نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
از مفردات پزشکی و از گیاهانی است که سرشاخه اش در طب مورد استفاده است، (کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 215)، فوتنج نهری، حبق التمساح، حبق الماء، کلمنتون، نعناع بری، قلمنت، قلمنتون
از مفردات پزشکی و از گیاهانی است که سرشاخه اش در طب مورد استفاده است، (کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 215)، فوتنج نهری، حبق التمساح، حبق الماء، کلمنتون، نعناع بری، قلمنت، قلمنتون
پالاون، ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزها در آن صاف کنند وآنرا ترشی پالا گویند، (برهان)، ظرفی بود مانند طبقی که در آن سوراخ بسیار باشد مثل کفگیر که طباخان و حلوائیان آنرا بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشیها و امثال آنرا بدان صاف کنند، زازل، ترشی پالا، آردن، (جهانگیری)، آبکش، ماشو، ماشوب، رجوع به پالاون شود
پالاون، ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزها در آن صاف کنند وآنرا ترشی پالا گویند، (برهان)، ظرفی بود مانند طبقی که در آن سوراخ بسیار باشد مثل کفگیر که طباخان و حلوائیان آنرا بر سر دیگ نهند و روغن و شیره و ترشیها و امثال آنرا بدان صاف کنند، زازل، ترشی پالا، آردن، (جهانگیری)، آبکش، ماشو، ماشوب، رجوع به پالاون شود
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد، که در25 هزارگزی شمال باختری مشهد، در کنار راه شهر طوس قرار دارد، زمین آن جلگه ای و هوای آن معتدل است و 79تن سکنه دارد که شغل آنان زراعت و مالداری است، از آب رودخانه مشروب میشود و محصول غلات و تریاک دارد، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد، که در25 هزارگزی شمال باختری مشهد، در کنار راه شهر طوس قرار دارد، زمین آن جلگه ای و هوای آن معتدل است و 79تن سکنه دارد که شغل آنان زراعت و مالداری است، از آب رودخانه مشروب میشود و محصول غلات و تریاک دارد، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
در تداول عامه، در جدل و بحث مغلوب کردن. به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن. چیره شده بر کسی در کشتی، در سخن، در هنر و غیره. مفحم و مجاب کردن کسی را در سخن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به سهولت از عهده کسی برآمدن و در مقام زورآزمایی به آسانی او را مغلوب کردن،تا فلانکس خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، بالتمام خوردن. محتوی ظرفی طعام را یکباره خوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی را با اشتهای تمام و بسرعت خوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
در تداول عامه، در جدل و بحث مغلوب کردن. به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن. چیره شده بر کسی در کشتی، در سخن، در هنر و غیره. مفحم و مجاب کردن کسی را در سخن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به سهولت از عهده کسی برآمدن و در مقام زورآزمایی به آسانی او را مغلوب کردن،تا فلانکس خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، بالتمام خوردن. محتوی ظرفی طعام را یکباره خوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی را با اشتهای تمام و بسرعت خوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
بسیار و کثیر، (غیاث) (آنندراج)، فراوان، پر باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321)، پر و مملو، (غیاث) (آنندراج)، ظرفی باشد که پر چیزی کرده باشند از روغن و غیر آن، (فرهنگ اوبهی)، پر و انباشته، انباشتۀ تا لب و لبالب، (ناظم الاطباء)، نیک پر، لب ریز، مملو، ممتلی، لبالب، لب بلب، سرشار، لمالم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تهی نکرده بدم جام می هنوز از می که کرده بودم از خون دیده مالامال، زینبی (یادداشت ایضاً)، هنوز جام پر از می نگشته بود که گشت زخون دیدۀ من جام باده مالامال، خسروانی (از فرهنگ اوبهی)، هرکجا رزمگه تو بود از دشمن تو میل تا میل بود دشت ز خون مالامال، فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 214)، ترک مه دیدار دار و زلف عنبر بوی، بوی جام مالامال گیر و تحفۀ بستان ستان، فرخی، بید را سایه ایست میلامیل جوی را دیده ایست مالامال، ابوالفرج رونی، قرآن و اخبار از فضایل و مناقب ایشان مالامال است، (کتاب النقض ص 117)، روی دشت کارزار از خون خلق دشمنت همچو جیحون در بهاران سیل مالامال باد، سوزنی، صبح بنمود در آفاق جمال خیز پرکن قدحی مالامال، ؟ (از سندبادنامه ص 242)، و ساکنان شادیاخ را کؤوس طعن و ضرب مالامال چشانید، (جهانگشای جوینی)، و چون ساقی قضا کاسات صبر طعم مرالمذاق غموم بر عموم مالامال متواتر و متوالی گردانیده بود، (جهانگشای جوینی)، طاقت شیشۀ آب زلال مالامال محبت نیارد، (مجالس سعدی)، ملک معمور و گنج مالامال برکشد تخت را به گردون یال، اوحدی، سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی، حافظ، عرصۀ بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال، حافظ، برکنار جویبارش کان بود انهار خلد جام مالامال بر کف ساقیان نازنین، امیدی، اما خمخانه های شاه زادگان سعادت انتما میرزا محمد جوکی و ... از شراب ناب مالامال است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 17)، و رجوع به ماله و مال شود
بسیار و کثیر، (غیاث) (آنندراج)، فراوان، پر باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321)، پر و مملو، (غیاث) (آنندراج)، ظرفی باشد که پر چیزی کرده باشند از روغن و غیر آن، (فرهنگ اوبهی)، پر و انباشته، انباشتۀ تا لب و لبالب، (ناظم الاطباء)، نیک پر، لب ریز، مملو، ممتلی، لبالب، لب بلب، سرشار، لمالم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تهی نکرده بدم جام می هنوز از می که کرده بودم از خون دیده مالامال، زینبی (یادداشت ایضاً)، هنوز جام پر از می نگشته بود که گشت زخون دیدۀ من جام باده مالامال، خسروانی (از فرهنگ اوبهی)، هرکجا رزمگه تو بود از دشمن تو میل تا میل بود دشت ز خون مالامال، فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 214)، ترک مه دیدار دار و زلف عنبر بوی، بوی جام مالامال گیر و تحفۀ بستان ستان، فرخی، بید را سایه ایست میلامیل جوی را دیده ایست مالامال، ابوالفرج رونی، قرآن و اخبار از فضایل و مناقب ایشان مالامال است، (کتاب النقض ص 117)، روی دشت کارزار از خون خلق دشمنت همچو جیحون در بهاران سیل مالامال باد، سوزنی، صبح بنمود در آفاق جمال خیز پرکن قدحی مالامال، ؟ (از سندبادنامه ص 242)، و ساکنان شادیاخ را کؤوس طعن و ضرب مالامال چشانید، (جهانگشای جوینی)، و چون ساقی قضا کاسات صبر طعم مرالمذاق غموم بر عموم مالامال متواتر و متوالی گردانیده بود، (جهانگشای جوینی)، طاقت شیشۀ آب زلال مالامال محبت نیارد، (مجالس سعدی)، ملک معمور و گنج مالامال برکشد تخت را به گردون یال، اوحدی، سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی، حافظ، عرصۀ بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال، حافظ، برکنار جویبارش کان بود انهار خلد جام مالامال بر کف ساقیان نازنین، امیدی، اما خمخانه های شاه زادگان سعادت انتما میرزا محمد جوکی و ... از شراب ناب مالامال است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 17)، و رجوع به ماله و مال شود
قسمی شمشیر معمول ترک و عرب، شمشیر ترکی، اسلحه ای برای کشتن که بجای سلاح کمری اروپائی از کمر آویخته میشود، یتاغان، یاتاقان و یطقان، سیف، (لغت عربی به فرانسه)، محمل، بستر، جایگاه، جای، محور (در لکومتیف)، دو نیم دایره از جنس بوبیت که در موتور اتومبیل جایی که دستۀ پیستونها بر روی میل لنگ نصب می شود قرار دارد، یاطاقان، یاتاقان
قسمی شمشیر معمول ترک و عرب، شمشیر ترکی، اسلحه ای برای کشتن که بجای سلاح کمری اروپائی از کمر آویخته میشود، یتاغان، یاتاقان و یطقان، سیف، (لغت عربی به فرانسه)، محمل، بستر، جایگاه، جای، محور (در لکومتیف)، دو نیم دایره از جنس بوبیت که در موتور اتومبیل جایی که دستۀ پیستونها بر روی میل لنگ نصب می شود قرار دارد، یاطاقان، یاتاقان
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 9هزارگزی جنوب باختری نیشابور جلگه است و معتدل و دارای 25 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آنجا غلات است و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 9هزارگزی جنوب باختری نیشابور جلگه است و معتدل و دارای 25 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آنجا غلات است و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
از اتراک سلطانی در سمرقند در زمان حملۀ چنگیز: چندان مرد از مغول و حشری مجتمع شده بودند که عدد آن بر عدد ریگ بیابان و قطار باران فزون بود بر محیط شهر ایستاده از شهر البارخان و شیخ خان و بالاخان و بعضی خانان دیگر بصحرا رفتند، رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 ص 92 شود، این کلمه بجای ’آسانسور’ پذیرفته شده است، دستگاهی که درون آن جای گیرند و به طبقات ساختمان برروند و فرود آیند، (لغت مصوبۀ فرهنگستان)، برشو
از اتراک سلطانی در سمرقند در زمان حملۀ چنگیز: چندان مرد از مغول و حشری مجتمع شده بودند که عدد آن بر عدد ریگ بیابان و قطار باران فزون بود بر محیط شهر ایستاده از شهر البارخان و شیخ خان و بالاخان و بعضی خانان دیگر بصحرا رفتند، رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 ص 92 شود، این کلمه بجای ’آسانسور’ پذیرفته شده است، دستگاهی که درون آن جای گیرند و به طبقات ساختمان برروند و فرود آیند، (لغت مصوبۀ فرهنگستان)، برشو
نام ناحیه ایست در هندوستان در شمال فلات دکن، سرزمینی است حاصلخیز و دارای جنگلهای پهناور و معادن الماس و مس، پس از انقراض سلاطین تیموری هند، این ناحیه توسط حیدرشاه تصرف شد و سپس به نظام حیدرآباد رسید و اکنون جزء حکومت مدرس اداره میشود، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
نام ناحیه ایست در هندوستان در شمال فلات دکن، سرزمینی است حاصلخیز و دارای جنگلهای پهناور و معادن الماس و مس، پس از انقراض سلاطین تیموری هند، این ناحیه توسط حیدرشاه تصرف شد و سپس به نظام حیدرآباد رسید و اکنون جزء حکومت مدرس اداره میشود، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
قسمی مرغ شکاری است، (فرهنگ نظام)، مرغی شکاری، شاید وارغن اوستایی باشد، مرغی است حرام گوشت و از جهت طیور وحشی میباشد، قسمی مرغ، (یادداشت مؤلف) قسمی از سرنا و کرنا، قسمی سرنای بزرگ، قسمی ساز روستایی، نام یکی از ذوات النفخ، قسمی شیپور بزرگ، (یادداشت مؤلف)
قسمی مرغ شکاری است، (فرهنگ نظام)، مرغی شکاری، شاید وارغن اوستایی باشد، مرغی است حرام گوشت و از جهت طیور وحشی میباشد، قسمی مرغ، (یادداشت مؤلف) قسمی از سرنا و کرنا، قسمی سرنای بزرگ، قسمی ساز روستایی، نام یکی از ذوات النفخ، قسمی شیپور بزرگ، (یادداشت مؤلف)
بسیار کثیر فراوان، پر مملو لبالب: سبب ظاهری آن بود که ظرف طبیعت خلفا از باده غفلت و غرور مالامال و زیاده از حد اعتدال شده... فراوان، بسیار و کثیر، پر و مملو، لبریز، لبالب
بسیار کثیر فراوان، پر مملو لبالب: سبب ظاهری آن بود که ظرف طبیعت خلفا از باده غفلت و غرور مالامال و زیاده از حد اعتدال شده... فراوان، بسیار و کثیر، پر و مملو، لبریز، لبالب
بسهولت کسی را تنبیه و مغلوب کردن (با کتک یا بحرف) : تالله خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار، چیزی را با اشتهای تمام خوردن، در تداول عامه در جدل و بحث مغلوب کردن، به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن
بسهولت کسی را تنبیه و مغلوب کردن (با کتک یا بحرف) : تالله خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار، چیزی را با اشتهای تمام خوردن، در تداول عامه در جدل و بحث مغلوب کردن، به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن
ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزهادر آن صاف کنند ظرفی که طباخان و حلواییان برای صاف کردن روغن و شیره و جز آن بر سر دیگ نهند آبکش ماشو ماشوب ترشی پالا پالاوان صافی
ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزهادر آن صاف کنند ظرفی که طباخان و حلواییان برای صاف کردن روغن و شیره و جز آن بر سر دیگ نهند آبکش ماشو ماشوب ترشی پالا پالاوان صافی