به معنی اول ماشو است که غربال و آردبیز باشد، (برهان) (آنندراج)، غربال و آردبیز و پرویزن، (ناظم الاطباء) : دهر به پرویزن زمانه فروبیخت مردم را چه خیاره و چه رذاله هرچه در او مغز بود و آرد فروشد بر سر ماشوب آمده است نخاله، ناصرخسرو (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، ترشی پالا و ماشو و ماشوه و ماشیوه، (ناظم الاطباء)، مخفف میاشوب هم هست یعنی آزرده مشو و شور و غوغا مکن، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، دوم شخص مفرد نهی از ’آشوفتن’ یا ’آشوبیدن’، میاشوب، درهم مشو: همچو بحر از باد ماشوب ای غلام همچو ابر از آب مخروش ای پسر، اثیرالدین اخسیکتی، و رجوع به آشوبیدن شود
به معنی اول ماشو است که غربال و آردبیز باشد، (برهان) (آنندراج)، غربال و آردبیز و پرویزن، (ناظم الاطباء) : دهر به پرویزن زمانه فروبیخت مردم را چه خیاره و چه رذاله هرچه در او مغز بود و آرد فروشد بر سر ماشوب آمده است نخاله، ناصرخسرو (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، ترشی پالا و ماشو و ماشوه و ماشیوه، (ناظم الاطباء)، مخفف میاشوب هم هست یعنی آزرده مشو و شور و غوغا مکن، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، دوم شخص مفرد نهی از ’آشوفتن’ یا ’آشوبیدن’، میاشوب، درهم مشو: همچو بحر از باد ماشوب ای غلام همچو ابر از آب مخروش ای پسر، اثیرالدین اخسیکتی، و رجوع به آشوبیدن شود
موضعی است در یمن که در آنجا نمک خیزد. (منتهی الارب). جایی است در حضرموت یمن که از آنجای نمک خیزد و غیرمنصرف باشد. (ناظم الاطباء). بلاد ازد در یمن که ناحیتی است میان حضرموت و صنعا. (از معجم البلدان). ناحیتی است به یمن. (از انساب سمعانی). شهری به یمن. (نخبهالدهر دمشقی). شهری در ملک ’سبا’ به یمن که بلقیس در آنجا بوده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناحیتی به یمن و بدانجا سدی بود که مسناه عرم یا سد مأرب نام داشت و سیلی شدید آن را بشکست واین ناحیت ویران گشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناحیه ای در یمن که امروزه شوره زاری بیش نیست. اما بموجب کتیبه هایی که به دست آمده در اواخر سدۀ هشتم پیش از میلاد بوسیلۀ یکی از فرمانروایان یمن سدی بدانجا ساخته شد که مایۀ آبادانی آنجا گردید و این سد که در قرآن نیز بدان اشاره شده در آن عصر شاهکار بزرگی محسوب می شده است. این سد که بارها شکست یافته و تعمیر شده بود در اواسط قرن ششم در اواخر حکومت حبشیهابر اثر سیل بزرگی (سیل العرم) بطور نهائی و قطعی خراب گردید و با خرابی آن ناحیۀ بزرگی از یمن بایر شدو مردم آنجا به جاهای دیگر کوچیدند. خرابه های این سد با نقوش و کتیبه هایی که دارد هنوز باقی است. (از تاریخ اسلام تألیف دکتر فیاض ص 23 و 27). و رجوع به همین مأخذ ص 17 و 30 و تاریخ تمدن اسلام تألیف جرجی زیدان ج 1 ص 11 و 12 و ترجمه فارسی آن ص 13 و 14 شود
موضعی است در یمن که در آنجا نمک خیزد. (منتهی الارب). جایی است در حضرموت یمن که از آنجای نمک خیزد و غیرمنصرف باشد. (ناظم الاطباء). بلاد ازد در یمن که ناحیتی است میان حضرموت و صنعا. (از معجم البلدان). ناحیتی است به یمن. (از انساب سمعانی). شهری به یمن. (نخبهالدهر دمشقی). شهری در ملک ’سبا’ به یمن که بلقیس در آنجا بوده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناحیتی به یمن و بدانجا سدی بود که مسناه عرم یا سد مأرب نام داشت و سیلی شدید آن را بشکست واین ناحیت ویران گشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناحیه ای در یمن که امروزه شوره زاری بیش نیست. اما بموجب کتیبه هایی که به دست آمده در اواخر سدۀ هشتم پیش از میلاد بوسیلۀ یکی از فرمانروایان یمن سدی بدانجا ساخته شد که مایۀ آبادانی آنجا گردید و این سد که در قرآن نیز بدان اشاره شده در آن عصر شاهکار بزرگی محسوب می شده است. این سد که بارها شکست یافته و تعمیر شده بود در اواسط قرن ششم در اواخر حکومت حبشیهابر اثر سیل بزرگی (سیل العرم) بطور نهائی و قطعی خراب گردید و با خرابی آن ناحیۀ بزرگی از یمن بایر شدو مردم آنجا به جاهای دیگر کوچیدند. خرابه های این سد با نقوش و کتیبه هایی که دارد هنوز باقی است. (از تاریخ اسلام تألیف دکتر فیاض ص 23 و 27). و رجوع به همین مأخذ ص 17 و 30 و تاریخ تمدن اسلام تألیف جرجی زیدان ج 1 ص 11 و 12 و ترجمه فارسی آن ص 13 و 14 شود
جای بودن و با لفظ دادن و ساختن و گرفتن و به مأوا شدن مستعمل. (آنندراج). مسکن و منزل و خانه و لانه و جایگاه و مقام و جای اقامت و مکان و جای سکونت. (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مأوی: چنان پندارد آن مسکین در اینجا کزین خوشتر نباشد هیچ مأوا. ناصرخسرو. هر زمان این شاهباز ملک را ساعد اقبال مأوا دیده ام. خاقانی. در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من. خاقانی. در این ژرف صحرا که مأوای ماست خورشهای ما صید صحرای ماست. نظامی. گذشت از شما کیست از دام و دد که دارد در این دشت مأوای خود. نظامی. ز رحمت بر او شب نیارست خفت به مأوای خود بازش آورد و گفت... سعدی (بوستان). و رجوع به مأوی شود. - هشت مأوا، هشت بهشت. هشت مأوی: آن خط بیاموزتا برآیی از چاه سقر تا به هشت مأوا. ناصرخسرو (دیوان ص 42). و رجوع به هشت بهشت و هشت مأوی شود
جای بودن و با لفظ دادن و ساختن و گرفتن و به مأوا شدن مستعمل. (آنندراج). مسکن و منزل و خانه و لانه و جایگاه و مقام و جای اقامت و مکان و جای سکونت. (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مأوی: چنان پندارد آن مسکین در اینجا کزین خوشتر نباشد هیچ مأوا. ناصرخسرو. هر زمان این شاهباز ملک را ساعد اقبال مأوا دیده ام. خاقانی. در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من. خاقانی. در این ژرف صحرا که مأوای ماست خورشهای ما صید صحرای ماست. نظامی. گذشت از شما کیست از دام و دد که دارد در این دشت مأوای خود. نظامی. ز رحمت بر او شب نیارست خفت به مأوای خود بازش آورد و گفت... سعدی (بوستان). و رجوع به مأوی شود. - هشت مأوا، هشت بهشت. هشت مأوی: آن خط بیاموزتا برآیی از چاه سقر تا به هشت مأوا. ناصرخسرو (دیوان ص 42). و رجوع به هشت بهشت و هشت مأوی شود
همزه بصورت الف است، تأویل کرده شده و کلام از ظاهر به خلاف ظاهر گردانیده شده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مؤول شود، در اصطلاح اصولیان لفظی را گویند که بر معنی مرجوح خود حمل شود به قرائن عقلی یا نقلی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سید جعفر سجادی)
همزه بصورت الف است، تأویل کرده شده و کلام از ظاهر به خلاف ظاهر گردانیده شده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مؤول شود، در اصطلاح اصولیان لفظی را گویند که بر معنی مرجوح خود حمل شود به قرائن عقلی یا نقلی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سید جعفر سجادی)
پناه جای و جایی که شب و روز باشش درآن کنند. (منتهی الارب). پناه جای و جایی که شب و روز در آن زیست کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه. جایگاه مأمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای برگشتن یعنی خانه خود. (غیاث) : اگرچه طایفه ای در حریم کعبۀ ملک ورای پایۀ خود ساختند ماوی را. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 3). ز روزگار بدین روز گشته ام خرسند وداع کرده بکلی دیار و مأوی را. ظهیر فاریابی. گفتم اندر حرم وصل توأم مأوی بود گفت اندر حرم شاه که را باشد بار. عطار. گفت آری گفت آن شرنیستی که فسون غیب را مأویستی. مولوی. - جنت مأوی، طبقۀ پنجم از طبقات بهشت. پنجم از بهشتهای هشتگانه: برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند پس سر مائدۀ جنت مأوی بینند. خاقانی. در بارگاه صاحب معراج هر زمان معراج دل به جنت مأوی برآورم. خاقانی. ، محل زیست هر حیوانی. (ناظم الاطباء). - مأوی الابل، جای باش شتران در شب. (ناظم الاطباء). - مأوی الغنم، جایی که گوسپندان شب در آن خوابند. (ناظم الاطباء)
پناه جای و جایی که شب و روز باشش درآن کنند. (منتهی الارب). پناه جای و جایی که شب و روز در آن زیست کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه. جایگاه مأمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای برگشتن یعنی خانه خود. (غیاث) : اگرچه طایفه ای در حریم کعبۀ ملک ورای پایۀ خود ساختند ماوی را. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 3). ز روزگار بدین روز گشته ام خرسند وداع کرده بکلی دیار و مأوی را. ظهیر فاریابی. گفتم اندر حرم وصل توأم مأوی بود گفت اندر حرم شاه که را باشد بار. عطار. گفت آری گفت آن شرنیستی که فسون غیب را مأویستی. مولوی. - جنت مأوی، طبقۀ پنجم از طبقات بهشت. پنجم از بهشتهای هشتگانه: برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند پس سر مائدۀ جنت مأوی بینند. خاقانی. در بارگاه صاحب معراج هر زمان معراج دل به جنت مأوی برآورم. خاقانی. ، محل زیست هر حیوانی. (ناظم الاطباء). - مأوی الابل، جای باش شتران در شب. (ناظم الاطباء). - مأوی الغنم، جایی که گوسپندان شب در آن خوابند. (ناظم الاطباء)