جدول جو
جدول جو

معنی ماهیخور - جستجوی لغت در جدول جو

ماهیخور(خَ گُ)
رجوع به ماهیخوار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهور
تصویر ماهور
(دخترانه)
نام یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهیار
تصویر ماهیار
(پسرانه)
دوست و یاور ماه، از شخصیتهای شاهنامه، نام زرگری در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهی خوار
تصویر ماهی خوار
ویژگی هر جانوری که از ماهی تغذیه می کند، پرنده ای با منقار دراز، دم کوتاه و پرهایی به رنگ سبز و آبی و سفید که بیشتر در کنار رودخانه ها می نشیند و ماهی صید می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایه ور
تصویر مایه ور
مایه دار، مال دار، سرمایه دار، باشکوه، ارزشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهیگیر
تصویر ماهیگیر
کسی که برای تفریح ماهی صید می کند یا پیشه اش ماهیگیری است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانیکور
تصویر مانیکور
آراستن ناخن های دست
فرهنگ فارسی عمید
(ماهْ)
نام کشندۀ دارا. (ناظم الاطباء). نام موبدی که دارا راکشت. (از فهرست ولف). نام یکی از دو خائن که داریوش سوم را کشتند به روایت ایرانی و نام خائن دیگر جانوسیار است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دو دستور بودش گرامی دو مرد
که با او بدندی به دشت نبرد
یکی موبدی نام او ماهیار
دگر مرد را نام جانوسیار.
(شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1800).
مهین برچپ و ماهیارش به راست
چو شب تیره گشت از هوا باد خاست.
(شاهنامه ایضاً).
چو بشنید گفتار جانوسیار
سکندر چنین گفت با ماهیار.
(شاهنامه ایضاً ص 1801).
تا ناگاه جانوسیار و ماهیار وی را به شب اندر چندی شمشیرزدند و بیفتاد و ایشان جاندار خاص بودند و بهری گویند دستوران بودند. (مجمل التواریخ والقصص ص 56).
ناجوانمردی است چون جانوسیار و ماهیار
یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن.
قاآنی
نام پیری معروف در دربار بهرام گور. (از فهرست ولف) :
یکی پیر بدنام او ماهیار
شده سال او بر صد و شصت و چار.
فردوسی
نام گوهرفروشی معاصر با بهرام گور. (از فهرست ولف) :
چو در پیش او مست شد ماهیار
چنین گفت با میزبان شهریار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ سُ لِ)
موضعی است نزدیک قمشه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
ماهیابه. (آنندراج). ماهیابه و نان خورشی که از ماهی اشنه سازند. (ناظم الاطباء). قریس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماهیابه شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
می خوش و کم ترشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان جلالوند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شهری در یوگسلاوی که بر کنار رود ’دراو’ واقع است و 91000 تن سکنه و صنایع ماشین سازی دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
سرزمینی است در مشرق هند که 780 هزار تن سکنه دارد و مرکز آن امفال است که یکی از مراکز بازرگانی است (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
مواظبت از دست و ناخن ها، نگهداری از دست و ناخن ها، در تداول عامۀ فارسی زبانان به معنی لاک ناخن (زنان) به کار می رود،
- مانیکور کردن، لاک زدن ناخن (زنان)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ وَ)
مالدار و دولتمند و مایه دار. (ناظم الاطباء). صاحب مایه. که سرمایه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نوشتند کز روم صد مایه ور
همی باز خرند خویشان به زر.
فردوسی.
به خواهش گرفتند بیچارگان
وزان مایه ور مرد بازارگان.
فردوسی.
منیژه بدو گفت کز کاروان
یکی مایه ور مرد بازارگان.
فردوسی.
یکی مایه ور مالدار ایدر است
که گنجش زگنج تو افزون تراست.
فردوسی.
یکی مایه ور مرد بازارگان
شد از کاروان دوست با پهلوان.
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 220).
پیشه ورانندپاک و هست درایشان
کاهل و بشکول و هست مایه ور ودون.
ناصرخسرو (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه:
چنین گفت کاین مایه ور پهلوان
بزرگ است و باداد و روشن روان.
فردوسی.
یکی مایه ور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار.
فردوسی.
تویی مایه ور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه.
فردوسی.
چنین مایه ور با گهر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار.
فردوسی.
، باشکوه. مجلل. عالی:
چنان چون ببایست بنواختشان
یکی مایه ور جایگه ساختشان.
فردوسی.
از این مایه ور جای و این فرهی
دل ما نبودی ز دانش تهی.
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
شتاب آمدش تا ببیند که شاه
چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه.
فردوسی.
، گرانبها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همان مایه ور تیغ الماس گون
که سلم آب دادش به زهر و به خون.
فردوسی.
بدان مایه ور نامدار افسرش
هم آنگه بیاراست فرخ سرش.
فردوسی.
ببوسید و بر سرش بنهاد تاج
بکرسی شد از مایه ور تخت عاج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ)
بوتیمار. (مؤید الفضلا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پیامبران صاحب شریعت کفرۀ هند است، گویند او را کسی نزاییده و هرگز نمیرد، زن و فرزند دارد، وجود او از سه جسم است: از آفتاب و ماه و آتش، و تابعان او رقص و سماع بسیار کنند، (برهان) (آنندراج)، مخفی نماند که ماهی شور در اصل سانسکریت مهیشور است که مدبر یکی از طبایع ثلاثۀ هندی باشد، اول ’ست گن’ یعنی قوه محصلۀ صلاح و کمال، دوم ’زجوگن’ یعنی قوه محصلۀ تلون و ملال، سوم ’تموگن’ یعنی قوه محصلۀ فساد و ضلال و مهیشور مجسم به این قوه است ... (حاشیۀ برهان چ هند)، مصحف مهیشور است، سانسکریت، مهسوره (لغهً به معنی سرور بزرگ، سلطان، رئیس) نام خدایان متعدد هندوان مخصوصاً شیوا و کریشنا، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
معرب ماهی گیر، صیاد، (فرهنگ فارسی معین)، (اصطلاح نجوم) وجه اول دلو (بنابر کتاب المدخل ابومعشر)، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
حالت و چگونگی ماهیخوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معنی اول ماهیخوار شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان طبس مسینا است که در بخش در میان شهرستان بیرجند واقع است و 220 تن سکنه و پاسگاه ژاندارمری دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(ماهْ)
دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع است و 194 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماهیجیر
تصویر ماهیجیر
پارسی تازی گشته ماهیگیر ماهی گیر صیاد، وجه اول دلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانیکور
تصویر مانیکور
فرانسوی دست آرای
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای که دارای منقار کیسه ای و دم کوتاه و پرهایش برنگ سبز و آبی و سفید است و بیشتر در کنار رودخانه ها می نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه ور
تصویر مایه ور
دولتمند و مایه دار و مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهیگیر
تصویر ماهیگیر
آنکه ماهی صید کند صیاد ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهیگیر
تصویر ماهیگیر
کسی که کارش گرفتن ماهی است، صیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانیکور
تصویر مانیکور
لاک ناخن، مرتب کردن ناخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهیگیر
تصویر ماهیگیر
صیاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مانیتور
تصویر مانیتور
نمارویه
فرهنگ واژه فارسی سره
پرمایه، پولدار، ثروتمند، غنی، دارا، پرارزش، پربها، ارزشمند، باارزش، گران بها، باشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل، بزرگوار، محتشم، گران مایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفحه نمایش کامپیوتر، مونیتور، تصویرنما (رایانه، تلویزیون و) ، صفحه تصویر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لاک ناخن زدن، ناخن پیرایی کردن، ناخن آرایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب یک ماهیگیر را می بینید: منتظر خبرهای بسیار خوش باشید.
شما ماهیگیر هستید: خوشبختی شما حتمی است
تعداد زیادی ماهیگیر: یک دوره بزرگ خوشبختی شما به همراهی یک ماهیگیر هستید: شانس
ماهیگیری در دریا: مراقب خیانت باشید.
ماهیگیری در رودخانه: ۱- علامت از دست دادن یک دوست ۲- ناکامی در عشق
با تور ماهی می گیرید: کار یا معاملاتی با یک زن باهوش انجام می دهید.
به دیگران می گوئید که به ماهیگیری بروند: پرگوئیهای بسیار درباره شما می شود.
دیگران به ماهیگیری می روند: نگرانیهای شما پایان می گیرد.
شما به ماهیگیری می روید: یک دوست را از دست می دهید.
با شخصی که بسیار دوست دارید ماهیگیری میکنید: دقایق پرارزش و پرلذتی را خواهید گذراند
با اعضاء خانواده ماهیگیری می کنید: مراقب باشید دیگران درباره شما صحبت می کنند.
دشمنان ماهیگیری می کنند: یک راز فاش میشود
با چوب خیزران ماهیگیری می کنید: تنهائی
در یک کانال ماهیگیری می کنید: نقشه های بزرگتان را عملی خواهید کرد.
در یک مرداب ماهیگیری می کنید: باید به خود و قضاوت خود اعتماد کنید.
از بالای یک صخره ماهیگیری می کنید: وقایع بسیار مهم و پرسود - کتاب سرزمین رویاها
دیدن صیادان ماهی در خواب، علامت آن است که به سعادت و کامیابی دست می یابید که تا آن روز طعم آن را نچشیده بودید.
اگر خواب ببینید در حین ماهیگیری ماهی صید کرده اید، تعبیر آن نتایج خوبی است که در زندگی بدست خواهید آورد و اگر بر عکس در خواب موفق به صید ماهی نشوید، در آینده اتفاقهای ناگواری برایتان رخ خواهد داد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب