جدول جو
جدول جو

معنی مانرزا - جستجوی لغت در جدول جو

مانرزا
شهری به اسپانی درایالت بارسلون که 52200 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماریا
تصویر ماریا
(دخترانه)
ایتالیایی از عبری، مریم، نام یکی از شاهزادگان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانیا
تصویر مانیا
(دخترانه و پسرانه)
معرب از یونانی، دیوانگی، جنون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میرزا
تصویر میرزا
(پسرانه)
میر (ازعربی) + زا (فارسی) شاهزاده و امیرزاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میرزا
تصویر میرزا
عنوان احترام آمیز در انتهای نام شاهزادگان مثلاً ناصرالدین میرزا، ایرج میرزا، عباس میرزا، عنوان احترام آمیز در ابتدای نام افراد باسواد غیرروحانی مثلاً میرزاکوچک خان، منشی، عریضه نویس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
آنچه واقع شده، آنچه جاری شده، آنچه رخ داده، شرح حال، حادثه، پیشامد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماورا
تصویر ماورا
پشت سر، آنچه در پشت چیزی قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشرا
تصویر ماشرا
ورم و آماس دموی در پوست بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندرزا
تصویر اندرزا
گاویزن، ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
جاویزن، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهره، گاوزهرج
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی یک جاندار مانند خلق و خوی و چگونگی اعضا و اندام به همان صورتی که از مادر زاییده شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرزن
تصویر مادرزن
مادر زوجۀ مرد
فرهنگ فارسی عمید
(نَنْ)
ماننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نیست مانندای آتش آن پری
گرچه اصلش اوست چون می بنگری.
مولوی (یادداشت ایضاً).
و رجوع به ماننده شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ دَ)
مادرزاده. همشیره یا برادر از بطن یک مادر، یعنی هم شکم. (آنندراج). برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند. هم شکم، طبیعی و خلقی و جبلی. (ناظم الاطباء). مادرآورد. مادرآورده:
خرد و مردمیش روزافزون
فضل و آزادگیش مادرزاد.
فرخی.
، آنچه که به هنگام تولد با شخصی همراه است: کوری مادرزاد. خلق مادرزاد. (فرهنگ فارسی معین).
- اقبال مادرزاد، خوشبختی که در گهواره با شخصی همراه بوده. (ناظم الاطباء).
- دولت مادرزاد، اقبالی که از بدو تولد با کسی همراه باشد. سعادتی که از ابتدای تولد به کسی روی آورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کر مادرزاد، که از مادر کر و ناشنوا به دنیا آمده باشد. بسیار کر.
- کور مادرزاد، که از مادر نابینا زاده شده باشد. نابینای مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب ذیل کور شود.
- نابینای مادرزاد، کور مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب شود.
، عاری از هر چیز. لخت و عور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز مادر آمده بی گنج و ملک و خیل و حشم
همی روندچنان کامدند مادرزاد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ / دِ)
مخفف مادرزاد. رجوع به مادر زاد شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شراء بالاست که در بخش وفس شهرستان اراک واقع است و 695 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان حومه است که در شهرستان ملایر واقع است و 2050 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
گاو زهره را گویند و آن سنگی است که در میان زهرۀ گاو یا شیردان او متکون میشود و آنرا بعربی حجرالبقر گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (هفت قلزم). گاو زهره. گاوزن. پادزهر گاوی. گاو زهرج. خرزهالبقر. و رجوع به حجرالبقر و گاو زهره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
امیرزاده. شاهزاده. میرزا: عازم اردوی پادشاه بودند و پادشاه ا میرزا شاهرخ بوده به سمرقند رفته بود. (مزارات کرمان ص 43). ورجوع به همین کتاب ص 45 و 54 و 108، و میرزا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
مادر زوجه شخص و خس و خسره و خسرو و خش و خشو و خشامن و خشتامن. (ناظم الاطباء). صهره، مادرزن به فارسی خش است. (از منتهی الارب) : یکی را زن صاحب جمال درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه بماند. (گلستان). نادیدن زن بر من چنان دشوار نیست که دیدن مادرزن. (گلستان).
- مادر زن سلام، در تداول، زیارت داماد مادرزن را دو روز پس از عروسی. رسمی که داماد به روز دوم یا سوم عروسی بدیدن مادرزن رود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرسوم است که صبح روز بعد از عروسی داماد با هدیه ای بدیدار مادر عروس می رود، در این دیدار داماد دست مادر عروس را می بوسد و از او هدیه ای دریافت می دارد این عمل را مادرزن سلام گویند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جانگزا
تصویر جانگزا
گزند رساننده جان
فرهنگ لغت هوشیار
در پس و در عقب و از پی و در پی، آن روی و آنطرف، بمعنی ماسوا نیز آمده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرزا
تصویر میرزا
امیرزاده، و نیز بمعنی منشی هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته آماس خونی آماسی که ماده آن خون است گونه ای فلقمونیا که در صورت حاصل شود ورم دموی: از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق. (مثنوی. چا. خاور. دفتر پنجم ص 307) توضیح این بیت در مثنوی چاپ نیکلسون نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
اتفاق، حادثه، عارضه، کیفیت
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از جنون است که صاحبش را خصلت درندگان باشد، اکثر غضبناک بودن و قصد ایذای مردم نمودن خاصیت او بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانفزا
تصویر جانفزا
افزاینده جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرزا
تصویر اندرزا
گاو دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرزن
تصویر مادرزن
مادر زوجه شخص، مادر همسر (زن)
فرهنگ لغت هوشیار
مادرزاده، هم شکم، برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
برادر یا خواهری که با شخصی از شکم یک مادر زاییده شده هم شکم، آنچه که بهنگام تولد با شخص همراه است: کوری مادر زاد خلق مادر زاد: و نابینای مادر زاد روشن گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرزاد
تصویر مادرزاد
مربوط یا منسوب به هنگام زاده شدن مثل، کور مادرزاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماجرا
تصویر ماجرا
((جَ))
سرگذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میرزا
تصویر میرزا
شاهزاده، امیرزاده، نویسنده، منشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانگزا
تصویر جانگزا
((ی))
آنچه روح و جان را بیازارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماورا
تصویر ماورا
فراسو، فرا
فرهنگ واژه فارسی سره
جان پرور، روح انگیز، روح پرور، روح نواز
متضاد: جانکاه، جانگداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد