بر وزن و معنی ماشوب است که غربال و پرویزن و ترشی پالا باشد، (برهان)، همان ماشو است که مرقوم شد، ماشیوه، (آنندراج) (انجمن آرا)، با های ملفوظ، غربال و پرویزن و ترشی پالا و ماشو و ماشوب و ماشیوه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ماشور و ماشیوه شود
بر وزن و معنی ماشوب است که غربال و پرویزن و ترشی پالا باشد، (برهان)، همان ماشو است که مرقوم شد، ماشیوه، (آنندراج) (انجمن آرا)، با های ملفوظ، غربال و پرویزن و ترشی پالا و ماشو و ماشوب و ماشیوه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ماشور و ماشیوه شود
ارض ماشره، زمین که گیاهش جنبان باشد از تازگی. (از منتهی الارب). زمینی که گیاه آن پس از بارندگی جنبان گردد. (ناظم الاطباء). زمینی که گیاه آن از باران سیراب و جنبان و راست گردد. (از اقرب الموارد)
ارض ماشره، زمین که گیاهش جنبان باشد از تازگی. (از منتهی الارب). زمینی که گیاه آن پس از بارندگی جنبان گردد. (ناظم الاطباء). زمینی که گیاه آن از باران سیراب و جنبان و راست گردد. (از اقرب الموارد)
زن شانه کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). زن شانه کننده و آرایش کننده عروس. (ناظم الاطباء). زنی که نیک شانه کند و شانه کردن حرفۀ او باشد. (از اقرب الموارد). زنی که موی سر زنان را شانه می کرده باشد و عروس را آرایش کند و آن را مشاطه نیز گویند، مأخوذ از مشط که به معنی شانه است. (غیاث). عروس آرای. مقینه. زن که مشاطگی زنان کند. مشاطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علم کان نبود ز حق بی واسطه آن نپاید همچو رنگ ماشطه. مولوی. به سعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود. سعدی. گاهی ز صنع ماشطه بر روی خوب روز گلگونۀ شفق کند و سرمۀ دجی. سعدی. ، زن نیک کارساز. ج، مواشط. (ناظم الاطباء)
زن شانه کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). زن شانه کننده و آرایش کننده عروس. (ناظم الاطباء). زنی که نیک شانه کند و شانه کردن حرفۀ او باشد. (از اقرب الموارد). زنی که موی سر زنان را شانه می کرده باشد و عروس را آرایش کند و آن را مشاطه نیز گویند، مأخوذ از مِشط که به معنی شانه است. (غیاث). عروس آرای. مُقینَه. زن که مشاطگی زنان کند. مشاطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علم کان نبود ز حق بی واسطه آن نپاید همچو رنگ ماشطه. مولوی. به سعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود. سعدی. گاهی ز صنع ماشطه بر روی خوب روز گلگونۀ شفق کند و سرمۀ دجی. سعدی. ، زن نیک کارساز. ج، مواشط. (ناظم الاطباء)
به معنی جاذبه و صحابت (کذا) است. (آنندراج) ، به معنی زنندۀ تازیانه نیز آمده است. (آنندراج). و رجوع به مشق و فرهنگ وصاف ضمیمۀ تاریخ وصاف چ هند ص 693 شود
به معنی جاذبه و صحابت (کذا) است. (آنندراج) ، به معنی زنندۀ تازیانه نیز آمده است. (آنندراج). و رجوع به مشق و فرهنگ وصاف ضمیمۀ تاریخ وصاف چ هند ص 693 شود
در هند مرکزی است به شمال دکان. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایالت مرکزی هندوستان. (ناظم الاطباء). مالوه یکی از قدیمترین دولتهای طایفۀ رجبوت است که مدتها در مقابل تعرض مسلمین از خود مقاومت بخرج داده و سلسله های سلاطین هندوی آن، پایتخت خود ’اوجین’ را یکی از مراکز معتبر علم و ادب کرده و به همین جهت در تاریخ ذکری به خیر دارند. مالوه مدت سه قرن مقاومت نمود تا در عهد سلطان بلبن از سلاطین دهلی مطیع شد. سرحد طبیعی آن عبارت بود از طرف جنوب نهر نربدا، از شمال چمبل و از مغرب گجرات و از مشرق بند لخند. پایتخت سلاطین اسلامی مالوه (از 804 تا937 ه. ق.) در شهر مندو قرار داشت که آن را هوشنگ غوری در جلگۀ وسیعی در میان دره های عمیق ساخته بود و مساجد آن اشتهار بسیار داشت. (از ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 279). و رجوع به همین مأخذ و مالوا شود
در هند مرکزی است به شمال دکان. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایالت مرکزی هندوستان. (ناظم الاطباء). مالوه یکی از قدیمترین دولتهای طایفۀ رجبوت است که مدتها در مقابل تعرض مسلمین از خود مقاومت بخرج داده و سلسله های سلاطین هندوی آن، پایتخت خود ’اوجین’ را یکی از مراکز معتبر علم و ادب کرده و به همین جهت در تاریخ ذکری به خیر دارند. مالوه مدت سه قرن مقاومت نمود تا در عهد سلطان بلبن از سلاطین دهلی مطیع شد. سرحد طبیعی آن عبارت بود از طرف جنوب نهر نربدا، از شمال چمبل و از مغرب گجرات و از مشرق بند لخند. پایتخت سلاطین اسلامی مالوه (از 804 تا937 هَ. ق.) در شهر مندو قرار داشت که آن را هوشنگ غوری در جلگۀ وسیعی در میان دره های عمیق ساخته بود و مساجد آن اشتهار بسیار داشت. (از ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 279). و رجوع به همین مأخذ و مالوا شود
به معنی ماشوه باشد که پرویزن و ترشی پالا باشد. (برهان). همان ماشو است. ماشوه. (از آنندراج). غربال و پرویزن و ترشی پالا. (ناظم الاطباء) : خلیل سبک دست ماشیوه کن. اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج). و رجوع به ماشو و ماشوه شود
به معنی ماشوه باشد که پرویزن و ترشی پالا باشد. (برهان). همان ماشو است. ماشوه. (از آنندراج). غربال و پرویزن و ترشی پالا. (ناظم الاطباء) : خلیل سبک دست ماشیوه کن. اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج). و رجوع به ماشو و ماشوه شود
ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستور. چهارپا. مال. چاروا. چارپا. ج، مواشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ستور بسیارزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، شتر و گوسفند. ج، مواشی. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر و گوسفند و بعضی گاو را هم ماشیه گفته اند. (ناظم الاطباء). شتر و گوسفند و گاوی که برای نسل و خوردن باشد و در مصباح گوید: ’ماشیه، مال از شتر و گوسفند را گویند... و بعضی گاو را ماشیه شمارند’ و راغب اصفهانی گوید: ’ماشیه یعنی گوسفندان و آن از ناقه ماشیه مأخوذ است برای تفاؤل به کثرت آن. ’ (از اقرب الموارد). و رجوع به مواشی شود. - صدقات ماشیه، زکات سوائم از شتر و گاو و گوسفند غیر عوامل و غیر معلوفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، مراءه ماشیه، زن بسیارفرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستور. چهارپا. مال. چاروا. چارپا. ج، مواشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ستور بسیارزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، شتر و گوسفند. ج، مواشی. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر و گوسفند و بعضی گاو را هم ماشیه گفته اند. (ناظم الاطباء). شتر و گوسفند و گاوی که برای نسل و خوردن باشد و در مصباح گوید: ’ماشیه، مال از شتر و گوسفند را گویند... و بعضی گاو را ماشیه شمارند’ و راغب اصفهانی گوید: ’ماشیه یعنی گوسفندان و آن از ناقه ماشیه مأخوذ است برای تفاؤل به کثرت آن. ’ (از اقرب الموارد). و رجوع به مواشی شود. - صدقات ماشیه، زکات سوائم از شتر و گاو و گوسفند غیر عوامل و غیر معلوفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، مراءه ماشیه، زن بسیارفرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
به معنی اول ماشو است که غربال و آردبیز باشد، (برهان) (آنندراج)، غربال و آردبیز و پرویزن، (ناظم الاطباء) : دهر به پرویزن زمانه فروبیخت مردم را چه خیاره و چه رذاله هرچه در او مغز بود و آرد فروشد بر سر ماشوب آمده است نخاله، ناصرخسرو (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، ترشی پالا و ماشو و ماشوه و ماشیوه، (ناظم الاطباء)، مخفف میاشوب هم هست یعنی آزرده مشو و شور و غوغا مکن، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، دوم شخص مفرد نهی از ’آشوفتن’ یا ’آشوبیدن’، میاشوب، درهم مشو: همچو بحر از باد ماشوب ای غلام همچو ابر از آب مخروش ای پسر، اثیرالدین اخسیکتی، و رجوع به آشوبیدن شود
به معنی اول ماشو است که غربال و آردبیز باشد، (برهان) (آنندراج)، غربال و آردبیز و پرویزن، (ناظم الاطباء) : دهر به پرویزن زمانه فروبیخت مردم را چه خیاره و چه رذاله هرچه در او مغز بود و آرد فروشد بر سر ماشوب آمده است نخاله، ناصرخسرو (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، ترشی پالا و ماشو و ماشوه و ماشیوه، (ناظم الاطباء)، مخفف میاشوب هم هست یعنی آزرده مشو و شور و غوغا مکن، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، دوم شخص مفرد نهی از ’آشوفتن’ یا ’آشوبیدن’، میاشوب، درهم مشو: همچو بحر از باد ماشوب ای غلام همچو ابر از آب مخروش ای پسر، اثیرالدین اخسیکتی، و رجوع به آشوبیدن شود
آلتی است آهنی، آهنگران آهنی را که گرم بدان میگیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور کشند، و آهنی را نیز گویند که فتیله تفنگ را در آن محکم کنند و آتش بر تفنگ زنند
آلتی است آهنی، آهنگران آهنی را که گرم بدان میگیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور کشند، و آهنی را نیز گویند که فتیله تفنگ را در آن محکم کنند و آتش بر تفنگ زنند