جدول جو
جدول جو

معنی ماشل - جستجوی لغت در جدول جو

ماشل
(شِ)
لاغر. کم گوشت. (از فرهنگ جانسون). رجل ماشل، مرد لاغر کم گوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماشل
(شَ)
خاله. داییزه (در دیلمان گیلان). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راشل
تصویر راشل
(دخترانه)
راحیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مایل
تصویر مایل
واحد اندازه گیری طول در کشورهای انگلیسی زبان برابر با ۱۶۰۹ متر
مایل دریایی: در ریاضیات واحد اندازه گیری طول برابر ۱۸۵۲ متر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکل
تصویر ماکل
خوردنی، خوراکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالش
تصویر مالش
دستمالی، کنایه از تنبیه، مجازات
مالش دادن: مالیدن، مشت مال دادن، کنایه از تنبیه کردن، برای مثال چنانت دهم مالش از تیغ تیز / که یا مرگ خواهی ز من یا گریز (نظامی۵ - ۸۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایل
تصویر مایل
گراینده، میل کننده، خواهان، خمیده، خرامان، خرامنده، برای مثال که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیده ام مایل (سعدی۲ - ۶۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشی
تصویر ماشی
پیاده، آنکه با پای خود به راهی می رود و سوار بر مرکب نیست
فرهنگ فارسی عمید
آلتی در تفنگ در زیر چخماق که با کشیدن آن چخماق به سوزن و ته چاشنی می خورد و فشنگ منفجر می شود، انبر
فرهنگ فارسی عمید
(شِ لَ)
ران کم گوشت. (آنندراج). فخذ ماشله، ران کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ران کم گوشت لاغر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام زنی بود که بر بالین عذرا آمد پنداشت مرده است. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 19) :
زنی مر تن شاه را بد بلا
زن بدکنش نام او ماشلا.
عنصری (لغت فرس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق: خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. (وحشی. چا. امیر کبیر 269)، خمیده برگردیده، نزدیک به متمایل به: کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود
فرهنگ لغت هوشیار
برگردنده از راه، ترک کننده و برگردنده و خمنده، جور کننده، عدول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشل
تصویر منشل
اگه چنگک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشو
تصویر ماشو
غربال، الک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشله
تصویر ماشله
ران کم گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخل
تصویر ماخل
گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
طعام و خوردنی فرانسوی دو کانه، جمع ماکل، خورش ها خوراک ها خوردنی ها خورش خوردنی خوراک اشکال بلورینی که در ساختمان کانیها از اجتماع دو یا چند بلور حاصل شود و یا دونیم بلور در یک کانی بمنظور پیدا کردن عناصر تقارنی بیشتری نسبت بهم تغییر وضع دهند و شکلی حاصل کنند که جزبلور اصلی است. در این حالت آنرا ماکل آن کانی نامند. ماکل ها بر دوقسمند: یکی ماکل ساده که عبارت از ماکل بهم چسبیده است یعنی دو فرد بلور و یادو نیم فرد بلور در یک سطح صاف بهم ملصق میشوند که این سطح التصاق سطح تقارن ماکل نیز خواهد بود و دیگر ماکل درهم یا ماکل تداخلی است که محل التصاق دو فرد یا دو نیم فرد بلور یک سطح صاف نیست و این دو قسمت درهم داخل شده اند و بنابراین سطح التصاق سطح تقارن نخواهد بود و در این وضع سطح تقارن دیگری پیدا میکنند، جمع ماکل خوردنیها خوراکها: زاهد کسی باشد که او را به آنچه تعلق بدنیادارد مانند ماکل و مشارب... رغبت نبود. خوردنی خوراکی جمع ماکل
فرهنگ لغت هوشیار
عمل مالیدن مالندگی ماله، کوفتگی ماندگی، جزاء عمل بد مقابل نوازش، اصطکاک
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است آهنی، آهنگران آهنی را که گرم بدان میگیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور کشند، و آهنی را نیز گویند که فتیله تفنگ را در آن محکم کنند و آتش بر تفنگ زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالش
تصویر مالش
((لِ))
لمس با دست، اصطکاک، مالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشی
تصویر ماشی
رونده، سخن چین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشه
تصویر ماشه
((ش))
انبر، آلتی است در اسلحه گرم که با کشیدن آن تیر شلیک می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشو
تصویر ماشو
غربال و الکی که سوراخ های ریز دارد. ماشوب نیز گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایل
تصویر مایل
((یِ))
کج، خمیده، آرزومند، مشتاق، دارای شیب اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالش
تصویر مالش
اصطکاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مایل
تصویر مایل
Oblique
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مایل
تصویر مایل
oblique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مایل
تصویر مایل
oblíquo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مایل
تصویر مایل
ukośny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مایل
تصویر مایل
косой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مایل
تصویر مایل
косий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مایل
تصویر مایل
schuin
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مایل
تصویر مایل
schräg
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مایل
تصویر مایل
oblicuo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی