جدول جو
جدول جو

معنی مباذل - جستجوی لغت در جدول جو

مباذل
(مَ ذِ)
جمع واژۀ مبذله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مبذل و بذله. یقال خرج علینا فی مباذله، ای فی ثیابه الرثه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبال
تصویر مبال
مستراح، در علم زیست شناسی محل خروج ادرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باذل
تصویر باذل
بذل کننده، بخشنده، سخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتذل
تصویر مبتذل
چیزی که همه کس آن را دیده یا شنیده باشد، تکراری، فاقد جذابیت، خوار و ناپسند، پیش پاافتاده، بی ارج
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ)
ناقه مباهل، شتر ماده ای که او را بی پستان بند گذاشته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
بخشنده و سخی. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ نظام). ج، بذل. عطادهنده. بسیارعطا. جوانمرد معطی. دهنده. بذل کننده و جودکننده. سخی و جوانمرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
مرد سست و آنکه بترک چیزی راضی و خوش باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آن که در مال بسیار بذل کننده باشد. ج، مباذیل. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ)
جامۀ کهنه و جامۀ بادروزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ کهنه. (دهار). جامۀ کهنه. ج، مباذل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ مبهله. (منتهی الارب). و رجوع به مبهله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَ)
نعت مفعولی از ابتذال. که همه گفته اند. که بسیار گفته اند. که بسیار شنوده اند. شعری یا مضمونی یا کلامی مبتذل، آنکه بسیار گفته شده باشد آنکه بسیار شنیده شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر روز استعمال شده و مستعمل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). آنچه که در دسترس همه است. پیش پا افتاده و مستعمل.
- تشبیه مبتذل، تشبیهی است متداول که چون گفته شود بی آنکه مشبه دارای چندین صفت باشد همه کس یک صفت را از آن درک کنند. چنانکه وقتی گویند مثل برف مراد سردی آن نیست و همه دانند که مراد سپیدی آنست. یا در صفت جامۀ نیک شسته گویند مثل یاس، مراد عطر آن نیست بلکه سپیدی مقصود است. یا مثل برق که سرعت از آن فهمند نه نور و روشنائی، یا سوزندگی. و به عبارتی دیگر تشبیهی است سایر چون مثلی: مثل ابر بهار، سخت گریان. مثل الماس، برنده. مثل سرو، با قدی بلند و موزون. مثل بید، سخت لرزان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- سیف صدق المبتذل، شمشیر بران قاطع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الوارد).
- فلان صدق المبتذل، یعنی سخت است در آنچه نفس او بذل میکند. (از ذیل اقرب الموارد).
- کلام و مثل مبتذل، که فراوان استعمال شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَذِ)
بذله پوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بذله پوش. باد روزه پوش. کهنه پوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی که عمل نفس خود کند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به متبذّل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مبزل. (دهار). رجوع به مبزل شود
لغت نامه دهخدا
(مَقِ)
مزرعه های تره چنانکه کشت زار پیاز و سیرو بادنجان و شلجم و حلبه. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مبقله و مبقل. پالیزها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیشی گرفتن. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای بول یعنی محل پیشاب. (غیاث) (آنندراج). طهارت خانه. آبریز. حاجت خانه. مبرز. خلا. آبخانه. مخرج. مذهب. مستراح. کنیف. ادبخانه. طشت خانه. بیرون. سرآب. آبشتنگاه. بیت التخلیه. متوضا. حاجتگاه. غسل خانه. مطهره. طهارتجای. جائی. بیت الخلاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از تازی جای کمیز انداختن و بول کردن و محل قضای حاجت و کنار آب و جای لازم. (ناظم الاطباء).
- مبال پاک کن،آنکه مبال را پاک کند. آنکه چاه آبخانه را از کثافات پاک نماید. کناس
لغت نامه دهخدا
تصویری از باذل
تصویر باذل
بخشنده بذل کننده بخشش کننده بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباقل
تصویر مباقل
جمع مبقله، تره زارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبذل
تصویر مبذل
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبال
تصویر مبال
محل پیشاب و بول، طهارتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتذل
تصویر مبتذل
آنچه بسیار شنوده اند، پیش پا افتاده و مستعمل، خوار و ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتذل
تصویر مبتذل
((مُ تَ ذَ))
در دسترس همگان، فرومایه، پیش پا افتاده، بی ارزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باذل
تصویر باذل
((ذِ))
بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبال
تصویر مبال
((مَ))
مستراح، جای ادرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتذل
تصویر مبتذل
پیش پا افتاده
فرهنگ واژه فارسی سره
بی ارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو، عوام پسند، بازاری، خوار، پست، فرومایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبریز، آبریزگاه، توالت، دستشویی، مستراح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخشنده، سخی، بذل کننده، بادبدست، فراخ دست
متضاد: ممسک، خسیس، کنس، کم دهش، نابخشنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شما آدم مبتذلی هستید: دیگران شما را مسخره می کنند.
دیگران عامیانه و مبتذل هستند: برخوردهائی نه زیاد دوستانه با اشخاص دارید.
دیگران مبتذلانه صحبت می کنند: نقشه هایتان با اطمینان عملی خواهند شد.
دوستان شما عامیانه و مبتذل هستند: در آینده شانس خواهید داشت. کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب
جایی که در آن بول کنند، مستراح، آبریزگاه
فرهنگ گویش مازندرانی