جدول جو
جدول جو

معنی ماموریت - جستجوی لغت در جدول جو

ماموریت
شغل یا وظیفه ای که از جانب شخص یا سازمانی بر عهدۀ شخص گذاشته می شود، فرمان بردای، فرمان بردار بودن
فرهنگ فارسی عمید
ماموریت
حکم و فرمان و امر، رسالت و اطاعت حکم در تازی نیامده فرستاکی فرستش پروانکی گمارش مامور شدن، وظیفه ای که بعهده کسی محول شده
فرهنگ لغت هوشیار
ماموریت
گماردگی
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
فرهنگ واژه فارسی سره
ماموریت
رسالت، مسئولیت، نقش، وظیفه، تصدی، خدمت، عاملی، عاملیت، کارگزاری، وکالت، کارمندی، گماشتگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماموریت
مهمّةً
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به عربی
ماموریت
Mission
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ماموریت
mission
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ماموریت
missione
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ماموریت
missão
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ماموریت
Mission
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به آلمانی
ماموریت
misja
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به لهستانی
ماموریت
миссия
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به روسی
ماموریت
місія
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ماموریت
missie
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به هلندی
ماموریت
misión
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ماموریت
مشن
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به اردو
ماموریت
मिशन
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به هندی
ماموریت
মিশন
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به بنگالی
ماموریت
ภารกิจ
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به تایلندی
ماموریت
misheni
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ماموریت
görev
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ماموریت
任務
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ماموریت
משימה
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به عبری
ماموریت
임무
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به کره ای
ماموریت
misi
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ماموریت
使命
تصویری از ماموریت
تصویر ماموریت
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارگریت
تصویر مارگریت
(دخترانه)
گلی زیبا به رنگ سفید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مارگریت
تصویر مارگریت
گل مینا، گل مروارید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماثورات
تصویر ماثورات
جمع ماثوره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ماجور، مزد یافتگان جمع ماجور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
پسنمازان نماز گزاران، جمع ماموم، جمع ماموم: بمحض ورود امام جماعت مامومین به احترام وی برخاستند
فرهنگ لغت هوشیار
اصطلاح حقه بازی، شخص موهومی که حقه باز بدو دستور دهد تا عملیات محیر العقول کند مثلا بتوسط او آب از سوراخ های ریز اطراف سماور مخصوص جاری کند و چون دستور دهد آب قطع شود، (حقه بازی) حقه مخصوصی که حقه بازان با آن عملیات محقر العقول انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
گماشتگان و کارگزاران و کارپردازان، جمع مامور، بنگرید به مامور جمع مامور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : هنوز برای هیچکس روشن نبود که چه شیر پاک خورده ای رفته بمامورین خبر داده بود که در آن خانه جنس قاچاق هست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مأموریت
تصویر مأموریت
((~. یَّ))
کاری که انجام آن از سوی مقامی واگذار و خواسته شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محذوریت
تصویر محذوریت
تنگنا
فرهنگ واژه فارسی سره