جدول جو
جدول جو

معنی مأماءه - جستجوی لغت در جدول جو

مأماءه
(سُ)
آواز می ٔمی ٔ کردن گوسفند و آهو. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
ماما، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد و زائو را پرستاری می کند، ماماچه، مام ناف، بازاج، پازاچ، پیش نشین، قابله، مادر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بابا گفتن کودک. (آنندراج) : بأباء الصبی، گفت کودک بابا. (منتهی الارب)
دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
غمازی. مأثیه. (منتهی الارب). غمازی و سخن چینی. (ناظم الاطباء). سعایت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
قابله را گویند. (آنندراج). و رجوع به ماماچه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چِ/ ماچْ چَ / چِ)
مادر کوچک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ماماجه. (آنندراج). قابله. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قابله و آن زنی است که اطفال را در وقت زاییدن گیرد. و رجوع به ماما شود، دختر یا زنی که بیش از حد و سن خویش در امور مداخله کند. دختری نارسیده که گفتار ورفتاری نامطبوع به تقلید زنان سالخورده دارد. دختری که بیش از حد سن خویش در کار مادر و کسان و خانه دخالت کند به ناشایست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَءْ)
دریا. (منتهی الارب). یم. بحر
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ هََ ءَ)
مؤنث هأهاء. زن نیک خنده کننده. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
موافقت کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
سست رای گردیدن و نیکو کردن نتوانستن آن را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قاصر و عاجز گردیدن از کسی یا چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
سازواری کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موائمه. موامئه و موائمه دو واژه اند و یا مقلوب یکدیگرند. (از منتهی الارب). لغتی است در موأمه. (از اقرب الموارد). و رجوع به موأمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آشکار کردن مهربانی خودرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، فراخواندن. (از اقرب الموارد) : یأیاء بهم، خواند ایشان را. (منتهی الارب) ، یأیاء گفتن قوم را تا فراهم آیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به اشتر لفظ ’ای’ گفتن تا ایستد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ مَ)
عوعو کردن سگ. وعوعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
به معنی مار. (از آنندراج). مارمانند و مانند مار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نیکو گشادن زن چشم را و تیز نگریستن، دم جنبانیدن آهو برگان و منه: مالألأت الفور بذنبه. دنبال جنبانیدن، افروخته شدن آتش. روشن شدن، گشن خواه گردیدن گوسپند، روان کردن اشک را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ رَ)
اصل آن مؤمره است و در عبارت: خیرالمال مهره مأموره وسکه مأبوره، یعنی بهترین مال، کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولاد، برای تبعیت مأبوره، مأموره خوانند و یا بر اصل خود از نصر که لغت غیرفصیح است. (از منتهی الارب). مأموره در عبارت مهره مأموره و سکه مأبوره، برای رعایت ازدواج است و اصل، مؤمره است به معنی بسیار نسل و نتاج. (از اقرب الموارد). خیرالمال مهره مأموره اوسکه مابوره، بهترین مال کرۀ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولادیا راستۀ خرمابنان گشن داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ مَ)
شجه مأمومه، شکستگی سر که به ام الرأس رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مأموم شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ هََ)
گوسفند مبتلا به آبله و جدری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). امیهه. مؤمهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَءْگَهْ)
پناه گاه. جای اقامت و سکونت. اقامتگاه. جایگه:
آمد عجبش که آن چنان مرد
مأواگه خود خراب چون کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فرونشاندن آتش را، خواندن تکه را، دفع کردن از کسی. بازداشتن کسی را از کسی، دور کردن از جای. بدورداشتن، فروخوردن غضب، سخن ثاناک گفتن، سیراب کردن شتران، تشنه کردن شتران. (از اضداد است) ، سیراب شدن شتران، تشنه شدن آنها
لغت نامه دهخدا
(تَ سْ)
حأحاء بالتیس، تکه را به آب خواند. (اقرب الموارد). مصدر این کلمه را درلغت نامه ها نیاورده اند و قیاساً مصدر حأحاءه است
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ ءَ)
لیله دأداءه، ، شب سخت تاریک: دأداء. دأداه. دأداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت دویدن شتر یا تیز رفتن. دئداء، دویدن اسب، رفتن بر نشان قدم کسی، جنبانیدن چیزی را، ساکن گردانیدن چیزی را. (از لغات اضداد است) ، پوشیدن چیزی را به چیزی، آواز افتادن سنگ بر مسیل، ازدحام و انبوهی، آواز جنبانیدن کودک در گهواره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
قبول نکردن خرمابن ماده گشن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، لغتی است در شأشاء. (از اقرب الموارد). رجوع به شأشاء شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
پست نمودن سر را. فروافکندن سر را. (منتهی الارب) (آنندراج). سر پست کردن چنانکه در رکوع کنند. (غیاث اللغات). سر در پیش افکندن. سر پست کردن. (صراح). سر فروداشتن. (زوزنی). فرودآوردن سر را، طأطاء یده بالعنان، فروهشتن عنان را برای دوانیدن و تاختن اسب، طأطاء فی ماله، شتابی نمودن در خرج. مبالغه کردن در خرج. اسراف کردن در مال، طأطاء فرسه، درخستن اسب را بهر دو ران. جنبانیدن آنراتا بدود و تیزتر رود. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ)
رجوع به فقرۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بانگ کردن تکه برای جفتی گرفتن، سخن گفتن شخصی که لب بالائین او شکافته یا دندان پیشین او ریخته باشدو از آن رو سخن او مفهوم نشود و در آن غنّه بود
لغت نامه دهخدا
(رَءْ رَ ءَ)
زنی که چشمانش را بیاراید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). زن آراسته چشم و زیب داده چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به رأراء و رأراء شود
لغت نامه دهخدا
(رَءْ ءَ)
مؤنث رأراء. رأراء. رأراءه. رجوع به هر یک از مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ)
گرداندن حدقۀ چشم و تیز نگریستن. جریری گوید: ثم فتح کریمتیه و رأراء بتوأمیه، یعنی هر دو چشم را جنبانید و آنها را چرخ داد. (از اقرب الموارد). برگرداندن سیاهی چشم را با حرکت دادن و تیز نگریستن، برگردیدن چشم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آراستن و زینت دادن زن هر دو چشم را. (از منتهی الارب). زیب دادن و آراستن زن دیدگانش را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، رخشانیدن چشمها را، خواندن گوسپند را بلفظ أرأر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درخشیدن ابر و سراب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دیدن در آیینه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگریستن زن در آیینه. (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن آهوان دمهای خود را. (از ناظم الاطباء). دم جنباندن ظبی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤلف آنندراج باشتباه ظبی را ضب (سوسمار) دانسته و این لغت را دم جنباندن سوسمار معنی کرده است، رأراءه انسان، حرف راء را تکرار کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ عَ)
خروشیدن در جنگ. ناله و فریاد کردن در جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ قْ قُ)
نگریستن خواستن سگ بچه پیش از چشم گشادن. یقال: صأصاء الجرو، اذا حرک عینیه قبل التفتیح او کاد یفتحهما. و فی الحدیث فقحنا و صأصأتم، ای أبصرنا أمرنا و لم تبصروه. (منتهی الارب). و رجوع به مصادر زوزنی شود، ترسیدن، خوار گردیدن، رام شدن، بانگ برزدن، گشنی ناپذیرفتن خرمابن، دانه سخت ناکردن خرمابن، بددل شدن مرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
آمدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اتی. اتیان. اتیانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اتی و اتیان شود،
{{اسم}} جانب امر و جهت آن و گویند: اتیت الامر من مأتاته، یعنی آمدم به این کار از جهتی که بدان واصل می شود. مأتی (م تا) . (از منتهی الارب) (آنندراج). جهت و جانب کار و راه کار: اتیت الامر من مأتاته، از راه کار داخل در آن کار شدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
((چِ))
قابله
فرهنگ فارسی معین