جدول جو
جدول جو

معنی مافوق - جستجوی لغت در جدول جو

مافوق
آنکه در شغلی مقام بالاتری دارد، بالادست، بالا تر، آنچه بالا است
تصویری از مافوق
تصویر مافوق
فرهنگ فارسی عمید
مافوق
(فَ فُو)
بیشتر و زیادتر و بالاتر. (ناظم الاطباء). مقابل مادون و ماتحت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مافوق الحد، زیاده از حد. (ناظم الاطباء) ، دست بالا. حداکثر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آنکه در منصب برتری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اصطلاح نظامی). ارشد (در درجه و خدمت). مقابل مادون. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مافوق
بالا دست، بالاتر
تصویری از مافوق
تصویر مافوق
فرهنگ لغت هوشیار
مافوق
((فَ))
بالا، بالادست
تصویری از مافوق
تصویر مافوق
فرهنگ فارسی معین
مافوق
ارشد، بالادست، رئیس، برتر، بالاتر، بالا، ورا
متضاد: زیردست، مادون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مافوق
ماورایی، برتر
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ءَوْ وِ)
کسی که در طعام خود تأخیر نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب ریخته شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از دفق و دفوق. رجوع به دفق شود:
فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفۀ مدفوق مدهوش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ فَوْ وَ)
خوردنی و نوشیدنی که اندک اندک گیرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ وَ)
تیر شکسته پیکان. (ناظم الاطباء). تیر شکسته سوفار. (آنندراج) (منتهی الارب). سر سوفار شکسته. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). تیر که جای زه آن بشکسته است. (یادداشت مؤلف). و فی المثل: رجع فلان بافوق ناصل، ای بسهم منکسر لا نصل فیه، یعنی به بهرۀ ناتمام بازگردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ وِ)
تیر سوفارشکسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خفقانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گرفتار خفقان. (ناظم الاطباء). رجوع به خفقان شود، دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج). مجنون. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بعیر مرفوق، شترآرنج به درد آمده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَوْ وِ)
برتر از دیگران. بالاتر از اقران خود: چون پدرش از این شیوه عاری بود پسر بدین تلبیات و تزلیقات در جنب او عالمی متفوق مینمود. (جهانگشای جوینی) ، بچه که فواق فواق مکد شیر را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بچه ای که در یکدفعه بمقدار اند’، شیر نوشد و یا بمکد. (ناظم الاطباء) ، آسوده حال با خوشی و خرمی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که بمقداراندک شیر را در هر دفعه می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تفوق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخفوق
تصویر مخفوق
دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ما فوق
تصویر ما فوق
فراتر از
فرهنگ واژه فارسی سره
پوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
به طور فراطبیعی، ماوراء الطبیعه
دیکشنری اردو به فارسی
فوق طبیعی، ماوراء الطبیعه
دیکشنری اردو به فارسی