در حال تماشا. در حال نظاره: مثال ملک چو باغی است پرشکوفه و گل تو شادمانه تماشاکنان بباغ درآی. فرخی. تماشاکنان گرد خیمه بگشت چو سروی چمان بر کنار چمن. فرخی. نماز شام همه نیکوان به عید شدند طرب کنان و تماشاکنان و خندان لب. فرخی. به باغی تماشاکنان میل کرد درون رفت تا رخ بشوید ز گرد. اسدی. گو پهلوان را تماشاکنان زشادی همی بود خنده زنان. اسدی. تماشاکنان رفت از آن مرحله عنان کرد بر صید صحرا یله. نظامی. در آن بریۀ پر لاله و اقحوان تماشاکنان و شکارزنان می آمد. (تاریخ غازانی ص 147)