاتی و مفاخرتی هرچه وافرتر فزود. (کلیله و دمنه). اما چون سوگند درمیان است از جامه خانه خاص برای تشریف و مباهات... برگیرم. (کلیله و دمنه). بر در کعبه که بیت اﷲ موجودات است که مباهات امم زان در والا شنوند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 104). کس را از افاضل جهان پایه و مایۀ مضاهات و مباهات او نبود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 284). و رجوع به مباهاه شود. - مباهات کردن، فخر کردن. نازیدن: قیصر روم عظیم است ولیکن به قیاس گر مباهات کند با تو یکی مسکین است. امیر معزی (از آنندراج). خنده زنم چون به دو منحول سست سخت مباهات کنند این و آن. خاقانی. فصحای عرب به قصاید سبعیات مفاخرت و مباهات می کردند. (لباب الالباب). دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش. حافظ (از آنندراج). - مباهات نمودن، مباهات کردن: شاهی که ممالک جهان به عدل او مباهات می نمود. (لباب الالباب)