تماشاکننده. تماشاچی. نظرباز. ج، تماشاکنان: چو در محاوره آید زبان شیرینش کجا شدند تماشاکنان شیرین کار. سعدی (دیوان چ مصفا ص 703). ما تماشاکنان کوته دست تو درخت بلندبالایی. سعدی. تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم. سعدی. شاید آن روی اگر سبیل کنند به تماشاکنان حیرانش. سعدی. رجوع به تماشا و دیگرترکیبهای آن و تماشاکنان شود
تماشاکننده. تماشاچی. نظرباز. ج، تماشاکنان: چو در محاوره آید زبان شیرینش کجا شدند تماشاکنان شیرین کار. سعدی (دیوان چ مصفا ص 703). ما تماشاکنان کوته دست تو درخت بلندبالایی. سعدی. تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم. سعدی. شاید آن روی اگر سبیل کنند به تماشاکنان حیرانش. سعدی. رجوع به تماشا و دیگرترکیبهای آن و تماشاکنان شود
در حال تماشا. در حال نظاره: مثال ملک چو باغی است پرشکوفه و گل تو شادمانه تماشاکنان بباغ درآی. فرخی. تماشاکنان گرد خیمه بگشت چو سروی چمان بر کنار چمن. فرخی. نماز شام همه نیکوان به عید شدند طرب کنان و تماشاکنان و خندان لب. فرخی. به باغی تماشاکنان میل کرد درون رفت تا رخ بشوید ز گرد. اسدی. گو پهلوان را تماشاکنان زشادی همی بود خنده زنان. اسدی. تماشاکنان رفت از آن مرحله عنان کرد بر صید صحرا یله. نظامی. در آن بریۀ پر لاله و اقحوان تماشاکنان و شکارزنان می آمد. (تاریخ غازانی ص 147)
در حال تماشا. در حال نظاره: مثال ملک چو باغی است پرشکوفه و گل تو شادمانه تماشاکنان بباغ درآی. فرخی. تماشاکنان گرد خیمه بگشت چو سروی چمان بر کنار چمن. فرخی. نماز شام همه نیکوان به عید شدند طرب کنان و تماشاکنان و خندان لب. فرخی. به باغی تماشاکنان میل کرد درون رفت تا رخ بشوید ز گرد. اسدی. گو پهلوان را تماشاکنان زشادی همی بود خنده زنان. اسدی. تماشاکنان رفت از آن مرحله عنان کرد بر صید صحرا یله. نظامی. در آن بریۀ پر لاله و اقحوان تماشاکنان و شکارزنان می آمد. (تاریخ غازانی ص 147)
ماشو، پشمینه و شالکی درویشان، (فرهنگ لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) : طرفه بازار قماشی است که ماشأاﷲ قدر ماشا و سقرلاطبهم یکسانند، نظام قاری (دیوان ص 68)، قاری به خواب دید سقرلاط یک شبی تعبیر رفت چکمه و ماشا حواله بود، نظام قاری (دیوان ص 78)، قاری حقیقتی دان کردن به بر سقرلاط تفتیک را و ماشا، هر دو شمر مجازی، نظام قاری (دیوان ص 114)، و رجوع به ماشاد شود
ماشو، پشمینه و شالکی درویشان، (فرهنگ لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) : طرفه بازار قماشی است که ماشأاﷲ قدر ماشا و سقرلاطبهم یکسانند، نظام قاری (دیوان ص 68)، قاری به خواب دید سقرلاط یک شبی تعبیر رفت چکمه و ماشا حواله بود، نظام قاری (دیوان ص 78)، قاری حقیقتی دان کردن به بر سقرلاط تفتیک را و ماشا، هر دو شمر مجازی، نظام قاری (دیوان ص 114)، و رجوع به ماشاد شود
جامۀ پشمینه را گویند، (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، در جهانگیری نیز ’ماشاد’ و در رشیدی ’ماشار’ آمده، با ماشو مقایسه شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
جامۀ پشمینه را گویند، (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، در جهانگیری نیز ’ماشاد’ و در رشیدی ’ماشار’ آمده، با ماشو مقایسه شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
مخفف ماناکه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنداری که، گویی که: آن رنگ سیاه لاله، ماناک اندر دل مشتری است کیوان، خاقانی، روز روشن ندیده ام، ماناک همه عمرم به چشم درد گذشت، خاقانی، زلف تو سیه چراست ماناک بسیار در آفتاب گشته، امیرخسرو (از آنندراج)، و رجوع به مانا شود
مخفف ماناکه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنداری که، گویی که: آن رنگ سیاه لاله، ماناک اندر دل مشتری است کیوان، خاقانی، روز روشن ندیده ام، ماناک همه عمرم به چشم درد گذشت، خاقانی، زلف تو سیه چراست ماناک بسیار در آفتاب گشته، امیرخسرو (از آنندراج)، و رجوع به مانا شود
نام سرزمینی است در کویر بین کرمان و سیستان، مرحوم بهار در حاشیۀ تاریخ سیستان بنقل از ابن خردادبه (ص 50) آرد: ’راشد یا راشاک جایی است در کویر بین کرمان و سیستان که یک چاه آب دارد واز آنجا تا زرنج 23 فرسنگ است’، (تاریخ سیستان حاشیۀ ص 245)، و رجوع به راشد نام سرزمینی است ... شود
نام سرزمینی است در کویر بین کرمان و سیستان، مرحوم بهار در حاشیۀ تاریخ سیستان بنقل از ابن خردادبه (ص 50) آرد: ’راشد یا راشاک جایی است در کویر بین کرمان و سیستان که یک چاه آب دارد واز آنجا تا زرنج 23 فرسنگ است’، (تاریخ سیستان حاشیۀ ص 245)، و رجوع به راشد نام سرزمینی است ... شود
خاشه، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، ساق علف و چوب و ریزه های باریک و خار و خس با خاک آمیخته، (برهان قاطع)، ریزۀ کاه با خاک بهم آمیخته و خاشه، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 369)، قذاه، عذب، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، عقاقیر، (السامی فی الاسامی)، آشغال: گفت با خرگوش خانه خان من خیز خاشاکت از او بیرون فکن، رودکی، ز خاشاک ناچیز تا عرش راست سراسر به هستی یزدان گواست، فردوسی، ولیکن بفرمان یزدان دلیر نباشد ز خاشاک تا پیل و شیر، فردوسی، برآن توده خاشاکها بر زدند بفرمود تا آتش اندر زدند، فردوسی، تا روی بجستن ننهد برق شغبناک صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک، منوچهری، گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست، ناصرخسرو، که دریا در نهد درقعر و خاشاک آورد برسر، مختاری غزنوی، تو بادی و من خاک تو تو آب و من خاشاک تو با خوی آتشناک تو صبر من آوار آمده، خاقانی، خاشاک دورنگ روز و شب را آتش زن و در زمان برافروز، خاقانی، چو شد پژمرده خاشاکی بود خشک، دهلوی، دگر آهو که خاشاک است خوردش بجای مشک خاشاک است گردش، نظامی، سهی سروش فتاده بر سر خاک شده لرزان چنان کزباد خاشاک، نظامی، در اندیشید از آن که یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش، نظامی، - امثال: خاشاک به گاله ارزانی و شنبه بجهود، نظیر: سرخر و دندان سگ، (امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2)، خاشاک نیز بر در دریا گذر کند، نظیر: سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش، (امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2)، - خاشاک مسجد، ظاهراً نوعی گستردنی نظیر بوریا و حصیر باید باشد: بمسجد رفتم بوریانبود بخانه رفتم و خادم را گفتم تا درازگوش بگیرد با او به کنار آب حرام کام رفتم و یک خروار خاشاک مسجد آوردیم و در مسجد انداختیم، (تاریخ بخارا نرشخی ازانیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 144)، در منزل ایشان در زمستان خاشاک مسجد می بود و در تابستان بوریای کهنه، (تاریخ بخارا نرشخی از انیس الطالبین ایضاً)
خاشه، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، ساق علف و چوب و ریزه های باریک و خار و خس با خاک آمیخته، (برهان قاطع)، ریزۀ کاه با خاک بهم آمیخته و خاشه، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 369)، قذاه، عَذَب، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، عقاقیر، (السامی فی الاسامی)، آشغال: گفت با خرگوش خانه خان من خیز خاشاکت از او بیرون فکن، رودکی، ز خاشاک ناچیز تا عرش راست سراسر به هستی یزدان گواست، فردوسی، ولیکن بفرمان یزدان دلیر نباشد ز خاشاک تا پیل و شیر، فردوسی، برآن توده خاشاکها بر زدند بفرمود تا آتش اندر زدند، فردوسی، تا روی بجستن ننهد برق شغبناک صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک، منوچهری، گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست، ناصرخسرو، که دریا در نهد درقعر و خاشاک آورد برسر، مختاری غزنوی، تو بادی و من خاک تو تو آب و من خاشاک تو با خوی آتشناک تو صبر من آوار آمده، خاقانی، خاشاک دورنگ روز و شب را آتش زن و در زمان برافروز، خاقانی، چو شد پژمرده خاشاکی بود خشک، دهلوی، دگر آهو که خاشاک است خوردش بجای مشک خاشاک است گردش، نظامی، سهی سروش فتاده بر سر خاک شده لرزان چنان کزباد خاشاک، نظامی، در اندیشید از آن که یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش، نظامی، - امثال: خاشاک به گاله ارزانی و شنبه بجهود، نظیر: سرخر و دندان سگ، (امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2)، خاشاک نیز بر در دریا گذر کند، نظیر: سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش، (امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2)، - خاشاک مسجد، ظاهراً نوعی گستردنی نظیر بوریا و حصیر باید باشد: بمسجد رفتم بوریانبود بخانه رفتم و خادم را گفتم تا درازگوش بگیرد با او به کنار آب حرام کام رفتم و یک خروار خاشاک مسجد آوردیم و در مسجد انداختیم، (تاریخ بخارا نرشخی ازانیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 144)، در منزل ایشان در زمستان خاشاک مسجد می بود و در تابستان بوریای کهنه، (تاریخ بخارا نرشخی از انیس الطالبین ایضاً)
دور باد از تو: پس بگویند بنده را حاشاک مردکی ریش گاو و کون خر است، انوری، مهر از تو توان برید هیهات کس بر تو توان گزید حاشاک، سعدی، تو بحری و هر دو کون خاشاک خاشاک درون بحر، حاشاک، سلمان ساوجی، رود بخواب دو چشم از خیال تو هیهات بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک، حافظ، ، چوبی بزرگ
دور باد از تو: پس بگویند بنده را حاشاک مردکی ریش گاو و کون خر است، انوری، مهر از تو توان برید هیهات کس بر تو توان گزید حاشاک، سعدی، تو بحری و هر دو کون خاشاک خاشاک درون بحر، حاشاک، سلمان ساوجی، رود بخواب دو چشم از خیال تو هیهات بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک، حافظ، ، چوبی بزرگ
تماشاگاه. محل گشت و گذار و محل تفرج و تماشاخانه. و آنجای از تماشاخانه که مردم برای تماشا می نشینند. (ناظم الاطباء). تماشاخانه. تماشاگاه. (آنندراج). رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود
تماشاگاه. محل گشت و گذار و محل تفرج و تماشاخانه. و آنجای از تماشاخانه که مردم برای تماشا می نشینند. (ناظم الاطباء). تماشاخانه. تماشاگاه. (آنندراج). رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود
خاشاک درخواب مال و نعمت است مردم عامه را. اگر بیند در خانه وی خاشاک بسیار است یا او در میان خاشاک مقیم گردید، دلیل که بر قدر آن وی را مال و نعمت رسد. اگر بیند خاشاک را باد ببرد یا آتش بسوخت، دلیل که پادشاه مال او بستاند. اگر بیند که خاشاک در تنور یا در زیر دیگ می سوخت، دلیل که مال خویش را هزینه کند. محمد بن سیرین اگر بیند از صحرا خاشاک می آورد و به خانه می برد، دلیل است به قدر آن او را از سفر مال حاصل گردد. اگر بیند در شهری یا کوچه ای باد خاشاک می آورد، دلیل که آن موضع را به قدر آن از پادشاه خیر و منفعت رسد.
خاشاک درخواب مال و نعمت است مردم عامه را. اگر بیند در خانه وی خاشاک بسیار است یا او در میان خاشاک مقیم گردید، دلیل که بر قدر آن وی را مال و نعمت رسد. اگر بیند خاشاک را باد ببرد یا آتش بسوخت، دلیل که پادشاه مال او بستاند. اگر بیند که خاشاک در تنور یا در زیر دیگ می سوخت، دلیل که مال خویش را هزینه کند. محمد بن سیرین اگر بیند از صحرا خاشاک می آورد و به خانه می برد، دلیل است به قدر آن او را از سفر مال حاصل گردد. اگر بیند در شهری یا کوچه ای باد خاشاک می آورد، دلیل که آن موضع را به قدر آن از پادشاه خیر و منفعت رسد.