جدول جو
جدول جو

معنی مباشر - جستجوی لغت در جدول جو

مباشر
عامل کاری، کارپرداز، کارگزار
تصویری از مباشر
تصویر مباشر
فرهنگ فارسی عمید
مباشر
اختیار کننده، ناظر و کارفرما، متصدی
تصویری از مباشر
تصویر مباشر
فرهنگ لغت هوشیار
مباشر
((مُ ش))
عامل، فاعل، انجام دهنده، ناظر، کارفرما
تصویری از مباشر
تصویر مباشر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مباشرت در فارسی: کار گزاری پاکاری پیشکاری، سرپرستی، جالش گای آرامش، کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
کاری را انجام دادن بنفع خویش اقدام بعملی کردن، جماع کردن آرمیدن با زن، نظارت کردن، اقدام بعملی: فعل در باب مباشرت مباضعت مضاف با مرد است. یا اداره (دایرهء) مباشرت. کارپردازی. یا رئیس مباشرت. کارپرداز، نظارت، آرمش جماع: و شبهای روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودی. توضیح جماع با زنان را گویند و شامل مساحقه نیز میشود، (کلام) فعل صادر بلاواسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباشرت
تصویر مباشرت
((مُ ش رِ))
پیشکاری، کارگزاری، همکاری، همدستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباشرت
تصویر مباشرت
نظارت کردن، به دست خود کاری کردن، به نفس خود کاری انجام دادن، اقدام به کاری کردن، جماع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباشر
تصویر تباشر
مژده دادن یکدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشر
تصویر معاشر
دوست و همدم، هم صحبت، همنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباشر
تصویر تباشر
یکدیگر را بشارت دادن، به هم مژده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاشر
تصویر معاشر
معشرها، گروهایی از مردم، جماعت ها، کسان و خویشاوندان شخص، جمع واژۀ معشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتشر
تصویر مبتشر
حاصل کننده خبرهای خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشر
تصویر معاشر
یار و رفیق و دوست و همدم و هم خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشر
تصویر معاشر
((مُ ش))
با کسی زندگی کننده، همدم، یار، هم نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
بشارت دهنده، مژده دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
مبرت ها، عطایا، بخششها، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
رودۀ گوسفند که آن را از گوشت قیمه کرده و برنج پر می کردند و می پختند
فرهنگ فارسی عمید
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
خبر خوش رساننده، مژده دهنده، نویدگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
((مُ بَ شِّ))
مژده دهنده، بشارت دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
((مُ بَ شَّ))
بشارت داده شده، مژده داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
بشارت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباشرین
تصویر مباشرین
پیشکاران، عاملین، متصدیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباشرت و ملزومات
تصویر مباشرت و ملزومات
کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
گادن، انجام دادن، سرپرستی کردن کاری را بنفسه انجام دادن، جماع کردن: با زنان مباشرت کنید هر گونه که خواهید، نظارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریبه غیر المباشره
تصویر ضریبه غیر المباشره
ساو فراگیر (مالیات غیر مستقیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریبه المباشره
تصویر ضریبه المباشره
ساو در کاری (مالیات مستقیم)
فرهنگ لغت هوشیار
گایباره بکن کثیرالجماع: آن پادشاه با وجود اتصاف بجمیع صفات حمیده خصال پسندیده کثیرالمباشره بود
فرهنگ لغت هوشیار