جدول جو
جدول جو

معنی ماندنی - جستجوی لغت در جدول جو

ماندنی
دارای نیت ماندن در جایی مثلاً میهمان ها امشب ماندنی هستند، ماندگار مثلاً خاطرۀ ماندنی، کنایه از قابل زنده ماندن
تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
فرهنگ فارسی عمید
ماندنی(دَ)
باقی و پایدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، که زنده خواهد ماند. که استعداد و قدرت حیات و زندگی در او وجود دارد. که زندگی خواهد کرد و از خطر مرگ رهایی یافته است، قابل دوام. که استحکام و پایداری دارد، مقیم. ماندگار. مقابل رفتنی
لغت نامه دهخدا
ماندنی
کسی که زنده خواهد ماند (مثلا مریضی که قبلا امیدی ببقای او نمانده بود و اکنون شفایافته)، قابل دوام، مقیم ماندگار مقابل رفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
ماندنی((دَ))
کسی که زنده خواهد ماند، قابل دوام، مقیم، ماندگار
تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
فرهنگ فارسی معین
ماندنی
پایدار، جاوید، مانا، بادوام، دیرپا، فراموش نشدنی، به یادماندنی، مقیم، ساکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماندگی
تصویر ماندگی
خستگی، خسته بودن، جراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
توقف کردن در جایی، اقامت کردن، باقی بودن بر حالتی
کنایه از زنده ماندن، برای مثال از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی - ۷/۵۹۵)
کنایه از متحیر و متعجب بودن
بر جا گذاشتن، باقی گذاشتن، برای مثال به گیتی نماند به جز نام نیک / هر آن کس که خواهد سرانجام نیک (فردوسی۲ - ۱۹۷۰) ، از امروز کاری به فردا ممان / که داند که فردا چه گردد زمان (فردوسی - ۷/۸۹)
کنایه از زنده نگه داشتن، برای مثال گرفتندشان در میان پیش وپس / از ایشان نماندند بسیار کس (اسدی - ۲۶۲) ، نه شنگل بمانم نه خاقان چین / نه گردان و مردان توران زمین (فردوسی۲ - ۹۹۹) کنایه از خسته شدن
به ارث رسیدن
صبر کردن، برای مثال بمان تا کسی دیگر آید به رزم / تو با من بساز و بیارای بزم (فردوسی - ۲/۱۸۰)
مانستن مانند بودن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ)
درخور رماندن. که توانش رمانید. قابل رماندن. آنچه او را بشود رم داد. رمانیدنی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
رفتنی. که مقیم و ماندنی نیست. مقابل ماندنی، مردنی. که مرگش نزدیک است. رجوع به نماندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور شاندن. که توان شاند. رجوع به شاندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور راندن. سزاوار راندن. لایق راندن و دور کردن:
دوستی ز ابله بتر از دشمنی است
او بهر حیله که باشد راندنیست.
مولوی.
و رجوع به راندن شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ)
مانندگی. همانندی. شباهت. مشابهت. تشابه. مضاهات. مشاکلت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
تعب و کوفت. (آنندراج). تعب و ناتوانی و خستگی. (ناظم الاطباء). خستگی (در معنی متداول امروز). کوفتگی. تعب. عی ّ. اعیاء. کلال. کلاله. احساس تعبی که از بسیاری کار کردن یا راه رفتن زاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس هرمز هرکه با وی بود همه رابه سراهای نیکو فروآورد و اجری بر ایشان براند و چهل روز بداشتشان تا ماندگی سفر از ایشان بشد. (ترجمه طبری بلعمی). گفت یا موسی چیست که به دست راست تو اندر است... پس موسی گفت ’هی عصای’ خدای عزوجل گفت این عصای تو به چه کار آید... گفت چون بروم، بر او نیرو کنم تا ماندگی کمتر کند... (ترجمه طبری بلعمی).
بدان ماندگی باز برخاستند
به کشتی گرفتن بیاراستند.
فردوسی.
فرود آمد و رخش را آب داد
هم از ماندگی چشم را خواب داد.
فردوسی.
زمین گرم و نرم است و روشن هوا
بر این ماندگی نیست رفتن روا.
فردوسی.
بترسید کاید پس او سپاه
بدان ماندگی تنگدل گشت شاه.
فردوسی.
خورش را گوارش می افزون کند
زتن ماندگیها به بیرون کند.
اسدی.
چو نخجیر کردی کنون سور کن
به می ماندگی از تنت دور کن.
اسدی.
نشانه های بسیاری خون... یکی سرخی رنگ روی و دیگر دمیدگی و پری رگها... و دیگر حس گرانی و ماندگی اندر همه تن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و اندر خویشتن ماندگی یابد و این ماندگی را به تازی اعیاء گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). روغن او ماندگی ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). و کارها و حرکتها که مردم را از آن ماندگی و رنج باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آب که بر وی گذرد و از وی بیرون آید ماندگی را کم کند. (نوروزنامه). ذره ای از حال و قاعده خویش بنگردید، نه از طعام درشت خوردن بیفزود و نه از لباس سطبر و نه هیچ تکبر در او آمد و نه ماندگی. (مجمل التواریخ و القصص، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
قرصۀ کافور کرد از قرصۀشمس الضحی.
خاقانی.
چو از ماندگی گشت پرداخته
دگرباره شد عزم را ساخته.
نظامی.
مستی و ماندگی دماغش سفت
مانده و مست بود برجا خفت.
نظامی.
همه درآشیانها رخ نهفتند
زرنج ماندگی تا روز خفتند.
نظامی.
نقل است که شب درصومعه نماز می کرد، ماندگی در او اثر کرد در خواب شد، از غایت استغراق حصیر درچشم او شکست و خون روان شدو او را خبر نبود. (تذکرهالاولیاء). یک بار به مسجدی رفتم تا بخسبم رها نمی کردند و من از ضعف و ماندگی چنان بودم که بر نمی توانستم خاست. (تذکره الاولیاء).
آن سگ بود کوبیهده، خسبد به پیش هردری
و آن خربود کز ماندگی، آید سوی هر خرگهی.
مولوی.
- ماندگی دور کردن، استجمام. (باصطلاح امروز) خستگی گرفتن (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماندگی افکندن شود.
- ماندگی راه، رنج و کوفتگی راه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جنباندنی. درخور لاندن
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر، واقع در 5هزارگزی جنوب خاوری سماله با 500 تن سکنه. آب آن از شعبه رود کارون و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
توقف کردن، درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندگی
تصویر ماندگی
تعب و ناتوانی و خستگی، کوفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
((دَ))
اقامت کردن، عقب افتادن، درمانده و ناتوان شدن، شبیه بودن، مانند بودن، تعجب کردن، شکیبیدن، صبر کردن، سپردن، واگذاردن، باقی گذاشتن، به جا گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
اقامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تشابه، شباهت، همانندی
متضاد: اختلاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
Abide, Remain, Stay
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
demeurer, rester
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
tinggal, tetap
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
থাকা , থাকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
रहना , रहना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
rimanere, restare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
verblijven, blijven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
permanecer, quedarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
bleiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
залишатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
пребывать , оставаться , оставаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
pozostawać, zostać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
permanecer, ficar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ماندن
تصویر ماندن
머무르다 , 남다
دیکشنری فارسی به کره ای