جدول جو
جدول جو

معنی ماوقع - جستجوی لغت در جدول جو

ماوقع
آنچه واقع شده، آنچه به وقوع پیوسته، واقعه
تصویری از ماوقع
تصویر ماوقع
فرهنگ فارسی عمید
ماوقع
(وَ قَ)
اتفاق و حادثه و سانحه. (ناظم الاطباء). رویداد. ماجری. گزارش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ماوقع
اتفاق و حادثه و سانحه، ماجرا و گزارش و رویداد
تصویری از ماوقع
تصویر ماوقع
فرهنگ لغت هوشیار
ماوقع
((وَ قَ))
رویداد، آنچه که واقع شده
تصویری از ماوقع
تصویر ماوقع
فرهنگ فارسی معین
ماوقع
رخداد، حادثه، رویداد، ماجرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواقع
تصویر مواقع
موقع ها، مهر و امضا شده ها، جمع واژۀ موقع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
کسی که از دیگری چیزی توقع دارد، توقع دارنده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقع
تصویر موقع
هنگام، فرصت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقع
تصویر موقع
ویژگی نوشته ای که مهر یا امضا شده، مهر و امضا شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَقْ قِ)
چشم دارنده به وقوع چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). چشم دارنده به وقوع چیزی. متنظر و نگران. امیدوار. (ناظم الاطباء) : امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است و امیدوار است و متوقع است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). این بندۀ ثناگستر متوقع است و مجال امیدش متوسع... (مرزبان نامه ص 10). گفتم بعد از آنکه از دست متوقعان به جان آمده اند و از رقعۀ گدایان به فغان. (سعدی گلستان، کلیات چ مصفا ص 119). نه گوش به سخن متوقعان که... (گلستان). متوقع که در کنارش گیرم کناره گرفتم. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
موقع. (آنندراج). جای افتادن و جای واقع شدن. (آنندراج). رجوع به موقع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ)
بلارسیده و سختی کشیده، سفردیده از مردم و شتر و خر، پشت ریش شده از خر و از شتر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). بعیر موقع، شتر پشت ریش از بسیاری اسفار. (یادداشت مؤلف) ، راه نرم و کوفته، کارد و تیغ تیزکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نشان کرده شده بر نامه. توقیعکرده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث). صحه گذاشته شده. تأییدشده: مناشیر تقدیر به موافقت تدبیر او موقع و امثلۀ قضا بر موجب رضای او موشح. (سندبادنامه ص 274) ، بلندکرده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قِ)
نرم سپرندۀ زیر پای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آنکه با چکش و مطرقه می زند بر چیزی، آنکه تیزمی کند کارد و تیغ را، نشان کننده بر نامه. کسی که توقیع می نویسد بر نامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
مؤثرتر. دلنشین تر. جای گیرنده تر، اوقع در نفوس
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موقع به معنی جاها و محلها. (از غیاث). و رجوع به موقع شود، جمع واژۀ موقعه. (اقرب الموارد). جمع واژۀ موقعه به معنی جاها و محلها. (آنندراج). و رجوع به موقعه شود، جمع واژۀ میقعه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به میقعه شود، جمع واژۀ موقع به معنی وقتها و هنگامها و زمانها: در مواقع ضرورت پیش من می آمد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قَ)
آرزو شده. امید داشته شده. مورد انتظار. مورد چشم داشت. منظور: در مسهل نادادن مرگ متوقع بود و در مسهل دادن مرگ و زندگانی هر دو متوقع بود. مسهل دادن اولیتر دیدم. (چهارمقالۀ نظامی ص 13). و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت و پسر او شاهشار به خدمت تخت سلطان آمد و از تقریب و ترحیب بهرۀ تمام یافت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ما وقع
تصویر ما وقع
آنچه گذشته رویداد آنچه که بوقوع پیوسته ماجری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
جمع موقع، آوا مان اوا مان شد گاهان جمع موقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقع
تصویر موقع
جای افتادن و جای واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
آرزو شده، مورد انتظار، منظور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقع
تصویر موقع
((مَ قِ))
محل، موضع، جمع مواقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
((مَ قِ))
جمع موقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
((مُ تَ وَ قِّ))
امیدوار، چشم دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقع
تصویر موقع
صادر کننده توقیع، کسی که اجازه نامه صادر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقع
تصویر موقع
بزنگاه، هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
مدت، موعد، وقت، هنگام، فرصت، موقعیت، محل وقوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرزومند، امیدوار، چشم به راه، منتظر، توقع دار، پرتوقع، زیاده خواه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصادفی، فرصت
دیکشنری اردو به فارسی
فرصت ها
دیکشنری اردو به فارسی
منتظر شده، انتظار می رود
دیکشنری اردو به فارسی