تماشاکننده. تماشاچی. نظرباز. ج، تماشاکنان: چو در محاوره آید زبان شیرینش کجا شدند تماشاکنان شیرین کار. سعدی (دیوان چ مصفا ص 703). ما تماشاکنان کوته دست تو درخت بلندبالایی. سعدی. تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم. سعدی. شاید آن روی اگر سبیل کنند به تماشاکنان حیرانش. سعدی. رجوع به تماشا و دیگرترکیبهای آن و تماشاکنان شود