به لغت سریانی ورم دموی را گویند یعنی ورمی که مادۀ آن از خون باشد. (برهان) (آنندراج). اکنون در پارسی مستعمل است. (آنندراج) (انجمن آرا). مأخوذ از سریانی ورم و آماس دموی. (ناظم الاطباء). به سریانی اسم ورم دموی و صفراوی مرکب است که از جوش خون و صفرا در صورت و پیشانی ظاهر شود وگاه سر را نیز فرا گیرد و گاه اطلاق می نمایند بر فلغمونی (ورم خونی) حادث درسر و گاه بر فلغمونی حادث درجوف دماغ، و شیخ الرئیس بر ورم صفراوی حادث در کبد اطلاق نموده و در عرف طبی که اکثر متأخرین برآنند بر ورم حادث از خون و صفراوی مرکب در صورت اطلاق می نمایند. (حاشیۀ برهان چ معین). آماسی که مادۀ آن خون است. گونه ای فلقمونیا که در صورت حاصل شود. ورم دموی. (فرهنگ فارسی معین). نام ورمی است از خون و صفرا در هر جای تن که باشد. فلغمونی که در روی سرپیدا آید. فلغمونی در جوهر دماغ. ورم صفرایی صرف در کبد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). (ماشرا) آماسی است پست لکن سخت گرم و سوزان بود و مادۀ او خونی گرم بود با صفراء بسیار... و بیشتر اندر بینی و روی و حوالی چشم وپیشانی افتد و ممکن است که در دیگر اندامها نیز افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً) : حصبه و قولنج و مالیخولیا سکته و سل و جذام و ماشرا. مولوی (یادداشت ایضاً). از صداع و ماشرا و از خناق وززکام و از جذام و از فواق. (مثنوی چ خاور ص 307). - کوفت و ماشرا، نفرینی است
به لغت سریانی ورم دموی را گویند یعنی ورمی که مادۀ آن از خون باشد. (برهان) (آنندراج). اکنون در پارسی مستعمل است. (آنندراج) (انجمن آرا). مأخوذ از سریانی ورم و آماس دموی. (ناظم الاطباء). به سریانی اسم ورم دموی و صفراوی مرکب است که از جوش خون و صفرا در صورت و پیشانی ظاهر شود وگاه سر را نیز فرا گیرد و گاه اطلاق می نمایند بر فلغمونی (ورم خونی) حادث درسر و گاه بر فلغمونی حادث درجوف دماغ، و شیخ الرئیس بر ورم صفراوی حادث در کبد اطلاق نموده و در عرف طبی که اکثر متأخرین برآنند بر ورم حادث از خون و صفراوی مرکب در صورت اطلاق می نمایند. (حاشیۀ برهان چ معین). آماسی که مادۀ آن خون است. گونه ای فلقمونیا که در صورت حاصل شود. ورم دموی. (فرهنگ فارسی معین). نام ورمی است از خون و صفرا در هر جای تن که باشد. فلغمونی که در روی سرپیدا آید. فلغمونی در جوهر دماغ. ورم صفرایی صرف در کبد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). (ماشرا) آماسی است پست لکن سخت گرم و سوزان بود و مادۀ او خونی گرم بود با صفراء بسیار... و بیشتر اندر بینی و روی و حوالی چشم وپیشانی افتد و ممکن است که در دیگر اندامها نیز افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً) : حصبه و قولنج و مالیخولیا سکته و سل و جذام و ماشرا. مولوی (یادداشت ایضاً). از صداع و ماشرا و از خناق وززکام و از جذام و از فواق. (مثنوی چ خاور ص 307). - کوفت و ماشرا، نفرینی است
سریانی تازی گشته آماس خونی آماسی که ماده آن خون است گونه ای فلقمونیا که در صورت حاصل شود ورم دموی: از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق. (مثنوی. چا. خاور. دفتر پنجم ص 307) توضیح این بیت در مثنوی چاپ نیکلسون نیامده
سریانی تازی گشته آماس خونی آماسی که ماده آن خون است گونه ای فلقمونیا که در صورت حاصل شود ورم دموی: از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق. (مثنوی. چا. خاور. دفتر پنجم ص 307) توضیح این بیت در مثنوی چاپ نیکلسون نیامده
گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد سِپیدتاک، سِپیتاک، سِفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هِزارشاخ، هِزارکِشان، هِزارجِشان، هِزاراَفشان، اَرجالون، بَرْوانیا