نام یکی از حکام بوده که پدر او کاکی نام داشته است، (برهان) (از ناظم الاطباء)، نام یکی از حکام مازندران بوده، پدرش کاکی نام داشته وکاکی به معنی کاکو است و کاکو خالو را گویند و وی به شجاعت معروف بوده، ژوبین را که حربه ایست نیزه مانند و آن را در روز جنگ بر دشمن می اندازند، وی از همه بهتر می افگنده و در این کمال و در این هنر از امثال و اقران برتر و برسر بوده ... و آل بویه در بدو حال ملازمت ماکان کاکی را می کردند، همچنین اسفاربن شیرویه و مرداویج بن زیار و برادرش ابوطاهر وشمگیر که پدر قابوس بوده همه متابعت ماکان می کردند تا از جانب ابونصر سامانی سپاهی به محاربت ماکان مأمور شدند و ابوحنیفۀ اسکافی کاتب الحضرت در این باب چند کلمه را به ایجاز مرقوم و به حضرت بخارا مرسول داشته که ’اما ماکان فصار کاسمه’، (انجمن آرا) (آنندراج)، در شهور سنۀ تسع و ثلاثین و ثلاث مائه ماکان بن کاکی که از مشاهیر امراء دیالمه بود، از حکام آن دیار متوهم گشته با لشکری جرار متوجه خراسان گشت تا آن ولایت را به حیزتسخیر درآورد، و نصر بن احمد یکی از سپهسالاران خود را که علی نام داشت به حرب ماکان نامزد کرد و به وقت رخصت او را به سخن نگاه داشته در باب مقابله و مقاتله وصیتها بر زبان میراند ... نقل است که چون علی به خراسان رسید بر ماکان بن کاکی ظفر یافته او را در معرکه به قتل رسانید و به کاتب خود گفت که حال ماکان را به لفظ اندک و معنی بسیار به حضرت امیر بنویس، کاتب در قلم آورد که: و اما ماکان فصار کاسمه، (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 359)، ماکان بن کاکی از دیالمه بود و در عهد نصر بن احمد بن اسماعیل (301 - 331) پادشاه سوم سامانی طغیان کرد و بر جرجان مسلط شد و در محاربۀ با امیر ابوعلی احمد بن محتاج چغانی به سال 329 کشته شد، (از تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 44) : به زخم تیر چون آرش به زخم خشت چون ماکان به زخم گرز چون رستم به زخم تیغ چون نوذر، قطران (از انجمن آرا)
نام یکی از حکام بوده که پدر او کاکی نام داشته است، (برهان) (از ناظم الاطباء)، نام یکی از حکام مازندران بوده، پدرش کاکی نام داشته وکاکی به معنی کاکو است و کاکو خالو را گویند و وی به شجاعت معروف بوده، ژوبین را که حربه ایست نیزه مانند و آن را در روز جنگ بر دشمن می اندازند، وی از همه بهتر می افگنده و در این کمال و در این هنر از امثال و اقران برتر و برسر بوده ... و آل بویه در بدو حال ملازمت ماکان کاکی را می کردند، همچنین اسفاربن شیرویه و مرداویج بن زیار و برادرش ابوطاهر وشمگیر که پدر قابوس بوده همه متابعت ماکان می کردند تا از جانب ابونصر سامانی سپاهی به محاربت ماکان مأمور شدند و ابوحنیفۀ اسکافی کاتب الحضرت در این باب چند کلمه را به ایجاز مرقوم و به حضرت بخارا مرسول داشته که ’اما ماکان فصار کاسمه’، (انجمن آرا) (آنندراج)، در شهور سنۀ تسع و ثلاثین و ثلاث مائه ماکان بن کاکی که از مشاهیر امراء دیالمه بود، از حکام آن دیار متوهم گشته با لشکری جرار متوجه خراسان گشت تا آن ولایت را به حیزتسخیر درآورد، و نصر بن احمد یکی از سپهسالاران خود را که علی نام داشت به حرب ماکان نامزد کرد و به وقت رخصت او را به سخن نگاه داشته در باب مقابله و مقاتله وصیتها بر زبان میراند ... نقل است که چون علی به خراسان رسید بر ماکان بن کاکی ظفر یافته او را در معرکه به قتل رسانید و به کاتب خود گفت که حال ماکان را به لفظ اندک و معنی بسیار به حضرت امیر بنویس، کاتب در قلم آورد که: و اما ماکان فصار کاسمه، (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 359)، ماکان بن کاکی از دیالمه بود و در عهد نصر بن احمد بن اسماعیل (301 - 331) پادشاه سوم سامانی طغیان کرد و بر جرجان مسلط شد و در محاربۀ با امیر ابوعلی احمد بن محتاج چغانی به سال 329 کشته شد، (از تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 44) : به زخم تیر چون آرش به زخم خشت چون ماکان به زخم گرز چون رستم به زخم تیغ چون نوذر، قطران (از انجمن آرا)
نام ولایتی هم هست که بیشتر سلاح مردم آنجا زوبین است که نیزۀ کوتاه باشد، (برهان)، نام ولایتی است که سلاح مردم آنجا زوبین است، (ناظم الاطباء)، چنین شهری در معجم البلدان، نخبهالدهر، حدود العالم و در جغرافیای سیاسی کیهان نیامده و ظاهراً از کلمه ماکانی چنین استنباط کرده اند، (حاشیۀ برهان چ معین)
نام ولایتی هم هست که بیشتر سلاح مردم آنجا زوبین است که نیزۀ کوتاه باشد، (برهان)، نام ولایتی است که سلاح مردم آنجا زوبین است، (ناظم الاطباء)، چنین شهری در معجم البلدان، نخبهالدهر، حدود العالم و در جغرافیای سیاسی کیهان نیامده و ظاهراً از کلمه ماکانی چنین استنباط کرده اند، (حاشیۀ برهان چ معین)
آنچه بوده، آنچه شده، مقابل مایکون، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، گذشته، - ماکان و مایکون، آنچه بود و آنچه خواهد بود: خدا عالم بماکان و مایکون است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، یکی از انوع علاقۀ مجاز است که به اعتبار آن لفظ در معنی غیرما وضع له استعمال شود، ماکان نامیدن چیزی است بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست مانند و آتوا الیتامی اموالهم (قرآن 2/4)، یعنی آنان که سابقاً یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به مجاز شود
آنچه بوده، آنچه شده، مقابل مایکون، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، گذشته، - ماکان و مایکون، آنچه بود و آنچه خواهد بود: خدا عالم بماکان و مایکون است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، یکی از انوع علاقۀ مجاز است که به اعتبار آن لفظ در معنی غیرما وضع له استعمال شود، ماکان نامیدن چیزی است بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست مانند و آتوا الیتامی اموالهم (قرآن 2/4)، یعنی آنان که سابقاً یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به مَجاز شود
ممکن بودن، میسر بودن، قدرت، توانایی، برای مثال کنونت که امکان گفتار هست / بگوی ای برادر به لطف و خوشی (سعدی - ۵۳)، فرصت، در فلسفه مقابل وجوب، چیزی که وجود یا عدم آن ضروری نباشد یعنی بود و نبودش یکسان باشد مانند انسان، حیوان، نبات و جماد
ممکن بودن، میسر بودن، قدرت، توانایی، برای مِثال کنونت که امکان گفتار هست / بگوی ای برادر به لطف و خوشی (سعدی - ۵۳)، فرصت، در فلسفه مقابلِ وجوب، چیزی که وجود یا عدم آن ضروری نباشد یعنی بود و نبودش یکسان باشد مانند انسان، حیوان، نبات و جماد
منسوب به ماکان بن کاکی (فرهنگ رشیدی)، مردمی را گویند که منسوب به ماکان باشند، (برهان)، منسوب ولایت ماکان، (ناظم الاطباء) : سلاحت بهر دین بهتر که زنبور از پی شهدی چو گیلی کوردین پوش است و ژوبین کرده ماکانی، خاقانی (از انجمن آرا)، مرا شدگلشن عیسی و زین رشک آفتاب آنک سپر فرمود دیلم وار و زوبین کرد ماکانی، خاقانی، ، حربه ای که منسوب به اهل ماکان است و آن ژوبین باشد که نیزۀ کوچک است، (برهان)، نیزۀ کوچک و زوبین، (ناظم الاطباء)
منسوب به ماکان بن کاکی (فرهنگ رشیدی)، مردمی را گویند که منسوب به ماکان باشند، (برهان)، منسوب ولایت ماکان، (ناظم الاطباء) : سلاحت بهر دین بهتر که زنبور از پی شهدی چو گیلی کوردین پوش است و ژوبین کرده ماکانی، خاقانی (از انجمن آرا)، مرا شدگلشن عیسی و زین رشک آفتاب آنک سپر فرمود دیلم وار و زوبین کرد ماکانی، خاقانی، ، حربه ای که منسوب به اهل ماکان است و آن ژوبین باشد که نیزۀ کوچک است، (برهان)، نیزۀ کوچک و زوبین، (ناظم الاطباء)
فرانسوی مام مادر، دلپسند تو دل برو، جنده جاف (در زبان کودکان) مادر والده، هر چیز خوب قشنگ دلپسند، شخص خوش جنس و بزرگوار، الف - مردان رفیقه های خود را مامان خطاب کنند (درین صورت غالبا مامان جون (جان) گویند)، ب - روسپیان خانم رئیس و سر دسته خود را مامان گویند
فرانسوی مام مادر، دلپسند تو دل برو، جنده جاف (در زبان کودکان) مادر والده، هر چیز خوب قشنگ دلپسند، شخص خوش جنس و بزرگوار، الف - مردان رفیقه های خود را مامان خطاب کنند (درین صورت غالبا مامان جون (جان) گویند)، ب - روسپیان خانم رئیس و سر دسته خود را مامان گویند
آنچه که بود، یکی از انواع علاقه مجاز است که اعتبار آن لفظ در معنی غیر ما وضع له استعمال شود. ما کان نامیدن چیزیست بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست ماند و آتوا الیتامی اموالهم یعنی آنان که سابقا یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند
آنچه که بود، یکی از انواع علاقه مجاز است که اعتبار آن لفظ در معنی غیر ما وضع له استعمال شود. ما کان نامیدن چیزیست بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست ماند و آتوا الیتامی اموالهم یعنی آنان که سابقا یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند