- مانح (نِ)
سخی و بخشنده و کریم. (غیاث). بخشنده. (آنندراج). دهنده و بخشنده و مرد سخی. (ناظم الاطباء). راد. جوانمرد. سخی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
معنی مانح - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مثل، مانند، نظیر، همانا، گویی، پنداری، شاید، برای مثال آن کس که مرا بکشت باز آمد پیش / مانا که دلش بسوخت بر کشتۀ خویش (سعدی - ۱۳۵)
باز دارنده، جلوگیری کننده، کنایه از مشکل، معضل
مانع شدن: منع کردن، جلوگیری کردن
مانع شدن: منع کردن، جلوگیری کردن
(مُ نِ)
لغت نامه دهخدا
ماده شتری که شیرش باقی باشد پس از سپری شدن شیر دیگر شتران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ناقۀ منوح. (از اقرب الموارد) ، ماده شتری که در زمستان شیر دهد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، باران پیوسته که منقطع نگردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
اثاثه خانه اثاث البیت: بدانش بیلفنج نیکی کزین جا نیایند با تو نه خانه نه مانه. (ناصر خسرو. 382)
بزله گوی لوده مزاح کننده بذله گو: اگر کسی بود که شرابخواره نباشد و مازح و قمار و بسیار گوی و مجهول
نخجیر چپ آی نخجیری که از چپ آید، رخداد امری که برای انسان روی دهد (اعم از خیر و شر) واقعه جمع سوانح، انسان یا جانوری که از سمت راست شخص بر آید مقابل بارح. توضیح: عرب سانح را به فال نیک و بارح را به فال بد میگرفت، حالهایی که پس از سلوک اهل وصول را حاصل شود
نیروی مستقل مادی و روحانی که در همه جا پراکنده است و در همه شعارها و موجودات و اشیاء مقدس شرکت دارد
