جدول جو
جدول جو

معنی مباهره - جستجوی لغت در جدول جو

مباهره(سُ حَ)
مفاخرت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مباهره
خود ستایی
تصویری از مباهره
تصویر مباهره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشاهره
تصویر مشاهره
اجرت ماهیانه، شهریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
لعن و نفرین کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
علنی شدن، آشکار شدن، آشکارا دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ فَ قَ)
مساهرت. بیدارماندن با کسی و او را در ترک گفتن خواب همراهی کردن. (اقرب الموارد). با کسی بیدار بودن. (تاج المصادر بیهقی). شب نشینی با کسی. شب زنده داری به همراه کسی
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ رَ)
ماده که مائل نر گردد پیش از ایام خواهش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ جَ)
آمدن بامداد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی بامداد به جایی یا به شغلی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
پشکل افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از دور برافراشته نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج). برافراشته شدن و نگریستن از دور. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). در نشوءاللغه ص 98 ذیل شمارۀ 5 این کلمه را معادل تلویزیون فرانسوی دانسته است، نبرد کردن در دیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با یکدیگر نگاه کردن چیزی تا کدامیک پیش از دیگری آن را مشاهده کند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ دَ)
جماع کردن. (ترجمان القرآن) (دهار) (آنندراج). با کسی جماع کردن. (تاج المصادر بیهقی). جماع کردن زن را، یا هر دو در یک جامه شدن و ظاهر بدن ایشان (زن و مرد) باهم سودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به خودی به کاری قیام کردن. (دهار) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به خودی خود کردن کاری را و به دست خود اجرای آن کار نمودن. (ناظم الاطباء). به خود به کاری در شدن. (آنندراج). و رجوع به مباشرت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهار. معامله کردن با کسی به مدت دهر. (از منتهی الارب). رجوع به دهار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / هَِ رَ / رِ)
در ماهه و ماهیانه و ماهانه و مواجب و انعامی که ماه به ماه به کسی میدهند. (ناظم الاطباء). اجرت ماهیانه. شهریه. ماهانه. ماهیانه. ماه واره. مقابل میاومه و مسانهه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ودر آن روزگار حساب برگرفته آمد مشاهرۀ همگان هر ماهی هفتادهزار درم بود... و دبیرانی که به نوی درآمده بودند و مشاهره نداشتند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 146). که چون که بی صلت و مشاهره این چنین قصیده گفت تواند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). ذکر مال مشاهره به قم که آن را به اصطلاح اهل قم ماهیانه گویند. (تاریخ قم ص 164). صاحبدلی بر او بگذشت، گفت: تو را مشاهره چند است ؟ گفت: هیچ. (گلستان، کلیات چ مصفا ص 86).
- مشاهره کردن، مقرر ساختن مزد ماهانه: پسر بوعلی بوالحسن به ری افتاده بود نزد فخرالدوله و سخت نیکو میداشتند هر ماهی پنج هزار درم مشاهره کرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205). امیر محمود فرمود تا وی را مشاهره کردند هر ماهی پنج هزار درم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ماهیانه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یک ماه اجیر کردن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، ماه به ماه چیزی دادن و ماهیانه. (غیاث) (آنندراج). چیزی به ماه فادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). چیزی به ماه وادادن. (دهار). و رجوع به مشاهره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
اسراف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رَ)
از ’مباهره’ عربی، مفاخرت کردن. مباهات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مباهره شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نبرد کردن کسی را در خوبی ونیکویی و مفاخرت نمودن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ مُوو)
دروغ بافتن. (منتهی الارب). دروغ بافتن و دروغ بستن و بهتان گفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از ’ب ه و’، نبرد کردن کسی را در حسن و خوبی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
پیشی گرفتن کسی را و بشتافتن سوی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن. (آنندراج). بشتافتن. (از اقرب الموارد). با کسی پیشی کردن. (دهار). با کسی پیشی گرفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
مظاهرت و مظاهره در فارسی: پشتیبانی یاری دادن کسی را پشتیبانی کردن، حمایت یاری: بر سبیل مخامرت پادشاهان آن طرف بمظاهرت مجاهرت نموده و بحبل طاعت و تباعت اعتصام کرده
فرهنگ لغت هوشیار
مصاهره و مصاهرت در فارسی: دامادی، خسورگی خسوره در پارسی پدر شوهر و پدر زن را گویند، خویشی وابستگی (سببی) داماد شدن شوهر دختر یا خواهر کسی گردیدن، باکسی خویشی کردن بوسیله زن دادن و زن گرفتن، دامادی: ایلگ خان از سلجوقیان خایف شده بود پیش محمود بحکم مصاهرت و مصادقت که از جانبین سلسله و داد و اتحاد منعقد بودکسی فرستاد، رابطه و علاقه ایست که میان زن وشوی واقرباء یکدیگر ایجاد میشود که موجب حرمت نکاح عده ای میگردد مثلا زن هر یک از پدر وپسر بر دیگری حرام میشود و مادر زن یا دختر زنی که موطوئه باشند بر شخص حرام میگردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهره
تصویر مشاهره
اجرت ماهیانه، شهریه
فرهنگ لغت هوشیار
مساهره و مساهرت در فارسی با هم بیداری شب زنده داری شب را با هم بیدار بودن، شب زنده داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
مباشرت در فارسی: کار گزاری پاکاری پیشکاری، سرپرستی، جالش گای آرامش، کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباصره
تصویر مباصره
دید بانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکره
تصویر مباکره
آمدن بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهرت
تصویر مباهرت
مفاخرت کردن، مباهات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
همدیگر را نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهره
تصویر مشاهره
((مُ هَ رَ یا رِ))
کسی را به مزدوری گرفتن، مقرری، ماهیانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
((مُ هَ لِ))
بر یکدیگر لعنت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
((مُ هَ رَ))
آشکار ساختن، علنی کردن
فرهنگ فارسی معین