جدول جو
جدول جو

معنی ماهلو - جستجوی لغت در جدول جو

ماهلو
نام دوایی است که آن را به عربی حمامه گویند، گرم و خشک است در دویم و سیم وخواص آن بسیار است، بهترین آن زرد به سرخی مایل است و برگ آن سبز و کوچک است و گل آن زرد و خرد، (برهان) (آنندراج)، گیاهی معطر در هند، حماما و آن درختی است مشبک از شاخه های سرخ یاقوتی مانند خوشه و با صلابت و گلش ریزه مثل خیری سرخ و برگش شبیه به برگ فاشرا و تند و خوشبو و تخمش بسیار لذاع، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ داود ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهو
تصویر ماهو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزبان مرو در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی، نام حاکم سیستان در زمان یزگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهو
تصویر ماهو
زیب، زینت، آرایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهول
تصویر ماهول
مکان آبادی که در آن خانه و زندگانی وجود داشته باشد، مسکونی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
دریاچه ای است که میان شیراز و سروستان واقع است. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 153). بحیرۀ ماهلویه به ولایت فارس میان شیراز و سروستان است و سیلاب بهاری شیراز آنجا ریزد. دورش دوازده فرسنگ است. (نزهه القلوب، ج 3 ص 240). و رجوع به مهارلو شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سریع. (اقرب الموارد) ، پیشی گیرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سلف متقدم مرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ)
کلمه مرکب از ’ما’ و ’هو’ یعنی چه چیز است آن. (ناظم الاطباء). آن چیست. چیست آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سؤال بواسطۀ ماهو از ذات و حقیقت و ماهیت شی ٔ می شود چنانکه گویند ’الانسان ماهو’ و یا ’الحیوان ماهو’ که پاسخ آن ذاتیات است و چنان که در پاسخ سؤال اول باید گفته شود انسان حیوانی است ناطق و در پاسخ سؤال دوم گفته شود حیوان جسمی است نامی، حساس، متحرک بالاراده. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی)
لغت نامه دهخدا
به معنی زیب و زینت باشد. (برهان) (آنندراج) (منتهی الارب). زیب و زینت و آرایش. (ناظم الاطباء) :
ور ز چپ اندر آیدت آهو
خوب رو را چه حاجت ماهو.
آذری (از فرهنگ رشیدی).
، چوبدست شتربانان را نیز گویند که بدان شتر را برانند. (برهان). صاحب برهان نوشته که چوب دستی ساربانان را نیز گویند و سهوکرده آن باهو است نه ماهو و به معنی عصاست. (انجمن آرا) (آنندراج). بدین معنی مصحف باهو است
لغت نامه دهخدا
نام حاکم سیستان بوده است و او از جانب یزدجرد حکومت کرد و او را ماهویه هم می گفته اند، (برهان)، نام یکی از حکام سیستان بوده که از جانب یزدگرد شهریار، حکومت داشته پس از فرار یزدگرد از لشکر اسلام و رفتن به مرو، ماهویه با خاقان ترکستان سازش کرده جمعی را فرستاده یزدگرد را کشتند، آن را ماهویه نیز گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به ماهوی و ماهویه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نویسندۀ فرانسوی (1830- 1907 میلادی). داستانهای معروفی داردکه مهمترین آنها عبارتند از بی خانمان، رومن کالبری و پومپون. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
فیزیک دان فرانسوی (1775- 1812 میلادی)، وی ’پولاریزاسیون نور’ را کشف کرد، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(بُ حَ رَ یِ یَ)
این بحیره میان شیراز و سروستان است و نمکلاخی است و سیلاب شیراز و نواحی در آنجا می افتد و گرد برگرد آن دوازده فرسنگ باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 153)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ لُوو)
از ’ال و’، مشکی که به درخت الاء دباغت یافته باشد. (آنندراج) : سقاء مألو، مشکی که به درخت الاء دباغت یافته باشد. مألی ّ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مألوء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماهروی، آنکه روی وی مانند ماه باشد، (ناظم الاطباء)، ماهرخ، ماهروی، زیباروی:
چرا باده نیاری ماهرویا
که بی می صبر نتوان بر قلق بر،
طاهر بن فضل چغانی،
بتان ماهرو با ساقیان سیمتن خواند
پریرویان شنگ و مطربان رودزن خواند،
فرخی،
گروهی ماهرویان را به خدمت برهمن خواند
نگاری ازچگل خواند نگاری از ختن خواند،
فرخی،
در او مسکن ماهرویان مجلس
در او خانه شیرگیران لشکر،
فرخی،
مجلس نیکو آراسته و غلامان ماهرویان بسیار ایستاده و مطربان همه خوش آواز در میان، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185)، و صد صف غلام و کنیز ماهرو بایستادند، (قصص الانبیاء ص 77)، از این جعدمویی، سمن بویی، ماهرویی، (سندبادنامه ص 235)، مرا به دست غم سپرده و خود با ماهرویان به تماشا و عشرت مشغول شده، (سندبادنامه ص 158)،
بر آن ماهرو شه چنان مهربان
که جز یاد او نامدش بر زبان،
نظامی،
به مشکو رفت پیش مشک مویان
وصیت کرد با آن ماهرویان،
نظامی،
هزاران ماهرویان قصب پوش
همه در در کلاه و حلقه در گوش،
نظامی،
کنیزکی ماهرو پیشش فرستاد،
(گلستان)،
ماهرویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورت مستحسنت،
سعدی،
سرکوی ماهرویان همه روز فتنه باشد
ز معربدان و مستان و معاشران و رندان،
سعدی،
دامن کشان همی رفت در شرب زر کشیده
صد ماهرو ز رشکش جیب قصب دریده،
حافظ،
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامۀ تقوی و خرقۀ پرهیز،
حافظ،
دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن
ترا رسد که غلامان ماهرو داری،
حافظ
لغت نامه دهخدا
دامی که بدان طیور راصید می کنند، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، داهول
لغت نامه دهخدا
نام یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از بیست خانوار است که در ’همراه عمله’ ساکن هستند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 82)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماهو
تصویر ماهو
زیب و زینت و آرایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهرو
تصویر ماهرو
آنکه روی وی مانند ماه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جایباش مکانی که در آن گروهی سکونت داشته باشند: و هنر بفراغ خاطر فضلا آن دیار ماهول و معمور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهو
تصویر ماهو
زینت، آرایش، چوبدست ساربانان
فرهنگ فارسی معین