چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چَکاو، چَکوک، چاوَک، ژوله، جَل، جَلَک، هوژه، خُجو، خاک خُسپه، نارو، قُبَّرَه، قُنبُرَه
پسرعموی ’بوهمند اول’ و نوۀ دختری ’ربرت گیسکارد’ و پسر ’مارکیسوس’ و از مسیحیان جنوب ایتالیا (سیسیل، صقلیه) و از قهرمانان اولین جنگ صلیبی و اشغال اورشلیم بود. وی در سال 1096 میلادی با ’بوهمنداول’ به قسطنطنیه رفت و از هم پیمان شدن با ’الکسیوس’ امتناع نمود و در لباس کشاورزان به ’بسفور’ فرار کرد ولی پس از چندی به ’الکسیوس’ گروید و در سلک شاهزادگان درآمد. در دوران جنگ اول صلیبی به ’سیلیسیا’ حمله برد و فرمانروای ’ترسوس’ شد و از طرف ’بالدوین لورین’ مورد تعقیب قرار گرفت و بوسیلۀ قوای مخصوص بالدوین از آنجا خارج و بسوی ’ادنه’ و مامیسترا پیشرفت و آن خطه را مسخر ساخت. و به جنگجویان صلیبی ملحق شد و نقش مهمی را در محاصره و تسخیر اورشلیم بعهده گرفت (ژوئیه 1099 میلادی). آنگاه به ’نابلس’ رفت و درصدد تحصیل امارت و سلطنت برای خود برآمد. بکمک ’گادفری’ به امارت ’تیبریاس’ و ’جلیل’ که در شمال ’نابلس’ واقع بود منصوب شد. در سال 1100 کوشش بی فایده ای نمود که ’بالدوین لورن’ دشمن قدیمی خود را از رسیدن به تخت و تاج اورشلیم بازدارد. در همان سال بوهمنداول بوسیلۀ مسلمانان دستگیر شد و تانکرد فرمانروایی خود را در جلیل رها کرد و برای نیابت سلطنت به ’انطاکیه’ رفت و شهرهای ’کیلیکیه’ را در سال 1101 و ’لائودیسه’ را در سال 1103 میلادی مسخر ساخت. چون ’بوهمند’آزاد شد، تانکرد ’انطاکیه’ را به او واگذاشت و در سال 1104 با بوهمند و ’بالدوین دوبرگ’ (که در آن موقعکنت ’ادسا’ بود) بمنظور استیلا بر ’بالدوین لورین’ متحد شد و به ’حران’ حمله بردند و شکست سختی خوردند، ’بالدوین دوبرگ’ زندانی شد، گرچه تانکرد از این شکست بی نصیب نماند ولی حکومت ’ادسا’ را که قبلاً در دست ’بالدوین’ بود بدست آورد و در سال 1105 حکومت ’انطاکیه’ بدو واگذار شد و بوهمند برای کسب نیروی امدادی به اروپا رفت. تانکرد با مسلمانان همجوار خود به خشونت رفتار میکرد و در سال 1106 ’آپامیا’ را تصرف کرد. در سال 1107 هنگامی که بوهمند به آخرین لشکرکشی خود علیه ’الکسیوس’ شروع کرد، تانکرد مجدداً (سیلیسیا) کیلیکیه و لااودیسا (لائودیسه) را از یونانیان بقهر بازگرفت و در سال 1108 هنگامی که ’بالدوین دوبرگ’ آزادی خود را بازیافت برای تانکرد واگذاری ادسا به او کار مشکلی بود ولی سرانجام بناچار پذیرفت. او نه تنها حکمرانی انطاکیه را در مقابل یونانیان و حکام طرابلس و حملۀ مسلمانان حفظ کرد، بلکه رفته رفته بر قلمرو خود افزود. در سال 1106 دختر فیلیپ اول فرانسه را بزنی گرفت اما بدون آنکه اولادی داشته باشد در سال 1112درگذشت و حکومت را به برادرزاده اش ’روژر’ واگذار کرد تا این که در همین موقعبوهمند دوم بجانشینی او برخاست. (از دایرهالمعارف بریتانیکا چ 1957). المنجد در ذیل کلمه تانکرید آرد:از امراء صقلیۀ نورماندی و یکی از فرماندهان جنگ اول صلیبی بود که در محاصرۀ اورشلیم شرکت جست امیری بزرگ و حاکم انطاکیه بود. وی بسال 1112 میلادی درگذشت
پسرعموی ’بوهمند اول’ و نوۀ دختری ’ربرت گیسکارد’ و پسر ’مارکیسوس’ و از مسیحیان جنوب ایتالیا (سیسیل، صقلیه) و از قهرمانان اولین جنگ صلیبی و اشغال اورشلیم بود. وی در سال 1096 میلادی با ’بوهمنداول’ به قسطنطنیه رفت و از هم پیمان شدن با ’الکسیوس’ امتناع نمود و در لباس کشاورزان به ’بسفور’ فرار کرد ولی پس از چندی به ’الکسیوس’ گروید و در سلک شاهزادگان درآمد. در دوران جنگ اول صلیبی به ’سیلیسیا’ حمله برد و فرمانروای ’ترسوس’ شد و از طرف ’بالدوین لورین’ مورد تعقیب قرار گرفت و بوسیلۀ قوای مخصوص بالدوین از آنجا خارج و بسوی ’ادنه’ و مامیسترا پیشرفت و آن خطه را مسخر ساخت. و به جنگجویان صلیبی ملحق شد و نقش مهمی را در محاصره و تسخیر اورشلیم بعهده گرفت (ژوئیه 1099 میلادی). آنگاه به ’نابلس’ رفت و درصدد تحصیل امارت و سلطنت برای خود برآمد. بکمک ’گادفری’ به امارت ’تیبریاس’ و ’جلیل’ که در شمال ’نابلس’ واقع بود منصوب شد. در سال 1100 کوشش بی فایده ای نمود که ’بالدوین لورن’ دشمن قدیمی خود را از رسیدن به تخت و تاج اورشلیم بازدارد. در همان سال بوهمنداول بوسیلۀ مسلمانان دستگیر شد و تانکرد فرمانروایی خود را در جلیل رها کرد و برای نیابت سلطنت به ’انطاکیه’ رفت و شهرهای ’کیلیکیه’ را در سال 1101 و ’لائودیسه’ را در سال 1103 میلادی مسخر ساخت. چون ’بوهمند’آزاد شد، تانکرد ’انطاکیه’ را به او واگذاشت و در سال 1104 با بوهمند و ’بالدوین دوبرگ’ (که در آن موقعکنت ’ادسا’ بود) بمنظور استیلا بر ’بالدوین لورین’ متحد شد و به ’حران’ حمله بردند و شکست سختی خوردند، ’بالدوین دوبرگ’ زندانی شد، گرچه تانکرد از این شکست بی نصیب نماند ولی حکومت ’ادسا’ را که قبلاً در دست ’بالدوین’ بود بدست آورد و در سال 1105 حکومت ’انطاکیه’ بدو واگذار شد و بوهمند برای کسب نیروی امدادی به اروپا رفت. تانکرد با مسلمانان همجوار خود به خشونت رفتار میکرد و در سال 1106 ’آپامیا’ را تصرف کرد. در سال 1107 هنگامی که بوهمند به آخرین لشکرکشی خود علیه ’الکسیوس’ شروع کرد، تانکرد مجدداً (سیلیسیا) کیلیکیه و لااودیسا (لائودیسه) را از یونانیان بقهر بازگرفت و در سال 1108 هنگامی که ’بالدوین دوبرگ’ آزادی خود را بازیافت برای تانکرد واگذاری ادسا به او کار مشکلی بود ولی سرانجام بناچار پذیرفت. او نه تنها حکمرانی انطاکیه را در مقابل یونانیان و حکام طرابلس و حملۀ مسلمانان حفظ کرد، بلکه رفته رفته بر قلمرو خود افزود. در سال 1106 دختر فیلیپ اول فرانسه را بزنی گرفت اما بدون آنکه اولادی داشته باشد در سال 1112درگذشت و حکومت را به برادرزاده اش ’روژر’ واگذار کرد تا این که در همین موقعبوهمند دوم بجانشینی او برخاست. (از دایرهالمعارف بریتانیکا چ 1957). المنجد در ذیل کلمه تانکرید آرد:از امراء صقلیۀ نورماندی و یکی از فرماندهان جنگ اول صلیبی بود که در محاصرۀ اورشلیم شرکت جست امیری بزرگ و حاکم انطاکیه بود. وی بسال 1112 میلادی درگذشت
نام یکی از قراء انار از اعمال قم است. (از کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمد بن حسن قمی ترجمه حسن بن علی بن عبدالملک قمی تصحیح و تحشیۀ سیدجلال الدین طهرانی چ 1313 هجری شمسی)
نام یکی از قراء انار از اعمال قم است. (از کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمد بن حسن قمی ترجمه حسن بن علی بن عبدالملک قمی تصحیح و تحشیۀ سیدجلال الدین طهرانی چ 1313 هجری شمسی)
مرغابی تیزپر که سرخاب نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). چکاوک است و آن پرنده ای باشد که به عربی ابوالملیح خوانندش. بعضی گویند پرنده ای است آبی که آن را سرخاب می گویند. (برهان). مرغابیی است تیزپر که آن را سرخاب گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). چکاوک بود. (فرهنگ جهانگیری). در جهانگیری چکاوک گفته. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). چکاوک و مانوک و ابوالملیح و نام پرنده ای آبی که سرخاب نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، نام دارویی هم هست. (برهان). نام دارویی. (ناظم الاطباء)
مرغابی تیزپر که سرخاب نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). چکاوک است و آن پرنده ای باشد که به عربی ابوالملیح خوانندش. بعضی گویند پرنده ای است آبی که آن را سرخاب می گویند. (برهان). مرغابیی است تیزپر که آن را سرخاب گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). چکاوک بود. (فرهنگ جهانگیری). در جهانگیری چکاوک گفته. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). چکاوک و مانوک و ابوالملیح و نام پرنده ای آبی که سرخاب نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، نام دارویی هم هست. (برهان). نام دارویی. (ناظم الاطباء)
با کسی به فخر به حاکم شدن. (تاج المصادر بیهقی). داوری کردن با هم در حسب و نسب یا در نازیدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفاخره در حسب و نسب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
با کسی به فخر به حاکم شدن. (تاج المصادر بیهقی). داوری کردن با هم در حسب و نسب یا در نازیدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفاخره در حسب و نسب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
که نمی نوردد. مقابل نورد و نوردنده. رجوع به نورد و نوردنده شود، ناپسند. نالایق. ناسزاوار. نادرخور. (یادداشت مؤلف) : نانوردیم و خوار و این نه شگفت که برو ردّ خار نیست نورد. کسائی. نورد بودم تا ورد من مورّد بود برای ورد مرا ترک من همی پرورد کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد. کسائی
که نمی نوردد. مقابل نورد و نوردنده. رجوع به نورد و نوردنده شود، ناپسند. نالایق. ناسزاوار. نادرخور. (یادداشت مؤلف) : نانوردیم و خوار و این نه شگفت که برو ردّ خار نیست نورد. کسائی. نورد بودم تا ورد من مورّد بود برای ورد مرا تُرک من همی پرورد کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد. کسائی
تنها. (آنندراج) (غیاث). تنها و مجرد و یکه و یکتا. (ناظم الاطباء). یگانه. فرد: آن مجتهد طریقت آن منفرد حقیقت... از ائمۀ وقت بود. (تذکرهالاولیاء عطار چ کتاب خانه مرکزی ج 2 ص 255) ، ممتاز. مشخص. شاخص: مرزبان... از همه برادران به فضیلت فضل منفرد بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 12). هر مرکبی را حکمی و خاصیتی و هیئتی بود که بدان متخصص و منفرد باشد و مشارکت نبود. (اخلاق ناصری). - منفرد افتادن، جدا افتادن. ممتاز شدن. مشخص شدن: هر یک به بساطت خویش از دیگری منفرد افتاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 98). - منفرد گردانیدن، جدا کردن. ممتاز کردن: یکی را از دیگر منفرد نگرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). ، جداگانه. علی حده. مستقل: بعد از این فصلی منفرد در ذکر آن ایراد خواهد رفت. (مصباح الهدایه چ همایی ص 321) ، در اصطلاح شطرنج، حالت پیاده ای که از پیادۀ دیگر جدا افتاده و دفاع از آن ممکن نیست، گوشه نشین. (ناظم الاطباء) : منقطع از خلق نی از بدخویی منفرد از مرد و زن نی از دویی. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 168). ، ساده و مفرد و بی آمیزش، کمیاب و نادر. (ناظم الاطباء) ، نزد علمای عربیت، لفظی است که برای واحد وضع شده باشد خواه علم باشد خواه غیر آن. مقابل مشترک، نزد فقها، کسی که به تنهایی نماز گزارد نه با جماعت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
تنها. (آنندراج) (غیاث). تنها و مجرد و یکه و یکتا. (ناظم الاطباء). یگانه. فرد: آن مجتهد طریقت آن منفرد حقیقت... از ائمۀ وقت بود. (تذکرهالاولیاء عطار چ کتاب خانه مرکزی ج 2 ص 255) ، ممتاز. مشخص. شاخص: مرزبان... از همه برادران به فضیلت فضل منفرد بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 12). هر مرکبی را حکمی و خاصیتی و هیئتی بود که بدان متخصص و منفرد باشد و مشارکت نبود. (اخلاق ناصری). - منفرد افتادن، جدا افتادن. ممتاز شدن. مشخص شدن: هر یک به بساطت خویش از دیگری منفرد افتاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 98). - منفرد گردانیدن، جدا کردن. ممتاز کردن: یکی را از دیگر منفرد نگرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). ، جداگانه. علی حده. مستقل: بعد از این فصلی منفرد در ذکر آن ایراد خواهد رفت. (مصباح الهدایه چ همایی ص 321) ، در اصطلاح شطرنج، حالت پیاده ای که از پیادۀ دیگر جدا افتاده و دفاع از آن ممکن نیست، گوشه نشین. (ناظم الاطباء) : منقطع از خلق نی از بدخویی منفرد از مرد و زن نی از دویی. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 168). ، ساده و مفرد و بی آمیزش، کمیاب و نادر. (ناظم الاطباء) ، نزد علمای عربیت، لفظی است که برای واحد وضع شده باشد خواه علم باشد خواه غیر آن. مقابل مشترک، نزد فقها، کسی که به تنهایی نماز گزارد نه با جماعت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
یا ’منفروا’ (1232-1266م.) پادشاه سیسیل از سال 1258م. تا سال 1266 م. او پسر قانونی امپراتور فریدریک دوم بود و در مقابل حملۀ شارل اول به قلمروش مقاومت کرد. (از لاروس)
یا ’منفروا’ (1232-1266م.) پادشاه سیسیل از سال 1258م. تا سال 1266 م. او پسر قانونی امپراتور فریدریک دوم بود و در مقابل حملۀ شارل اول به قلمروش مقاومت کرد. (از لاروس)
منافرت در فارسی: تبار نازی تبار ستیزی ستیز در تبار و نژاد داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، داوری در حسب و نسب: (اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
منافرت در فارسی: تبار نازی تبار ستیزی ستیز در تبار و نژاد داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، داوری در حسب و نسب: (اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)