یحیی بن عبدالملک بن احمد بن شعیب کافوری حلبی مکنی به ابوزکریا، او در سال 476 ه، ق، در حلب متولد شد و با شیخ حماد مصاحبت و ملازمت داشت و از ابوحسین بن طیوری و غیره حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی سماع حدیث کرد، (لباب الانساب)
یحیی بن عبدالملک بن احمد بن شعیب کافوری حلبی مکنی به ابوزکریا، او در سال 476 هَ، ق، در حلب متولد شد و با شیخ حماد مصاحبت و ملازمت داشت و از ابوحسین بن طیوری و غیره حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی سماع حدیث کرد، (لباب الانساب)
لحنی از الحان موسیقی، و شاید ماهور (؟)، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در رسائل اخوان الصفا آمده است: و من حذق الموسیقار ان یستعمل الالحان المشاکله للازمان فی احوال المشاکله بعضها لبعض و هو ان یبتدی ٔ فی مجالس الدعوات و الولائم و الشرب بالالحان التی تقوم الاخلاق و الجود و الکرم و السخاء مثل ثقیل الاول و ماشا کلها ثم یتبعها بالالحان المفرقه المطربه مثل السهنرج و الرمل و عند الرقص والدستبد، الماخوری و ماشاکله، (رسائل اخوان الصفا)، اذا اراد ان ینتقل من خفیف الرمل الی الماخوری ان یقف عند النقرتین الاخیرتین من ثقیل الرمل ثم یتلوهما بنقره ثم یقف وقفه خفیفه ثم یبتدی ٔ بالماخوری، (رسائل اخوان الصفا)، و من حذق الموسیقار ان یکسو الاشعار المفرقه الالحان المشاکله لها مثل الارمال والاهزاج و ما کان منها من المدیح فی معانی المجد و الجود ... ان یکسوها من الالحان المشاکله لها ... و ما کان فی المدیح ... ان یکسوها من الالحان مثل الماخوری و الخفیف، (رسائل اخوان الصفا، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لحنی از الحان موسیقی، و شاید ماهور (؟)، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در رسائل اخوان الصفا آمده است: و من حذق الموسیقار ان یستعمل الالحان المشاکله للازمان فی احوال المشاکله بعضها لبعض و هو ان یبتدی ٔ فی مجالس الدعوات و الولائم و الشرب بالالحان التی تقوم الاخلاق و الجود و الکرم و السخاء مثل ثقیل الاول و ماشا کلها ثم یتبعها بالالحان المفرقه المطربه مثل السهنرج و الرمل و عند الرقص والدستبد، الماخوری و ماشاکله، (رسائل اخوان الصفا)، اذا اراد ان ینتقل من خفیف الرمل الی الماخوری ان یقف عند النقرتین الاخیرتین من ثقیل الرمل ثم یتلوهما بنقره ثم یقف وقفه خفیفه ثم یبتدی ٔ بالماخوری، (رسائل اخوان الصفا)، و من حذق الموسیقار ان یکسو الاشعار المفرقه الالحان المشاکله لها مثل الارمال والاهزاج و ما کان منها من المدیح فی معانی المجد و الجود ... ان یکسوها من الالحان المشاکله لها ... و ما کان فی المدیح ... ان یکسوها من الالحان مثل الماخوری و الخفیف، (رسائل اخوان الصفا، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
منسوب به محفور، {{اسم}} بساط و فرش بافته شده در محفور. نوعی از قالی بوده است که بهترین آن را در ارمنیه می بافتند چه یکی از تحایف بیش بها که سلطان محمود به قدرخان فرستاده بود محفوری های ارمنی بوده است ’: هودجها از دیباج منسوج و فرش های گران مایه از محفوریهای ارمنی و قالی های اویسی’ (زین الاخبار) (حواشی اقبال بر راحهالصدور ص 512). نوعی از جاجیم های پشمی منقش که از اران و گرجستان و نواحی خزر می آورده اند. (حاشیۀ مجمل التواریخ چ مرحوم بهار ص 101). قالی. (تفلیسی) : و شهری است بزرگ که خزر خوانند و آنجا بازرگانیها کنند و از همه ابواب آن بزرگتر است و آن را باب الابواب خوانند و این زیلوهای محفوری بدان شهرها بافند و آن را دربند خزران خوانند سوی ری و عراق افتد. (ترجمه طبری بلعمی). و پیغمبر را {{صفت}} یک قطیفه بود که آن را زیر افکندی و برآن خفتی و قطیفه زیلو به عرب اندربافته سطبر همچون محفوری و نیز از آن سطبر ترشقران مولای پیغمبر (ص) آن قطیفه بیاورد و به گور اندرافکند. (ترجمه طبری بلعمی). و آبها از چشمه ها بیرون آورد (هوشنگ) و این فرشها که به زمین بگسترند از... شادروان و تخت وپلاس و محفوری آئین وی آورد. (ترجمه طبری بلعمی). همه محفوری های گوناگون که اندر همه جهان است از این سه ناحیت خیزد. (حدودالعالم). و چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و عناب و مروارید و محفوری و قالی و کیش و اصناف نعمت بود در این هدیۀ سوری که امیر و همه حاضران به تعجب بماندند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 412). محفوری و قالی هزار دست. (تاریخ بیهقی ص 468). در صفه شادروانی نصب کنند و چند تا محفوری بیفکنند. (تاریخ بیهقی ص 30). ای عقل که در چین جسد فغفوری گر جهد کنی تو بندۀ مغفوری فرق است میان من و تو بسیاری چون فخر کند پلاس بر محفوری. خواجه عبداﷲ انصاری. و محفوریها و پشمینه ها بیاموخت مردم را و ظرایفها (طرایفها) که از آن زمین خیزد. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 101). سر بدخواه جاهت پی سپر باد چو محفوری و قالی مرندی. سوزنی. که به هیچ مسجدی در عراق بوریا نمانده است که ظالمان به محفوری بدهند و پنبه نیست که بیوه زنان بریسمان کنند تا از آن اطلس خرند. (راحهالصدور راوندی ص 37). با قالیها و محفوری و آبگینه های بغدادی و حصیرهای عبادانی بطبرستان آمدند. (تاریخ طبرستان)، گویا مالی که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی گیرند: وجه محفوری تو بر بوریای مسجد است وز مسلمانی خویش آنگه نگردی شرمسار. جمال الدین عبدالرزاق (از راحهالصدور). به هیچ مسجدی در عراق بوریا نمانده است که ظالمان (بظالمان ؟) به محفوری بدهند’ (راحهالصدور) (یادداشت های قروینی ج 7 ص 54)
منسوب به محفور، {{اِسم}} بساط و فرش بافته شده در محفور. نوعی از قالی بوده است که بهترین آن را در ارمنیه می بافتند چه یکی از تحایف بیش بها که سلطان محمود به قدرخان فرستاده بود محفوری های ارمنی بوده است ’: هودجها از دیباج منسوج و فرش های گران مایه از محفوریهای ارمنی و قالی های اویسی’ (زین الاخبار) (حواشی اقبال بر راحهالصدور ص 512). نوعی از جاجیم های پشمی منقش که از اران و گرجستان و نواحی خزر می آورده اند. (حاشیۀ مجمل التواریخ چ مرحوم بهار ص 101). قالی. (تفلیسی) : و شهری است بزرگ که خزر خوانند و آنجا بازرگانیها کنند و از همه ابواب آن بزرگتر است و آن را باب الابواب خوانند و این زیلوهای محفوری بدان شهرها بافند و آن را دربند خزران خوانند سوی ری و عراق افتد. (ترجمه طبری بلعمی). و پیغمبر را {{صِفَت}} یک قطیفه بود که آن را زیر افکندی و برآن خفتی و قطیفه زیلو به عرب اندربافته سطبر همچون محفوری و نیز از آن سطبر ترشقران مولای پیغمبر (ص) آن قطیفه بیاورد و به گور اندرافکند. (ترجمه طبری بلعمی). و آبها از چشمه ها بیرون آورد (هوشنگ) و این فرشها که به زمین بگسترند از... شادروان و تخت وپلاس و محفوری آئین وی آورد. (ترجمه طبری بلعمی). همه محفوری های گوناگون که اندر همه جهان است از این سه ناحیت خیزد. (حدودالعالم). و چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و عناب و مروارید و محفوری و قالی و کیش و اصناف نعمت بود در این هدیۀ سوری که امیر و همه حاضران به تعجب بماندند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 412). محفوری و قالی هزار دست. (تاریخ بیهقی ص 468). در صفه شادروانی نصب کنند و چند تا محفوری بیفکنند. (تاریخ بیهقی ص 30). ای عقل که در چین جسد فغفوری گر جهد کنی تو بندۀ مغفوری فرق است میان من و تو بسیاری چون فخر کند پلاس بر محفوری. خواجه عبداﷲ انصاری. و محفوریها و پشمینه ها بیاموخت مردم را و ظرایفها (طرایفها) که از آن زمین خیزد. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 101). سر بدخواه جاهت پی سپر باد چو محفوری و قالی مرندی. سوزنی. که به هیچ مسجدی در عراق بوریا نمانده است که ظالمان به محفوری بدهند و پنبه نیست که بیوه زنان بریسمان کنند تا از آن اطلس خرند. (راحهالصدور راوندی ص 37). با قالیها و محفوری و آبگینه های بغدادی و حصیرهای عبادانی بطبرستان آمدند. (تاریخ طبرستان)، گویا مالی که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی گیرند: وجه محفوری تو بر بوریای مسجد است وز مسلمانی خویش آنگه نگردی شرمسار. جمال الدین عبدالرزاق (از راحهالصدور). به هیچ مسجدی در عراق بوریا نمانده است که ظالمان (بظالمان ؟) به محفوری بدهند’ (راحهالصدور) (یادداشت های قروینی ج 7 ص 54)
منسوب است به کافور که نوعی عطر است، فروشندۀ کافور، (انساب سمعانی)، هرچیز خالص و صاف بسیار سفید، (ناظم الاطباء)، سفیدگون، برنگ سفید: بافت زربفت خزانم علم کافوری من همان سندس نیسان به خراسان یابم، خاقانی، دیده کافوری و جان قیری کند در سیه کاری سپیدی خوی تو، خاقانی، در زمستان جامه کافوری میپوشید تا سردی نیفزاید، (نظام قاری ص 169)، - دیدۀ کافوری، چشم نابینا، (شعوری ج 1 ص 444)، - شمع کافوری، رجوع به شمع کافوری در همین لغت نامه شود، - طبع کافوری، طبعی که شهوت جماع ندارد: ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند، خاقانی، ، رستنیی باشد که آن را بابونه گویند و به عربی اقحوان خوانند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، کافور یهودی، کافوریه، ریحان الکافور، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به بابونه و اقحوان شود، نوعی از گل بابونه هم هست که آن را گل گاوچشم گویند، (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ص 265)، که عربان عین البقر مینامند و آن را خشک کرده بسایند و با سکنجبین بیاشامند اسهال بلغم کند و بوئیدن آن خواب آورد، (برهان)، رجوع به گاوچشم شود
منسوب است به کافور که نوعی عطر است، فروشندۀ کافور، (انساب سمعانی)، هرچیز خالص و صاف بسیار سفید، (ناظم الاطباء)، سفیدگون، برنگ سفید: بافت زربفت خزانم علم کافوری من همان سندس نیسان به خراسان یابم، خاقانی، دیده کافوری و جان قیری کند در سیه کاری سپیدی خوی تو، خاقانی، در زمستان جامه کافوری میپوشید تا سردی نیفزاید، (نظام قاری ص 169)، - دیدۀ کافوری، چشم نابینا، (شعوری ج 1 ص 444)، - شمع کافوری، رجوع به شمع کافوری در همین لغت نامه شود، - طبع کافوری، طبعی که شهوت جماع ندارد: ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند، خاقانی، ، رستنیی باشد که آن را بابونه گویند و به عربی اقحوان خوانند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، کافور یهودی، کافوریه، ریحان الکافور، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به بابونه و اقحوان شود، نوعی از گل بابونه هم هست که آن را گل گاوچشم گویند، (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ص 265)، که عربان عین البقر مینامند و آن را خشک کرده بسایند و با سکنجبین بیاشامند اسهال بلغم کند و بوئیدن آن خواب آورد، (برهان)، رجوع به گاوچشم شود
کاپوری سپیده سپید، کاپور فروش، بابونه از گیاهان منسوب به کافور: هر چیز بسیار سپید و صاف: (در زمستان جامه کافوری میپوشد تا سردی نیفزاید) (نظامی قاری 169) یا شمعلک کافوری. شمعی که از موم سپید سازند، فروشنده کافور
کاپوری سپیده سپید، کاپور فروش، بابونه از گیاهان منسوب به کافور: هر چیز بسیار سپید و صاف: (در زمستان جامه کافوری میپوشد تا سردی نیفزاید) (نظامی قاری 169) یا شمعلک کافوری. شمعی که از موم سپید سازند، فروشنده کافور
دهه دهم محرم سوکروز حسین بن علی علیه السلام، دهساخته گویند در چنین روزی خدا ده چیز ساخته: آسمان تختگاه (کرسی) شید (نور) جان پلمه (لوح) کلک (قلم) زمین مشی (آدم) مشیانه (حوا) بهشت
دهه دهم محرم سوکروز حسین بن علی علیه السلام، دهساخته گویند در چنین روزی خدا ده چیز ساخته: آسمان تختگاه (کرسی) شید (نور) جان پلمه (لوح) کلک (قلم) زمین مشی (آدم) مشیانه (حوا) بهشت