دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قمر مصنوعی
دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قَمَرِ مَصنوعی
آمدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اتی. اتیان. اتیانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اتی و اتیان شود، {{اسم}} جانب امر و جهت آن و گویند: اتیت الامر من مأتاته، یعنی آمدم به این کار از جهتی که بدان واصل می شود. مأتی (م تا) . (از منتهی الارب) (آنندراج). جهت و جانب کار و راه کار: اتیت الامر من مأتاته، از راه کار داخل در آن کار شدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آمدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اَتی. اِتیان. اتیانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اتی و اتیان شود، {{اِسم}} جانب امر و جهت آن و گویند: اتیت الامر من مأتاته، یعنی آمدم به این کار از جهتی که بدان واصل می شود. مأتی (م َ تا) . (از منتهی الارب) (آنندراج). جهت و جانب کار و راه کار: اتیت الامر من مأتاته، از راه کار داخل در آن کار شدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نفرت انگیز. (ناظم الاطباء) : ماء مأباه، آبی که ناخوش دارند آن را شتران. (منتهی الارب). آبی که شتران از نوشیدن آن کراهت دارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نفرت انگیز. (ناظم الاطباء) : ماء مأباه، آبی که ناخوش دارند آن را شتران. (منتهی الارب). آبی که شتران از نوشیدن آن کراهت دارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جای بودن و با لفظ دادن و ساختن و گرفتن و به مأوا شدن مستعمل. (آنندراج). مسکن و منزل و خانه و لانه و جایگاه و مقام و جای اقامت و مکان و جای سکونت. (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مأوی: چنان پندارد آن مسکین در اینجا کزین خوشتر نباشد هیچ مأوا. ناصرخسرو. هر زمان این شاهباز ملک را ساعد اقبال مأوا دیده ام. خاقانی. در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من. خاقانی. در این ژرف صحرا که مأوای ماست خورشهای ما صید صحرای ماست. نظامی. گذشت از شما کیست از دام و دد که دارد در این دشت مأوای خود. نظامی. ز رحمت بر او شب نیارست خفت به مأوای خود بازش آورد و گفت... سعدی (بوستان). و رجوع به مأوی شود. - هشت مأوا، هشت بهشت. هشت مأوی: آن خط بیاموزتا برآیی از چاه سقر تا به هشت مأوا. ناصرخسرو (دیوان ص 42). و رجوع به هشت بهشت و هشت مأوی شود
جای بودن و با لفظ دادن و ساختن و گرفتن و به مأوا شدن مستعمل. (آنندراج). مسکن و منزل و خانه و لانه و جایگاه و مقام و جای اقامت و مکان و جای سکونت. (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مأوی: چنان پندارد آن مسکین در اینجا کزین خوشتر نباشد هیچ مأوا. ناصرخسرو. هر زمان این شاهباز ملک را ساعد اقبال مأوا دیده ام. خاقانی. در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من. خاقانی. در این ژرف صحرا که مأوای ماست خورشهای ما صید صحرای ماست. نظامی. گذشت از شما کیست از دام و دد که دارد در این دشت مأوای خود. نظامی. ز رحمت بر او شب نیارست خفت به مأوای خود بازش آورد و گفت... سعدی (بوستان). و رجوع به مأوی شود. - هشت مأوا، هشت بهشت. هشت مأوی: آن خط بیاموزتا برآیی از چاه سقر تا به هشت مأوا. ناصرخسرو (دیوان ص 42). و رجوع به هشت بهشت و هشت مأوی شود