جدول جو
جدول جو

معنی مباد - جستجوی لغت در جدول جو

مباد
برای بیان دعا و نفرین به کار می رود، نیست باد، خدا نکند، برای مثال در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یارب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ - ۴۵۸)
تصویری از مباد
تصویر مباد
فرهنگ فارسی عمید
مباد(مَ)
دعایی و نفرینی) نفی باد که برای دعا باشد. (غیاث) (آنندراج). مبادا. کلمه دعا، یعنی نیست باد و نباد. و خدا نکناد. (ناظم الاطباء). مخفف ’مبود’ با اضافۀ ’آ’ برای نفرین، قبل از حرف آخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بگفتند این رنج دادی بباد
سر نامور پر ز آتش مباد.
فردوسی.
بدو گفت خسرو جز این خودمباد
که کردی تو ای پیر داننده یاد.
فردوسی.
بدو گفت بیژن که ای بدنژاد
که چون تو پرستار کس را مباد.
فردوسی.
گفت هرگز مباد که من بر ملک برتری جویم و ترا چون بنده ام. (مجمعالتواریخ و القصص).
خراب کردۀ هر کس، تو کرده ای آباد
مباد هرگز آبادکردۀ تو خراب.
معزی.
بر سر ملک مباد آن ملک فرمانده
که خدا را نبود بندۀ فرمانبردار.
سعدی.
یکی گفت کس را زن بد مباد
دگر گفت زن در جهان خود مباد.
سعدی.
مباد آن روز کز درگاه لطفت
بدست ناامیدی سر بخاریم.
سعدی.
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد.
حافظ.
کلید گنج سعادت قبول اهل دل است
مباد آنکه در این نکته شک و ریب کند.
حافظ.
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال تست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو.
حافظ.
رجوع به مبادا و باد و بادا و بادی شود
لغت نامه دهخدا
مباد
مبادا (فعل صیغه دعا و نفرین) سوم شخص مفرد نهی از بودن: الف - مشود نباشد اتفاق نیفتد: بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ که کس مباد چو من در پی خیال محال. (حافظ) ب - نیست باد، محو بشود خ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عباد
تصویر عباد
(پسرانه)
بندگان، نام چندتن از خاندان بنی عباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غباد
تصویر غباد
(پسرانه)
قباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قباد
تصویر قباد
(پسرانه)
سرور، گرامی، شاه محبوب، پدر کیکاوس از پادشاهان کیانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهباد
تصویر مهباد
(پسرانه)
مرکب از مه (بزرگ) + یاد (بد، پسوند اتصاف)، نام یکی از سرداران هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراد
تصویر مراد
(پسرانه)
خواست، آرزو، منظور، مقصود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسباد
تصویر مسباد
(پسرانه)
از نامهای دوران هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معاد
تصویر معاد
(پسرانه)
جای بازگشت، بازگشتن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غمباد
تصویر غمباد
گواتر، عارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کم کاری یا پرکاری این غده، التهاب و عفونت آن به وجود می آید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است، جخش، چخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدد
تصویر مبدد
پراکنده، متفرق، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباد
تصویر لباد
نمد مال، نمد فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدا
تصویر مبدا
آغاز، سبب، اصل، خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
مبداء ها، آغاز ها، جمع واژۀ مبداء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
آشکار کننده، ظاهر کننده
کنایه از رعایت کننده
مبادی آداب: کسی که آداب معاشرت را رعایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
(سَل ل)
فروختن چیزی را بمعاوضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معاوضه کردن در بیع. (تاج المصادر بیهقی) ، برآوردن هرکس چیزی را، و بعد فراهم آمدن آن، تقسیم نمودن میان خودها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(م ُ دِ)
آنکه تعجیل کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، غلام به سن بلوغ رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دعایی و نفرینی) مباد. (ناظم الاطباء). نبادا. خدا کند که نبود. نباید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استعمال این لفظ در صورتی معقول است که نبودن آن امر هم متوقع باشد امّا در صورت تیقن وقوع بیجا است. (آنندراج) :
برو آفرین کرد کاوس شاه
که بی تو مبادا کلاه و سپاه.
فردوسی.
خود آزردنی نیست در دین ما
مبادا بدی کردن آئین ما.
فردوسی.
چو از شاه پردخته شد تختگاه
نبادا کلاه و مبادا سپاه.
فردوسی.
مبادا زن که بیند روی ایشان
که گیرد ناستوده خوی ایشان.
(ویس و رامین).
دوش نامه ای رسیده است از خواجه احمد عبدالصمد... که کجات و جقراق... می جنبد از غیبت من (التونتاش) مبادا که ناگاه خللی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 80). مبادا که مکر تو چون مکر غوک شود. (کلیله و دمنه).
جز این یکسر ندارد شخص عالم
مبادا کز سرش موئی شود کم.
نظامی.
مبادا کز سر تندی و تیزی
کند در زیر آب آتش ستیزی.
نظامی.
مبادا دولت از نزدیک او دور
مبادا تاج را بی فرق او نور.
نظامی.
چندین جفا بروی مپسند مبادا که فردای قیامت به از تو باشد. (گلستان).
دل زیردستان نباید شکست
مبادا که روزی شوی زیردست.
سعدی.
چو ملاح آمدش تا دست گیرد
مبادا کاندر آن حالت بمیرد.
(گلستان).
درج محبت، بر مهر خود نیست
یارب مبادا کام رقیبان.
حافظ.
مبادا کافران از حال حجله نشینان سراپردۀ عصمت... اطلاع یابند... در نهان خانه رامسدود کرد. (حبیب السیر).
- روز مبادا، روز سخت. روز بد. روزنیاز. روز احتیاج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مبداء. (دهار) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آغازها. (آنندراج). آغازها و مبدأها و اصل و بنیاد. (ناظم الاطباء) : و هم مبادی و اوایل آگهی خود را از حواس گیرد. (مصنفات باباافضل).
- مبادی آداب، آنکه مبدء و اصل و رسوم و آداب او نیک باشد. (ناظم الاطباء).
، اعضاء رئیسه. (بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بر اعضای رئیسۀ بدن انسان اطلاق می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 106) ، در نظر عرفا عبارت از اموری است که سالک در مبداء مسیر خود باید رعایت کند، مانند صوم و صلوه و غیره و بالاخره آداب شرعی است که مبتدیان سلوک ناگزیر از رعایت آن میباشند. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ص 515). و رجوع به فرهنگ مصطلحات عرفاء سیدجعفر سجادی شود، (اصطلاح فلسفی) آن چیزی است که احتیاج به برهان نداشته باشد بخلاف مسائلی که به برهان قاطع ثابت میشود. (از تعریفات جرجانی). آنچه مسائل علم بر آن متوقف است. تحریر مباحث و تقریر مذاهب. چه هر بحث دارای نه جزء است. و بعضی وابسته به بعضی دیگر است و آن جزء مبادی اواسط و مقاطع است و آن مقدماتی است که ادله و حجج بدانها منتهی میشود. (از تعریفات). آنچه مسائل علم موقوف بدانستن آنهاست. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 106). رجوع به ترکیبات کلمه، مخصوصاً مبادی اولیه، مبادی برهان، مبادی تصدیقیه و تصوریه شود.
- مبادی اجسام، عناصر اربعه اند. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مبادی اربعه، بر عناصر اربعه اطلاق می شود. (از فرهنگ علوم عقلی).
، بر علل اربعه (ماده، صورت، فاعل و غایت) هم اطلاق می شود. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). و رجوع به فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی شود.
- مبادی اشیاء، ابتداء و علل اولیۀ اشیأاند. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).
- مبادی افعال، کلیۀ افعال اختیاری که از انسان صادر میشود مسبوق به مقدمات و مبادی چند است که آنها را مبادی عامۀ افعال مینامند و عبارتند از تصور فعل، اعتقاد بنفع و جز آن. شوق اجماع یعنی ارادۀ جازم و قوّت محرکۀ عضلات. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). و رجوع به مبادی عام و عامه شود.
- مبادی انسان، مراد از مبادی انسان اخلاط اربعه است که با حیوان مشترک است و دیگر روح، قلب، نفس و حیات است و دیگر کبد و دماغ و... است. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).
- مبادی اولیه، بسیاری از افکار و آراءما نتیجۀ تصورات و تصدیقاتی هستند که قبلاً مسلم و معلوم پنداشته شده اند چنانکه خود اینها نیز نتیجۀ مقدماتی دیگر بوده و این مقدمات هم از مقدمات دیگری بیرون آمده و بر همین قیاس تا برسیم به یک دسته از تصورات و تصدیقاتی که بخودی خود مسلم و بدیهی هستند و ذهن تمام افراد بشر را مجهز ساخته معروف به ’مبادی هادی معرفت’ یا ’مبادی عقلیه’ یا ’مبادی اولیه’ می باشند مبانی استدلال را تشکیل می دهند. این مبانی بر دو گونه اند: یا تصوری هستندیا تصدیقی. عمده ترین مبانی تصوری عبارتند از مبانی وحدت، هویت، زمان، مکان، علت، جوهر، مطلق (لایتناهی وکمال). عمده ترین مبانی تصدیقی عبارتند از مبداء هویت و مبداء سبب کافی... (از روانشناسی از لحاظ تربیت تألیف دکتر سیاسی چ دانشگاه ص 269- 271) و رجوع به همین کتاب شود.
- مبادی برهان، مقدمات برهان. اقسام مبادی برهان و آنچه اندرایشان محول بود.
- مبادی تصدیقیه، مراد از مبادی تصدیقیه تصدیقات بدیهی است که موجب توصل و کشف تصدیقات مجهول است. مبادی تصوریۀ هر علمی عبارت از حدود موضوعات اجزاء و جزئیات و اعراض ذاتیۀ آن علم است. مبادی تصدیقیه یا بینهالثبوت اند که علوم متعارفه می نامند. یا بینهالثبوت نمیباشند و در اینصورت یا از روی حسن گمان به معلم، مورد تصدیق متعلم واقع میشوند، اصول موضوعه نامند و اگر به انکار و شک تلقی شود مصادرات نامند... مبادی تصوریه عبارت از اموری هستند که تصور مسائل هر علمی بسته به آنها است و مبادی تصدیقیه عبارت از مسائلی است که تصدیق به آنها بدیهی بوده ودر اثبات مسائل علم بکار برده میشوند. مانند تعاریف و اصول موضوعه و علوم متعارفه و مصادرات و قضایای اولیۀ بدیهی، مانند اصل امتناع اجتماع نقیضین و ارتفاع آن دو و غیره... آن قسمت از مبادی که بدیهی میباشند قابل انکار نیست و علوم متعارفه گویند. و اگر متعلم با آنکه خود قبول ندارد معذلک با عناد تلقی کند مصادرات گویند. و هرگاه اموری باشد که بطور اصل مسلم قبول شود تا مسائل دیگر که مترتب بر آنها است درست آید اصول موضوعه گویند. و رجوع به فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی شود.
- مبادی تصوریه. رجوع به مبادی تصدیقیه شود.
- مبادی خارجی، علت فاعلی و غایی است که خارج از ذات اشیاء و معلول خوداند. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).
- مبادی داخلی، علت صوری و مادی می باشدکه مقوم اشیاء و معلومات اند. (فرهنگ علوم عقلی). علت صوری و مادی و بعبارت دیگر هیولا و صورت است. (از فرهنگ اصطلاحات فلسفی سیدجعفر سجادی).
- مبادی شعر، علم مبادی شعر علمی است که در آن از مقدمات تخییلی بحث شود و آن مقدمات موجب رغبت به چیزی یا نفرت از آن گردد و این مقدمات بحسب اختلاف اقوام مختلف است و موضوع آن شعر و غرض از آن اکتساب ملکۀ ایراد کلام شعری است براساس مواد متناسب و فایدۀ آن دوری از ارتکاب خطاست. (از کشف الظنون).
- مبادی طبیعی، مراد از مبادی طبیعی علل اربعه و گاه عناصر اربعه اند. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).
- مبادی عالیه، ملایک و عقول عشره. (غیاث) (آنندراج). عقول و نفوس سماویه اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مراد از مبادی عالیه عقول مجرده طولیه و نفوس کلیه وعقول عرضیه اند به ترتیب که مبادی مفارقه هم نامیده اند. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ص 516).
- مبادی عام (عامه). رجوع به مبادی افعال و ترکیب بعد شود.
- مبادی عامه، قضایای اولیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مراد همان مبادی افعال است. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). رجوع به ترکیب قبل و مبادی افعال شود.
- مبادی عقلیه، مراد عقول مجرده اند. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). و رجوع به ترکیب مبادی اولیه شود.
- مبادی علم (علوم) ، قضایایی بود که براهین آن علم مؤلف از آن قضایا باشد و در آن علم بر آن قضایا برهان نگویند، یا از جهت وضوح یا از جهت آنکه آن قضایا مسائل علمی دیگر بود، بلندتر یا فروتر از آن در مرتبه، و مسائل آن قضایا بود که در آن علم برهان بر آن گویند بل علم مشتمل بر آن براهین باشد. (از اساس الاقتباس ص 393). مبادی علم را مقدمات موضوعه خوانند و آن یا به نفس خودبیّن بود یا نبود و اول از اولیات و مجربات و امثال آن باشد که اصول متعارفه و قضایایی که قبول آنها واجب است نامند. و مبادی علم مطلق از این صنف بود و دوّم آنچه بنفسه بیّن نبود یا چنان بود که نفس متعلم در بدایت به آسانی آن را اعتقاد کند، اعتقاد ظنی یا تقلیدی یا چنان نبود. اول را اصول موضوعه خوانند و دوم را مصادرات. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). عبارت است از اموری که مسائل هر علمی تصوراً و تصدیقاًمتوقف بر آنها باشد. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سیدجعفر سجادی).
- مبادی قریبه، مراد هیولی و صورت است که جزء مقوم شی ٔاند. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).
- مبادی قیاس برهانی، عبارت اند از محسوسات، مجربات، متواترات، اولیات، حدسیات وفطریات. (از اساس الاقتباس).
- مبادی قیاس جدلی، مبادی جدل عبارتند از، مشهورات، مسلمات که وضعیات خوانند، مصادرات و اصول موضوعه و مقبولات خصم. (فرهنگ علوم عقلی).
- مبادی قیاس خطابی، مبادی خطابه عبارتند از مشهوریات و مظنونات و مقبولات عامه. (از اساس الاقتباس).
- مبادی قیاس مغالطی، مبادی مغالطه عبارتند از وهمیات و مشبهات و مشهوریات (از اساس الاقتباس).
- مبادی کون و فساد، ماده و صورت است. (از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).
- مبادی مفارقه، رجوع به مبادی عقلیه و تهافت التهافت شود. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).
- مبادی هادی معرفت، رجوع به ترکیب مبادی اولیه شود.
- مبادی قیاس شعری، عبارتست از مخیلات. (از اساس الاقتباس). رجوع به مبادی شعر شود.
- مبادی نهایات (اصطلاح عرفانی) ، عبارت از فرائض عباداتست یعنی نماز، زکوه، روزه و حج. بدین دلیل که نهایت نماز کمال نزدیکی و مواصلت حقیقه است و نهایت زکوه بخشیدن ماسوی اﷲ باشد، برای پاک و خالص ساختن دوستی حق جل و علا. و نهایت روزه، بازداشت نفس است از مراعات رسوم خلقیه وآنچه باعث نیرومندی آن رسوم است بوسیلۀ فانی شدن در حق. و از این جهت است که در احادیث قدسیه وارد شده که الصوم لی و انا اجزی به. و نهایت حج رسیدن به معرفت و تحقیق بقاء بعد از فنا باشد. زیرا مناسک حج تمامی در ازاء منازل سالکان بسوی نهایت و مقام احدیت جمع و فرق وضع شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 107). و رجوع به مبادی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آشکاراکننده. اسم فاعل از مبادات که به معنی آشکارا کردن است. (غیاث). و رجوع به مباداه شود
لغت نامه دهخدا
بویک بویه ای که از کلن گربه دشتی (سنور الزباد) می تراود سر شیر، گل ستاره ای ماده معطری که از غده مشک جانوری استخراج میشود و چون مقداری کم آنرا در یک ماده روغنی حل کنند عطر بسیار خوشبوی و گرانبهایی به مقدار فراوانی بدست می آید. مدفوع جانور مذبور چون در موقع خروج از مقعد طبیعه با غده مترشحه مشک این حیوان تماس یابد بسیار خوشبوست بدین جهت مدفوع خشک شده جانور را هم به نام نوعی مشک به بازار عرضه کنند، پستانداری است از تیره گوشتخواران جزو راسته زبادها در ناحیه میان دو راه این حیوان غده ای وجود دارد که از آن غده مایعی خوشبو و بسیار معطر ترشح میشود که به نام نوعی مشک به بازار عرضه میگردد قد این حیوان باندازه گربه است و پشمهایش خاکستری و دارای خطوط سیاه رنگی میباشد. جانور مذکور در نواحی بسیار گرم آسیا و آفریقا میزید گربه زباد قط الزباد سنور الزباد رباح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباده
تصویر مباده
پایا پای سودا پایا پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادا
تصویر مبادا
مباد: ارسلان جاذب... گفت... مبادا که از ایشان فتنه تولد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمباد
تصویر غمباد
ورم زیر گلو و گردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ابد، با رونق، جائی که آب و گیاه دارد معمور دایر برپا مقابل ویران خراب: قریه آباد کشورآباد، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی: خزانه آباد، سالم تن درست، بسامان منظم، مرفه در رفاه، آبادی معموره مقابل ویرانه خرابه: (به آباد و ویرانه جایی نماند) (فردوسی)، آفرین، احسنت، مرحباخ زه، آباد بر آن شاه، بصورت پسوند در آخر نامها مکان در آید بمعنی بنا شدهء... معمور . . .: علی آباد حسن آباد جعفر آباد. یا آباد بودن، معمور بودن دایر بودن بر پا بودن مقابل ویران بودن خراب بودن، مزروع بودن کاشته بودن، پر بودن ممتلی بودن: (... گنجش آباد باد) (فردوسی)، سالم بودن تن درست بودن، 5 بسامان بودن منظم بودن، مرفه بودن در رفاه بودن جمع ابد جاوید بودنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
جمع مبداء، آغازها، اصل و بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
((مَ))
جمع مبدأ. آغازها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
((مُ))
آشکار کننده، ظاهر کننده
مبادی آداب: کسی که رسوم و آداب را در معاشرت مراعات کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواد
تصویر مواد
ماتکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفاد
تصویر مفاد
گفتارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاد
تصویر معاد
رستاخیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبدا
تصویر مبدا
خاستگاه، آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
مباد، نباشد، هرگز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیماری گواتر
فرهنگ گویش مازندرانی