تثنیۀ ماه یعنی ماه بصره (دینور) و ماه کوفه (نهاوند). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن را ماه الکوفه خواندندی و این را ماه البصره و چون هر دو را نام برند گویند ماهین. (ترجمه بلعمی). چون سپاه مسلمانان ماهین و همدان بگشادند یزدجرد از ری به خراسان شد. (ترجمه بلعمی). نخست کسانی که پرده بر درگاه آویختند اهل اصفهان بوده اند، دیگر اهل ماهین پس ری پس سیستان پس بغداد پس آذربایگان. (ترجمه محاسن اصفهان). به خفیه از کوفه بدر آمد و آمد تا به ماهین و به ماه البصره چند روزی مقام کرد. (تاریخ قم ص 246). ملک کیخسرو چون به کوه اندس و ماهین رسید دیه قردین بنا نهاد. (تاریخ قم ص 81). و رجوع به ماه و ماه الکوفه و ماه البصره شود
تثنیۀ ماه یعنی ماه بصره (دینور) و ماه کوفه (نهاوند). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن را ماه الکوفه خواندندی و این را ماه البصره و چون هر دو را نام برند گویند ماهین. (ترجمه بلعمی). چون سپاه مسلمانان ماهین و همدان بگشادند یزدجرد از ری به خراسان شد. (ترجمه بلعمی). نخست کسانی که پرده بر درگاه آویختند اهل اصفهان بوده اند، دیگر اهل ماهین پس ری پس سیستان پس بغداد پس آذربایگان. (ترجمه محاسن اصفهان). به خفیه از کوفه بدر آمد و آمد تا به ماهین و به ماه البصره چند روزی مقام کرد. (تاریخ قم ص 246). ملک کیخسرو چون به کوه اندس و ماهین رسید دیه قردین بنا نهاد. (تاریخ قم ص 81). و رجوع به ماه و ماه الکوفه و ماه البصره شود
اتومبیل، هر دستگاه مکانیکی یا الکتریکی مثلاً ماشین ظرف شویی، ابزاری برای اصلاح مو ماشین تحریر: ماشینی دارای دکمه هایی شامل حروف، اعداد و نشانه ها که به وسیلۀ آن مطالب را بر روی کاغذ می نویسند
اتومبیل، هر دستگاه مکانیکی یا الکتریکی مثلاً ماشین ظرف شویی، ابزاری برای اصلاح مو ماشین تحریر: ماشینی دارای دکمه هایی شامل حروف، اعداد و نشانه ها که به وسیلۀ آن مطالب را بر روی کاغذ می نویسند
جرجس شاهین دمشقی، سریانی و رئیس اسقفان حمص و حماه و توابع آن بود در سال 1285 هجری قمری بدنیا آمد و در 1321 هجری قمری درگذشت، از اوست: خلاصه الاّثارفی تاریخ الامصار، (از معجم المؤلفین ج 3 ص 119)
جرجس شاهین دمشقی، سریانی و رئیس اسقفان حمص و حماه و توابع آن بود در سال 1285 هجری قمری بدنیا آمد و در 1321 هجری قمری درگذشت، از اوست: خلاصه الاَّثارفی تاریخ الامصار، (از معجم المؤلفین ج 3 ص 119)
بنا بروایت تاریخ الخلفاء مادر یزید ناقص و ابراهیم فرزندان ولیدبن عبدالملک است و در جای دیگر نام مادراین دو کس را شاهفرید نوشته است، (از تاریخ الخلفاءص 17، 168، 189)، رجوع به شاهفرند و شاهفرید شود این کلمه را بعنوان نام بکار برده اند چنانکه بیست و دو تن از سران و ناموران ایرانی و ارمنی و ترک و تازی که شاهین نام داشتند در نام نامۀ ایرانی یاد شده اند، (فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد)
بنا بروایت تاریخ الخلفاء مادر یزید ناقص و ابراهیم فرزندان ولیدبن عبدالملک است و در جای دیگر نام مادراین دو کس را شاهفرید نوشته است، (از تاریخ الخلفاءص 17، 168، 189)، رجوع به شاهفرند و شاهفرید شود این کلمه را بعنوان نام بکار برده اند چنانکه بیست و دو تن از سران و ناموران ایرانی و ارمنی و ترک و تازی که شاهین نام داشتند در نام نامۀ ایرانی یاد شده اند، (فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد)
به معنی حقیقت چیزی مستعمل است. بدان که این مصدر جعلی است تراشیدۀ اهل منطق و حکمت. معنی لفظی لفظ ماهیت چیست این شدن باشد مرکب از ماء موصوله و ’هی’ ضمیر مؤنث واحدو یاء مشدد علامت جعل و تاء مصدری، مگر یاء لفظ ’هی’به جهت اجتماع یأات حذف شده است. (غیاث) (آنندراج). حقیقت و طبیعت و نهاد و ذات و جوهر. (ناظم الاطباء). چیستی. ماهیت چیزی، حقیقت آن. ج، ماهیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ماهیت در اصل ماهویت بوده است ’یاء’ آن ’یاء’ نسبت و ’تاء’ آن ’تاء’ مصدریه است ’واو’ قلب به یاء و ’یاء’ در ’یاء’ ادغام شده است و هاء آن مکسور گردیده است. و بعضی گویند ماهیت مشتق از ’ماهو’ است. و گفته شده است که مرکب از ’ما’ استفهامیه و ’یاء’ نسبت و ’تاء’ مصدریه است و همزۀ زائد بعد از الف تبدیل به هاء شده است و گاه به جای ماهیت ’مائیت’ گفته شده است. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی) ، (اصطلاح فلسفی) مقابل وجود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماهیت چیز، ’چه چیزی’ او باشد و آن تفحص باشد از جنس چیز. چنانکه کسی گوید درخت به مثل و کسی بپرسد که درخت چه باشد؟ این از او جستن باشد از جنس درخت و جوابش آن باشد که درخت جسمی باشد افزاینده و مرخاک وآب را به صورت دیگر کننده. (ناصرخسرو، یادداشت ایضاً). ماهیت نزد حکما عبارت از پرسش به ’ماهو’ است و چیزی است که در پاسخ سؤال ’ما’ حقیقیه گفته می شود که پرسش از گوهر اشیاء است و بنابراین اطلاق بر حقیقت شی ٔ می گردد و آنچه شیئیت شی ٔ بدان است ماهیت می گویند. ماهیت هم بر حقیقت کلی و هم بر حقیقت جزئی اطلاق شده است. قطب الدین در درهالتاج جمله سوم از فن دوم ص 10 آرد: هر چیزی را حقیقتی هست که آن چیز به آن حقیقت آن چیز است و آن به حقیقت مغایر ماعدای او باشد خواه لازم باشد خواه مفارق و مثال آن انسانیت است مثلاً چه انسانیت از آن روی انسانیت است که در مفهوم او نشود وجود و عدم و وحدت و کثرت و عموم و خصوص الی غیر ذلک من الاعتبارات چه اگر وجود خارجی مثلاً در مفهوم او داخل بودی، انسانیتی که در ذهن تنها موجود بودی انسانیت نبودی و اگر عدم در او داخل بودی انسانیت موجود در خارج انسانیت نبودی بلکه انسانیت از آن روی که انسانیت است. - انتهی. پیروان اصالت وجود گویند آنچه متحقق در خارج است وجود است و ماهیات اعتباری هستند و بالعکس. (فرهنگ علوم عقلی سجادی، ص 513) : جهان متفق بر الهیتش فرومانده در کنه ماهیتش. سعدی. حد درست آن بود که دلیلی کند بر ماهیت چیز ولمیت او. (مصنفات بابا افضل). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود. - ماهیت بسیطه، آنچه از اشیاء متخالفه ترکیب نیافته باشد ماهیت بسیطه گویند. قطب الدین گوید: ماهیت اگر ملتئم نباشد از اموری که متخالف باشند بحقیقت آن را ماهیت بسیطه گویند و الا مرکبه (در اینجا منظور از ماهیت حقیقت شی ٔ نیست) (فرهنگ علوم عقلی سید جعفر سجادی). - ماهیت بشرط شی ٔ، آن را ماهیت مخلوطه هم گویند و آن صورتی است که با قید و شرطی لحاظ و یا مورد حکمی قرار گیرد. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب ’ماهیت من حیث هی’ شود. - ماهیت بشرط لا، در مقابل ماهیت بشرط شی ٔ یا ماهیت مخلوطه است. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب قبل و ’ماهیت من حیث هی’ شود. - ماهیت حقایق، عبارت است از ام الکتاب. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ام الکتاب شود. - ماهیت لابشرط، ماهیتی است که هیچ قید و شرطی نه وجوداً و نه عدماً در آن لحاظ نشود و آن را ماهیت مطلقه و مجرده نیز گویند و ماهیت من حیث هی هم نامند. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سید جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب ’ماهیت من حیث هی’ شود. - ماهیت مجرده. رجوع به ترکیب قبل شود. - ماهیت مخلوطه. رجوع به ترکیب ’ماهیت بشرط شی ٔ’ شود. - ماهیت مطلقه. رجوع به ترکیب ’ماهیت لابشرط’ شود. - ماهیت من حیث هی، یعنی ماهیت به اعتبار نفس و ذات خود بدون لحاظ وجود خارجی یا ذهنی و بدون لحاظ عوارض و حالات او مانند کثرت، وحدت و غیره. چنین امری ’لیست الاهی’ یعنی نه موجود است و نه معدوم و در حکم وجود لابشرط و بلکه عین وجود لابشرط است که ’یجتمع مع الف شرط’ و آن به قید وجود ذهنی بشرط شی ٔ است و با قیدبه وجود خارجی نیز بشرط شی ٔ است و با قید عدم وجود ذهنی یا خارجی بشرط لااست و بالجمله هر شی ٔ از اشیاء اگر خود لحاظ شود فی ذاته بدون توجه به عوارض و ضمایم و حالات و خصوصیات وجودی، مکانی، زمانی، امور ذاتی، عرضی و غیره به این اعتبار ’لابشرط’ گویند و اگر با یکی یا چند تا از عوارض و قیود اضافاتش لحاظ و اعتبارو یا مورد حکمی قرار گیرد ’ماهیت مخلوطه’ و یا ’بشرط شی ٔ’ گویند. و اگر با قید عدم یکی یا تمام قیود و ضمائم لحاظ شده و یا مورد حکمی قرار گیرد ’ماهیت بشرطلا’ گویند ماهیت لابشرط را ماهیت مجرده و مطلقه هم گویند. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). - امثال: قلب ماهیت محال است. (امثال و حکم ج 2 ص 1164). ، چگونگی و کیفیت، قیمت و ارزش، فضیلت و معنویت. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون)
به معنی حقیقت چیزی مستعمل است. بدان که این مصدر جعلی است تراشیدۀ اهل منطق و حکمت. معنی لفظی لفظ ماهیت چیست این شدن باشد مرکب از ماء موصوله و ’هی’ ضمیر مؤنث واحدو یاء مشدد علامت جعل و تاء مصدری، مگر یاء لفظ ’هی’به جهت اجتماع یأات حذف شده است. (غیاث) (آنندراج). حقیقت و طبیعت و نهاد و ذات و جوهر. (ناظم الاطباء). چیستی. ماهیت چیزی، حقیقت آن. ج، ماهیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ماهیت در اصل ماهویت بوده است ’یاء’ آن ’یاء’ نسبت و ’تاء’ آن ’تاء’ مصدریه است ’واو’ قلب به یاء و ’یاء’ در ’یاء’ ادغام شده است و هاء آن مکسور گردیده است. و بعضی گویند ماهیت مشتق از ’ماهو’ است. و گفته شده است که مرکب از ’ما’ استفهامیه و ’یاء’ نسبت و ’تاء’ مصدریه است و همزۀ زائد بعد از الف تبدیل به هاء شده است و گاه به جای ماهیت ’مائیت’ گفته شده است. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی) ، (اصطلاح فلسفی) مقابل وجود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماهیت چیز، ’چه چیزی’ او باشد و آن تفحص باشد از جنس چیز. چنانکه کسی گوید درخت به مثل و کسی بپرسد که درخت چه باشد؟ این از او جستن باشد از جنس درخت و جوابش آن باشد که درخت جسمی باشد افزاینده و مرخاک وآب را به صورت دیگر کننده. (ناصرخسرو، یادداشت ایضاً). ماهیت نزد حکما عبارت از پرسش به ’ماهو’ است و چیزی است که در پاسخ سؤال ’ما’ حقیقیه گفته می شود که پرسش از گوهر اشیاء است و بنابراین اطلاق بر حقیقت شی ٔ می گردد و آنچه شیئیت شی ٔ بدان است ماهیت می گویند. ماهیت هم بر حقیقت کلی و هم بر حقیقت جزئی اطلاق شده است. قطب الدین در درهالتاج جمله سوم از فن دوم ص 10 آرد: هر چیزی را حقیقتی هست که آن چیز به آن حقیقت آن چیز است و آن به حقیقت مغایر ماعدای او باشد خواه لازم باشد خواه مفارق و مثال آن انسانیت است مثلاً چه انسانیت از آن روی انسانیت است که در مفهوم او نشود وجود و عدم و وحدت و کثرت و عموم و خصوص الی غیر ذلک من الاعتبارات چه اگر وجود خارجی مثلاً در مفهوم او داخل بودی، انسانیتی که در ذهن تنها موجود بودی انسانیت نبودی و اگر عدم در او داخل بودی انسانیت موجود در خارج انسانیت نبودی بلکه انسانیت از آن روی که انسانیت است. - انتهی. پیروان اصالت وجود گویند آنچه متحقق در خارج است وجود است و ماهیات اعتباری هستند و بالعکس. (فرهنگ علوم عقلی سجادی، ص 513) : جهان متفق بر الهیتش فرومانده در کنه ماهیتش. سعدی. حد درست آن بود که دلیلی کند بر ماهیت چیز ولمیت او. (مصنفات بابا افضل). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود. - ماهیت بسیطه، آنچه از اشیاء متخالفه ترکیب نیافته باشد ماهیت بسیطه گویند. قطب الدین گوید: ماهیت اگر ملتئم نباشد از اموری که متخالف باشند بحقیقت آن را ماهیت بسیطه گویند و الا مرکبه (در اینجا منظور از ماهیت حقیقت شی ٔ نیست) (فرهنگ علوم عقلی سید جعفر سجادی). - ماهیت بشرط شی ٔ، آن را ماهیت مخلوطه هم گویند و آن صورتی است که با قید و شرطی لحاظ و یا مورد حکمی قرار گیرد. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب ’ماهیت من حیث هی’ شود. - ماهیت بشرط لا، در مقابل ماهیت بشرط شی ٔ یا ماهیت مخلوطه است. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب قبل و ’ماهیت من حیث هی’ شود. - ماهیت حقایق، عبارت است از ام الکتاب. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ام الکتاب شود. - ماهیت لابشرط، ماهیتی است که هیچ قید و شرطی نه وجوداً و نه عدماً در آن لحاظ نشود و آن را ماهیت مطلقه و مجرده نیز گویند و ماهیت من حیث هی هم نامند. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سید جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب ’ماهیت من حیث هی’ شود. - ماهیت مجرده. رجوع به ترکیب قبل شود. - ماهیت مخلوطه. رجوع به ترکیب ’ماهیت بشرط شی ٔ’ شود. - ماهیت مطلقه. رجوع به ترکیب ’ماهیت لابشرط’ شود. - ماهیت من حیث هی، یعنی ماهیت به اعتبار نفس و ذات خود بدون لحاظ وجود خارجی یا ذهنی و بدون لحاظ عوارض و حالات او مانند کثرت، وحدت و غیره. چنین امری ’لیست الاهی’ یعنی نه موجود است و نه معدوم و در حکم وجود لابشرط و بلکه عین وجود لابشرط است که ’یجتمع مع الف شرط’ و آن به قید وجود ذهنی بشرط شی ٔ است و با قیدبه وجود خارجی نیز بشرط شی ٔ است و با قید عدم وجود ذهنی یا خارجی بشرط لااست و بالجمله هر شی ٔ از اشیاء اگر خود لحاظ شود فی ذاته بدون توجه به عوارض و ضمایم و حالات و خصوصیات وجودی، مکانی، زمانی، امور ذاتی، عرضی و غیره به این اعتبار ’لابشرط’ گویند و اگر با یکی یا چند تا از عوارض و قیود اضافاتش لحاظ و اعتبارو یا مورد حکمی قرار گیرد ’ماهیت مخلوطه’ و یا ’بشرط شی ٔ’ گویند. و اگر با قید عدم یکی یا تمام قیود و ضمائم لحاظ شده و یا مورد حکمی قرار گیرد ’ماهیت بشرطلا’ گویند ماهیت لابشرط را ماهیت مجرده و مطلقه هم گویند. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). - امثال: قلب ماهیت محال است. (امثال و حکم ج 2 ص 1164). ، چگونگی و کیفیت، قیمت و ارزش، فضیلت و معنویت. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون)
پرنده ای باشد شکاری و زننده از جنس سیاه چشم، (برهان قاطع)، پرنده ای است که بدان شکار کنند، (شرفنامۀ منیری)، یکی از مرغان شکاری بسیار جسور و باشهامت است و با وجود آنکه از قوش کوچکتر است بعلت جسارتی که دارد گاهی بعقاب و قوش حمله میکند، این پرندۀ هوشیار و چالاک در همه جا دیده میشود، بویژه در سرزمینهای بیشه زار و کوهستانی ناگزیر ایران هم نشیمنگاه این مرغ بوده و هست و دیرگاهی است توجه ایرانیان به این هوانورد گستاخ کشیده شده است و پرش آن را بفال نیک میگرفتند، این مرغ دوبار بنام ’سئن’ در اوستا یاد گردیده است و اوستاشناسان اروپایی آن را بمعنی عقاب برگردانده اند از اینکه سئن همان شاهین (عقاب) است مورد شک نیست، و صفت شاهین از واژۀ شاه درآمده و این پرنده بمناسبت شکوه و توانایی و تقدس خود شاه مرغان خوانده شده است، (فرهنگ ایران باستان ص 396 ببعد)، در کلیۀ فرهنگها عقاب در فارسی ’آله’ نامیده میشود و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین آمده است و در لهجه ای بهیأت شائین بجای مانده، (حاشیۀ برهان چ معین)، در وجه تسمیۀ این پرنده بشاهین گویند چون در سیری و گرسنگی نهایت اعتدال را نگاه دارد بشاهین ترازو در اعتدال تشبیه شده است، درباره بهترین نوع این پرنده گفته اند که: باید سرخ رنگ، عظیم الجثه، با چشمهای درشت و تیزبین، گردن بلند، موی بر روی پیشانی افشانده و درشت منقار و سینه فراخ با رانهای فربه و گوش و پاهای کوتاه و پنجۀ باز با بالهای بلند و دم کوتاه پرپشت باشد و بعضی گویند که رنگ اصلی این پرنده سیاه بوده است لذا سیاهرنگ آن بهتر باشد، گویند اول کسی که این پرنده را بدست آورد قسطنطین قیصر رم بود چون سرعت و بلندپروازی و شکار پرنده را بدید او راخوش آمد و دستور داد او را شکار کنند و در شکارها شاهین را بر روی دست خود نگاه میداشت، مؤلف ’المصایدو المطارد’ گوید: رسم و عادت پادشاهان روم بر آن بود که هنگام حرکت شاهینها بر فراز سر آنان پرواز میکردند و هر آنجا که شاه فرود می آمد آنها نیز فرود می آمدند و یکی از علایم عظمت و بزرگی در نزد سلاطین عرب بود که هنگام حرکت موکب شاهینها را بر فراز خود بپروازدر می آوردند، (از صبح الاعشی ج 2 ص 58) : هزار کبک ندارد دل یکی شاهین هزار بنده ندارد دل خداوندی، شهید بلخی، سگ و یوز در پیش شاهین و باز همی راند بر دشت روز دراز، فردوسی، نشستنگه و مجلس و می گسار همان باز و شاهین و یوز و شکار، فردوسی، ز شاهین و از بازو پران عقاب ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب، فردوسی، کف یوز پر مغز آهو بره همه چنگ شاهین دل گودره، عنصری، دم عقرب بتابید از سر کوه چنان چون چشم شاهین ازنشیمن، منوچهری، بگاه ربودن چو شاهین و بازی، ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384)، تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد، ناصرخسرو، تو بر بالای علم آنگه رسی باز که بر شاهین همت نشکنی پر، ناصرخسرو، ای که من بازم و تو فرفوزی من چو شاهینم و تو مرغابی، معزی، ور سوی کبوتر نگرد سخت مبندش شاهین بغایت نگرد سوی کبوتر، معزی، بسخا صید کند کف جوادش دل خلق ز سخا کس بجز او باشه و شاهین نکند، سوزنی، پاس او دست گر دراز کند دست یابد تذرو بر شاهین، انوری (از سروری)، شبروی کرده کلنگ آسا بروز همچو شاهین کامران خواهد نمود، خاقانی، چو شاهین باز ماند از پریدن ز گنجشکش لگد باید چشیدن، نظامی، کجا گشت شاهین او صیدگیر ز شاهین گردون برآرد نفیر، نظامی، فرود آمد یکی شاهین بشبگیر تذرو نازنین را کرد نخجیر، نظامی، سوی شاهین بحری بازگشتی که وحشی تر شود شاهین دشتی، نظامی، زآهنین چنگال شاهین غمت رخنه رخنه ست اندرون من چو دام، سعدی، خود رابزیر چنگل شاهین عشق تو عنقای صبر من پر و بالی نیافته، سعدی، بسی نماند که در عهد رای و رایت او به یک مقام نشینند صعوه و شاهین، سعدی، شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند، حافظ، - شاهین بحری، نوعی از مرغان شکاری آبی است: چو شاهین بحری درآمد بکار دهد ماهیان را ز مرغان شکار، نظامی (گنجینۀ گنجوی)، - شاهین زرین، علامت و نشانی بود علم ایران را، در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهپر گشوده در سر نیزۀ بلندی برافراشته بهمه نمودار بود، پس از سپری شدن شاهنشاهی و دست یافتن اسکندر در پایان سدۀ چهارم پیش از میلاد به ایران عقاب (شاهین) نشان اقتدار ایرانیان رفته رفته در اروپا رواج یافت و در بسیاری از کشورها چون روسیه، آلمان، اتریش، لهستان و غیره عقاب نقش علم آن سرزمینها گردید و برخی از آنها هنوز برقرار است، و اسکندر آن را نقش سکۀ پادشاهی خود قرار داد نشان شاهین (عقاب) پس از سیصد سال پایداری در مصر با اکتاویوس به روم رفت و علامت اقتدار آن امپراتور گردید، (فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد)، چوب ترازو، (برهان قاطع)، دستۀ ترازو، (شرفنامۀ منیری)، چوب ترازو، (فرهنگ جهانگیری)، آنچه از چوب یا آهن سازند و برهر سر آن یک کفۀ ترازو آویزند، (فرهنگ سروری) (آنندراج) : ز بس برسختن زرش بجای مردمان هزمان ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله، دقیقی، عطای او از آن بگذشت کانرا توان سختن بشاهین و بطیار، فرخی (دیوان ص 244)، ترازو را همه رشته گسسته دو پله مانده و شاهین شکسته، (ویس و رامین)، چون من سخن بشاهین برسنجم آفاق و انفسند موازینم، ناصرخسرو، شاهین ترازو شد گوئی دل مخدومت یکسو غم مرغابی یکسو هوس شاهین، سوزنی، داری دو کف دو کفۀ شاهین مکرمت بخشندگان سیم جلال و زر عیار، سوزنی، هم ترازوی چرخ را بشکست باز حلم توپلۀ شاهین، ؟ (از شرفنامۀ منیری)، بپرواز دولت دو شاهین بکار یکی در خزینه یکی در شکار، نظامی (گنجینۀ گنجوی)، بشکند امتداد انعامش بموازین قسط پر شاهین، انوری (از سروری)، گر روز سخا وزن کنند آنچه تو بخشی سیاره و افلاک سزدکفۀ شاهین، ؟ (از صحاح الفرس)، ، زبانۀ ترازو، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بمعنی تکیه گاه هم بنظر آمده است، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، در اصطلاح منجمان سه ستاره است در امتداد خط مستقیم در صورت عقاب و آن را میزان نیزنامند، (یادداشت مؤلف)، چند ستاره در یک رده در صورت نسر طایر، (مقدمۀ التفهیم بیرونی ص قسج) : مه شوال از روز نخستین قران افتاده اندر برج شاهین، ناصرخسرو
پرنده ای باشد شکاری و زننده از جنس سیاه چشم، (برهان قاطع)، پرنده ای است که بدان شکار کنند، (شرفنامۀ منیری)، یکی از مرغان شکاری بسیار جسور و باشهامت است و با وجود آنکه از قوش کوچکتر است بعلت جسارتی که دارد گاهی بعقاب و قوش حمله میکند، این پرندۀ هوشیار و چالاک در همه جا دیده میشود، بویژه در سرزمینهای بیشه زار و کوهستانی ناگزیر ایران هم نشیمنگاه این مرغ بوده و هست و دیرگاهی است توجه ایرانیان به این هوانورد گستاخ کشیده شده است و پرش آن را بفال نیک میگرفتند، این مرغ دوبار بنام ’سئن’ در اوستا یاد گردیده است و اوستاشناسان اروپایی آن را بمعنی عقاب برگردانده اند از اینکه سئن همان شاهین (عقاب) است مورد شک نیست، و صفت شاهین از واژۀ شاه درآمده و این پرنده بمناسبت شکوه و توانایی و تقدس خود شاه مرغان خوانده شده است، (فرهنگ ایران باستان ص 396 ببعد)، در کلیۀ فرهنگها عقاب در فارسی ’آله’ نامیده میشود و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین آمده است و در لهجه ای بهیأت شائین بجای مانده، (حاشیۀ برهان چ معین)، در وجه تسمیۀ این پرنده بشاهین گویند چون در سیری و گرسنگی نهایت اعتدال را نگاه دارد بشاهین ترازو در اعتدال تشبیه شده است، درباره بهترین نوع این پرنده گفته اند که: باید سرخ رنگ، عظیم الجثه، با چشمهای درشت و تیزبین، گردن بلند، موی بر روی پیشانی افشانده و درشت منقار و سینه فراخ با رانهای فربه و گوش و پاهای کوتاه و پنجۀ باز با بالهای بلند و دم کوتاه پرپشت باشد و بعضی گویند که رنگ اصلی این پرنده سیاه بوده است لذا سیاهرنگ آن بهتر باشد، گویند اول کسی که این پرنده را بدست آورد قسطنطین قیصر رم بود چون سرعت و بلندپروازی و شکار پرنده را بدید او راخوش آمد و دستور داد او را شکار کنند و در شکارها شاهین را بر روی دست خود نگاه میداشت، مؤلف ’المصایدو المطارد’ گوید: رسم و عادت پادشاهان روم بر آن بود که هنگام حرکت شاهینها بر فراز سر آنان پرواز میکردند و هر آنجا که شاه فرود می آمد آنها نیز فرود می آمدند و یکی از علایم عظمت و بزرگی در نزد سلاطین عرب بود که هنگام حرکت موکب شاهینها را بر فراز خود بپروازدر می آوردند، (از صبح الاعشی ج 2 ص 58) : هزار کبک ندارد دل یکی شاهین هزار بنده ندارد دل خداوندی، شهید بلخی، سگ و یوز در پیش شاهین و باز همی راند بر دشت روز دراز، فردوسی، نشستنگه و مجلس و می گسار همان باز و شاهین و یوز و شکار، فردوسی، ز شاهین و از بازو پران عقاب ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب، فردوسی، کف یوز پر مغز آهو بره همه چنگ شاهین دل گودره، عنصری، دم عقرب بتابید از سر کوه چنان چون چشم شاهین ازنشیمن، منوچهری، بگاه ربودن چو شاهین و بازی، ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384)، تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد، ناصرخسرو، تو بر بالای علم آنگه رسی باز که بر شاهین همت نشکنی پر، ناصرخسرو، ای که من بازم و تو فرفوزی من چو شاهینم و تو مرغابی، معزی، ور سوی کبوتر نگرد سخت مبندش شاهین بغایت نگرد سوی کبوتر، معزی، بسخا صید کند کف جوادش دل خلق ز سخا کس بجز او باشه و شاهین نکند، سوزنی، پاس او دست گر دراز کند دست یابد تذرو بر شاهین، انوری (از سروری)، شبروی کرده کلنگ آسا بروز همچو شاهین کامران خواهد نمود، خاقانی، چو شاهین باز ماند از پریدن ز گنجشکش لگد باید چشیدن، نظامی، کجا گشت شاهین او صیدگیر ز شاهین گردون برآرد نفیر، نظامی، فرود آمد یکی شاهین بشبگیر تذرو نازنین را کرد نخجیر، نظامی، سوی شاهین بحری بازگشتی که وحشی تر شود شاهین دشتی، نظامی، زآهنین چنگال شاهین غمت رخنه رخنه ست اندرون من چو دام، سعدی، خود رابزیر چنگل شاهین عشق تو عنقای صبر من پر و بالی نیافته، سعدی، بسی نماند که در عهد رای و رایت او به یک مقام نشینند صعوه و شاهین، سعدی، شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند، حافظ، - شاهین بحری، نوعی از مرغان شکاری آبی است: چو شاهین بحری درآمد بکار دهد ماهیان را ز مرغان شکار، نظامی (گنجینۀ گنجوی)، - شاهین زرین، علامت و نشانی بود علم ایران را، در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهپر گشوده در سر نیزۀ بلندی برافراشته بهمه نمودار بود، پس از سپری شدن شاهنشاهی و دست یافتن اسکندر در پایان سدۀ چهارم پیش از میلاد به ایران عقاب (شاهین) نشان اقتدار ایرانیان رفته رفته در اروپا رواج یافت و در بسیاری از کشورها چون روسیه، آلمان، اتریش، لهستان و غیره عقاب نقش علم آن سرزمینها گردید و برخی از آنها هنوز برقرار است، و اسکندر آن را نقش سکۀ پادشاهی خود قرار داد نشان شاهین (عقاب) پس از سیصد سال پایداری در مصر با اکتاویوس به روم رفت و علامت اقتدار آن امپراتور گردید، (فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد)، چوب ترازو، (برهان قاطع)، دستۀ ترازو، (شرفنامۀ منیری)، چوب ترازو، (فرهنگ جهانگیری)، آنچه از چوب یا آهن سازند و برهر سر آن یک کفۀ ترازو آویزند، (فرهنگ سروری) (آنندراج) : ز بس برسختن زرش بجای مردمان هزمان ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله، دقیقی، عطای او از آن بگذشت کانرا توان سختن بشاهین و بطیار، فرخی (دیوان ص 244)، ترازو را همه رشته گسسته دو پله مانده و شاهین شکسته، (ویس و رامین)، چون من سخن بشاهین برسنجم آفاق و انفسند موازینم، ناصرخسرو، شاهین ترازو شد گوئی دل مخدومت یکسو غم مرغابی یکسو هوس شاهین، سوزنی، داری دو کف دو کفۀ شاهین مکرمت بخشندگان سیم جلال و زر عیار، سوزنی، هم ترازوی چرخ را بشکست باز حلم توپلۀ شاهین، ؟ (از شرفنامۀ منیری)، بپرواز دولت دو شاهین بکار یکی در خزینه یکی در شکار، نظامی (گنجینۀ گنجوی)، بشکند امتداد انعامش بموازین قسط پر شاهین، انوری (از سروری)، گر روز سخا وزن کنند آنچه تو بخشی سیاره و افلاک سزدکفۀ شاهین، ؟ (از صحاح الفرس)، ، زبانۀ ترازو، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بمعنی تکیه گاه هم بنظر آمده است، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، در اصطلاح منجمان سه ستاره است در امتداد خط مستقیم در صورت عقاب و آن را میزان نیزنامند، (یادداشت مؤلف)، چند ستاره در یک رده در صورت نسر طایر، (مقدمۀ التفهیم بیرونی ص قسج) : مه شوال از روز نخستین قران افتاده اندر برج شاهین، ناصرخسرو
قریه ای است که از آنجا تا مرو شاهجهان دو فرسخ مسافت است و منسوب بدانجا بوده ابومحمد عبدالرحمن بن محمد فقیه ماهیانی، (انجمن آرا) (آنندراج)، موضعی است میان قرشی و غزنین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) دهی از دهستان کتول است که در بخش علی آباد شهرستان گرگان واقع است و 190 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
قریه ای است که از آنجا تا مرو شاهجهان دو فرسخ مسافت است و منسوب بدانجا بوده ابومحمد عبدالرحمن بن محمد فقیه ماهیانی، (انجمن آرا) (آنندراج)، موضعی است میان قرشی و غزنین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) دهی از دهستان کتول است که در بخش علی آباد شهرستان گرگان واقع است و 190 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ماهیت در فارسی چیشی چه چیزی اوچیزی اوجیز هرایند چیستی چیستی حقیقت ذات جمع ماهیات. توضیح چیزیست که در جواب ما حقیقیه (چیست) گفته شود و پرسش از گوهر اشیا است و بنابر این بر حقیقت شی وآنچه شیئیت شیّ بدان است اطلاق میگردد: حد درست آن بود که دلیلی کند بر ماهیت چیز و لیمت او... یاماهیت بسیط (بسیطه)، ماهیتی که از امور متخالف ترکیب نیافته باشد، قطب الدین گوید: ماهیت اگر ملتئم نباشد از اموری که متخالف باشند بحقیقت آنرا ماهیت بسیطه خوانند و الامرکبه. یا ماهیت بشرط شی. ماهیت مخلوط. یا ماهیت مجرد (مجرده)، ماهیت من حیث هی و لا بشرط است و آنرا ماهیت مرسله هم نامند. یا ماهیت مخلوط (مخلوطه)، همان ماهیت بشرط شی است که عبارت از ماهیت بلحاظ وجود و عوارض و حالات وجودی است. یاماهیت من حیث هی. عبارت از ماهیت باعتبار نفس و ذات خود است بدون لحاظ وجود خارجی یا ذهنی و بدون لحاظ عوارض وو حالات او مانند کثرت و وحدت و غیره
ماهیت در فارسی چیشی چه چیزی اوچیزی اوجیز هرایند چیستی چیستی حقیقت ذات جمع ماهیات. توضیح چیزیست که در جواب ما حقیقیه (چیست) گفته شود و پرسش از گوهر اشیا است و بنابر این بر حقیقت شی وآنچه شیئیت شیّ بدان است اطلاق میگردد: حد درست آن بود که دلیلی کند بر ماهیت چیز و لیمت او... یاماهیت بسیط (بسیطه)، ماهیتی که از امور متخالف ترکیب نیافته باشد، قطب الدین گوید: ماهیت اگر ملتئم نباشد از اموری که متخالف باشند بحقیقت آنرا ماهیت بسیطه خوانند و الامرکبه. یا ماهیت بشرط شی. ماهیت مخلوط. یا ماهیت مجرد (مجرده)، ماهیت من حیث هی و لا بشرط است و آنرا ماهیت مرسله هم نامند. یا ماهیت مخلوط (مخلوطه)، همان ماهیت بشرط شی است که عبارت از ماهیت بلحاظ وجود و عوارض و حالات وجودی است. یاماهیت من حیث هی. عبارت از ماهیت باعتبار نفس و ذات خود است بدون لحاظ وجود خارجی یا ذهنی و بدون لحاظ عوارض وو حالات او مانند کثرت و وحدت و غیره