نوعی چراغ محفظه دار و معمولاً نفت سوز و قابل حمل، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغدان، قندیل، چراغبانه، چراغ پرهیز، چراغ واره، چروند، مردنگی، چراغ بادی، چراغ بره فانوس خیال: فانوس خیالی، نوعی چراغ که در جلو آن اشیایی نگه می داشتند تا تصویر آن ها بر روی پرده بیفتد، فانوس خیال انگیز، فانوس گردان، برای مثال این چرخ فلک که ما در او حیرانیم / فانوس خیال از او مثالی دانیم ی خورشید چراغ دان و عالم فانوس / ما چون صوریم کاندر او حیرانیم (خیام - ۹۵) فانوس دریایی: چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، فار، چراغ دریایی
نوعی چراغ محفظه دار و معمولاً نفت سوز و قابل حمل، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چِراغدان، قِندیل، چِراغبانه، چِراغ پَرهیز، چِراغ وارِه، چَروَند، مَردَنگی، چِراغِ بادی، چِراغ بَرِه فانوس خیال: فانوس خیالی، نوعی چراغ که در جلو آن اشیایی نگه می داشتند تا تصویر آن ها بر روی پرده بیفتد، فانوس خیال انگیز، فانوس گردان، برای مِثال این چرخ فلک که ما در او حیرانیم / فانوس خیال از او مثالی دانیم ی خورشید چراغ دان و عالَم فانوس / ما چون صُوَریم کاندر او حیرانیم (خیام - ۹۵) فانوس دریایی: چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، فار، چراغ دریایی
تمرین عملیات جنگی برای آماده سازی نیروها و نمایش میزان توانایی آنان، رزمایش، به کارگیری ترفندهای زیرکانه برای انجام رساندن کاری، کنایه از خودنمایی کردن
تمرین عملیات جنگی برای آماده سازی نیروها و نمایش میزان توانایی آنان، رزمایش، به کارگیری ترفندهای زیرکانه برای انجام رساندن کاری، کنایه از خودنمایی کردن
منسوب به مانی. (ناظم الاطباء). در نسبت به مانی، منانی گویند و قیاس مانوی است چنانکه در نسبت به حران حرنانی گویند و قیاس حرانی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سرایهایش چو ارتنگ مانوی پرنقش بهارهاش چو دیبای خسروی بنگار. فرخی. باغی نهاده هم بر او با چهار بخش پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی. فرخی. ، کسی که پیرو مانی نقاش باشد. (ناظم الاطباء). پیرو آیین مانی. ج، مانویان و مانویون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اندر سمرقند جایگاه مانویان است و ایشان را نغوشاک خوانند. (حدود العالم). به بت پرستی بر مانوی ملامت نیست اگرچه صورت او صورتی است در ار تنگ. فرخی. بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون مانوی را حجت آهرمن و یزدان کند. عنصری (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). حدیث رقعۀ توزیع بر تو عرضه کنم چنانکه عرضه کند دین به مانوی منوی. منوچهری. وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری درخواستم این حجت و پرسیدم بی مر. ناصرخسرو. و رجوع به مانی و مانویه شود
منسوب به مانی. (ناظم الاطباء). در نسبت به مانی، منانی گویند و قیاس مانوی است چنانکه در نسبت به حران حرنانی گویند و قیاس حرانی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سرایهایش چو ارتنگ مانوی پرنقش بهارهاش چو دیبای خسروی بنگار. فرخی. باغی نهاده هم بر او با چهار بخش پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی. فرخی. ، کسی که پیرو مانی نقاش باشد. (ناظم الاطباء). پیرو آیین مانی. ج، مانویان و مانویون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اندر سمرقند جایگاه مانویان است و ایشان را نغوشاک خوانند. (حدود العالم). به بت پرستی بر مانوی ملامت نیست اگرچه صورت او صورتی است در ار تنگ. فرخی. بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون مانوی را حجت آهرمن و یزدان کند. عنصری (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). حدیث رقعۀ توزیع بر تو عرضه کنم چنانکه عرضه کند دین به مانوی منوی. منوچهری. وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری درخواستم این حجت و پرسیدم بی مر. ناصرخسرو. و رجوع به مانی و مانویه شود
نام کوهی است که منوچهر در آن کوه متولد شد و آن را مانوشان هم می گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، چنین نامی در شاهنامه و فهرست ولف نیامده ولی در بندهش مانوش (منوش) هم به کوهی اطلاق شده که منوچهر در آن تولد یافته و هم نام چندتن از نیاکان منوچهر است، از جمله مانوش پسر ’کی پشین’ و پدر ’کیوجی’، در فصل 12 بندهش بند 2 چنین آمده: کوه ’زرذز’ که آن را نیز مانوش گویند از سلسله جبال البرز است، و نیز در بند ده همین فصل آمده: کوه مانوش بسیار بزرگ است، کوهی است که منوچهر در بالای آن تولد یافت و در ’زامیادیشت’ بند 1 در جزو کوهها از کوه منوشه اسم برده شده و پس از آن از کوه ’زرذز’ یاد شده بنابراین ’زرذز’ کوهی است نزدیک کوه مانوش (که در بندهش هر دو یکی محسوب شده)، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 50 شود
نام کوهی است که منوچهر در آن کوه متولد شد و آن را مانوشان هم می گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، چنین نامی در شاهنامه و فهرست ولف نیامده ولی در بندهش مانوش (منوش) هم به کوهی اطلاق شده که منوچهر در آن تولد یافته و هم نام چندتن از نیاکان منوچهر است، از جمله مانوش پسر ’کی پشین’ و پدر ’کیوجی’، در فصل 12 بندهش بند 2 چنین آمده: کوه ’زرذز’ که آن را نیز مانوش گویند از سلسله جبال البرز است، و نیز در بند ده همین فصل آمده: کوه مانوش بسیار بزرگ است، کوهی است که منوچهر در بالای آن تولد یافت و در ’زامیادیشت’ بند 1 در جزو کوهها از کوه منوشه اسم برده شده و پس از آن از کوه ’زرذز’ یاد شده بنابراین ’زرذز’ کوهی است نزدیک کوه مانوش (که در بندهش هر دو یکی محسوب شده)، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 50 شود
هر چراغی که جهت روشن کردن مسافت زیادی بر بالای بلندی مانند منار و جز آن، نصب کنند. (ناظم الاطباء) ، آلتی که از مواد غیر حاجب نور سازند. خواه آن ماده شیشه و بلور باشد یا کاغذ یا پارچه و در آن چراغ گذارند تا از باد محفوظ بماند. (ناظم الاطباء). گمان میکنم این کلمه از یونانی فانس گرفته شده باشد که بمعنی شفاف است. پیراهن شمع را با مادۀ خاص شفافی میساختند که نور را زیاد میکرد. (از یادداشت های مؤلف) ، چراغ محفظه داری که در آمدورفت با خود بردارند، و هموج [ه / ه / ه نیز گویند. (از ناظم الاطباء) ، در اصل بمعنی سخن چین، و فانوس شمع را از این جهت گویند که روشنی بیرون دهد. (منتهی الارب). نمام. (یادداشت بخط مؤلف)
هر چراغی که جهت روشن کردن مسافت زیادی بر بالای بلندی مانند منار و جز آن، نصب کنند. (ناظم الاطباء) ، آلتی که از مواد غیر حاجب نور سازند. خواه آن ماده شیشه و بلور باشد یا کاغذ یا پارچه و در آن چراغ گذارند تا از باد محفوظ بماند. (ناظم الاطباء). گمان میکنم این کلمه از یونانی فانس گرفته شده باشد که بمعنی شفاف است. پیراهن شمع را با مادۀ خاص شفافی میساختند که نور را زیاد میکرد. (از یادداشت های مؤلف) ، چراغ محفظه داری که در آمدورفت با خود بردارند، و هموج [هََ / هَِ / هَُ نیز گویند. (از ناظم الاطباء) ، در اصل بمعنی سخن چین، و فانوس شمع را از این جهت گویند که روشنی بیرون دهد. (منتهی الارب). نمام. (یادداشت بخط مؤلف)
بر طبق اساطیر کهن، وی اولین پادشاه شهر ژانی کولوس واقع بر ساحل رود تیبر مقابل شهر رم بوده است، رومیان او را چون خدائی پرستش میکردند و گمان داشتند که مراسم دینی را او بنیان نهاده است، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 480)
بر طبق اساطیر کهن، وی اولین پادشاه شهر ژانی کولوس واقع بر ساحل رود تیبر مقابل شهر رم بوده است، رومیان او را چون خدائی پرستش میکردند و گمان داشتند که مراسم دینی را او بنیان نهاده است، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 480)
طریقۀ تنظیم عمل یک دستگاه. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح نظامی) فن رهبری دسته های نظامی در یک منطقه و آن عبارت از این است که در حدود مأموریت محوله کلیۀ وسایل خود رابه روی دشمن تمرکز دهند، حتی الامکان از روی غافلگیری دشمن و تأمین قوای خودی. (فرهنگ فارسی معین) ، تمرین عملیات نظامی. (فرهنگ فارسی معین)
طریقۀ تنظیم عمل یک دستگاه. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح نظامی) فن رهبری دسته های نظامی در یک منطقه و آن عبارت از این است که در حدود مأموریت محوله کلیۀ وسایل خود رابه روی دشمن تمرکز دهند، حتی الامکان از روی غافلگیری دشمن و تأمین قوای خودی. (فرهنگ فارسی معین) ، تمرین عملیات نظامی. (فرهنگ فارسی معین)
به معنی راحت، شهری است در نفتالی که شهریار آشور آن را مفتوح ساخت (دوم پادشاهان 15:29) و فاندیفلد و پورتر گمان دارند که یانوح همان حنین است و کاندر گمان میکند که یانوع حالیه است که در نزدیکی حدود غربی نفتالی میباشد، (قاموس کتاب مقدس)
به معنی راحت، شهری است در نفتالی که شهریار آشور آن را مفتوح ساخت (دوم پادشاهان 15:29) و فاندیفلد و پورتر گمان دارند که یانوح همان حنین است و کاندر گمان میکند که یانوع حالیه است که در نزدیکی حدود غربی نفتالی میباشد، (قاموس کتاب مقدس)
نا امید و بی امید، نومید دلسرد نومید نا امید گشته نومید: ای که مایوس از همه سویی بسوی عشق رو کن، کعبه دلهاست اینجاهر چه خواهی آرزو کنخ (نظام وفا) جمع مایوسین
نا امید و بی امید، نومید دلسرد نومید نا امید گشته نومید: ای که مایوس از همه سویی بسوی عشق رو کن، کعبه دلهاست اینجاهر چه خواهی آرزو کنخ (نظام وفا) جمع مایوسین