جدول جو
جدول جو

معنی ماعزه - جستجوی لغت در جدول جو

ماعزه(عِ زَ)
مؤنث ماعز. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). مؤنث ماعز. ج، مواعز. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماعز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مازه
تصویر مازه
ستون فقرات، در علم زیست شناسی ستونی مرکب از ۳۳ قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم قرار گرفته و در پشت انسان از زیر گردن تا پایین کمر جا دارد و در میان آن سوراخی است موسوم به مجرای فقراتی که نخاع یعنی دنبالۀ دماغ در آن قرار گرفته و در دو طرف دارای دو سوراخ کوچک تر است که اعصاب نخاعی و شرائین در آن جا دارند، ستون مهره ها، تیرۀ پشت، پشت مازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گران مایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمع واژۀ عزیز
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
زن زودخشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن خشم برانگیخته یعنی زنی که اشیاء را قطعه قطعه کند و تاء برای تأنیث موصوف و یا برای مبالغه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
ترنجیدن و درکشیده شدن. (منتهی الارب). منقبض شدن. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، عتاب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به مراعز شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
همدیگر چیرگی جستن در خطاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نبرد کردن در ارجمندی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عِزْ زَ)
جمع واژۀ عزیز، بمعنی ارجمند و کمیاب و ناموجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ عزیز. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). بزرگوارشدگان. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 2). بزرگواران و عزیزان است. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
سردار ایرانی که مأمور بود مانع عبور اسکندر از رود خانه فرات گردد. (از ایران باستان ص 1371). و رجوع به همین مأخذ ص 1371 و 1447 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
استخوان میان پشت را گویند که عربان صلب خوانند. (برهان). استخوان پشت و آن را پشت مازه نیز گویند و درد پشت را نیز پشت مازه درد خوانند. (آنندراج). صلب و مازن و استخوان میان کمر. (ناظم الاطباء). فقرات ظهر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مازو. مازن. و رجوع به مازو و مازن شود.
- مازۀ پشت، صلب. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : النائط، رگی در میان مازۀ پشت. (ملخص اللغات حسن خطیب، یادداشت ایضاً). و رجوع به پشت مازه شود.
، بعضی ناوی را که در میان پشت افتد گویند. (برهان). ناومیان پشت و عضله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
جمع عزیز ارجمندان گرانمایگان بزرگواران عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازه
تصویر مازه
ستون فقرات
فرهنگ لغت هوشیار
واحد معز یک بز، پوست بز، مرد درشت پی استوار خلقت، بز یک بز، درشت اندام، مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
((اَ عِ زِّ))
جمع عزیز، ارجمندان، گرانمایگان، بزرگواران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماعز
تصویر ماعز
((عِ))
یک بز، پوست بز، مرد درشت پی استوار خلقت
فرهنگ فارسی معین