پرنده ای است مانند فاخته و قمری و او بیشتر در کنارهای طاقچه ها و میان کاسه ها و طبق تخم نهد و بچه برآرد. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرغی است مانند قمری که آن را موسیچه گویند. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). در اشتینگاس برابر کلمه ماسوچه، وودپیجن ذکر شده که آن را کبوتر جنگلی ترجمه کرده اند. (فرهنگ فارسی معین) : باز چون دید که ماسوچه سخن خواهد کرد برزدش مدحت صاحب ز دهان اندر حین. مختاری غزنوی (از آنندراج)
پرنده ای است مانند فاخته و قمری و او بیشتر در کنارهای طاقچه ها و میان کاسه ها و طبق تخم نهد و بچه برآرد. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرغی است مانند قمری که آن را موسیچه گویند. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). در اشتینگاس برابر کلمه ماسوچه، وودپیجن ذکر شده که آن را کبوتر جنگلی ترجمه کرده اند. (فرهنگ فارسی معین) : باز چون دید که ماسوچه سخن خواهد کرد برزدش مدحت صاحب ز دهان اندر حین. مختاری غزنوی (از آنندراج)
ظرفی باشد لوله دار که با آن شربت و دارو درگلوی اطفال ریزند. (برهان). ظرفی که بدان دوا در گلوی اطفال ریزند. (آنندراج) (از جهانگیری) (انجمن آرای ناصری). داروریز بود که در گلوی کودکان دارو بدان افکنند. (اوبهی). ’داروریز’ بود که در گلوی کودکان دارو ریزند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 505) : طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او برپیخت گشت ساکن ز درد، چون دارو او به ماچوچه در دهانش ریخت. پرویز خاتون (از لغت فرس ایضاً)
ظرفی باشد لوله دار که با آن شربت و دارو درگلوی اطفال ریزند. (برهان). ظرفی که بدان دوا در گلوی اطفال ریزند. (آنندراج) (از جهانگیری) (انجمن آرای ناصری). داروریز بود که در گلوی کودکان دارو بدان افکنند. (اوبهی). ’داروریز’ بود که در گلوی کودکان دارو ریزند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 505) : طفل را چون شکم بدرد آمد همچو افعی ز رنج او برپیخت گشت ساکن ز درد، چون دارو او به ماچوچه در دهانش ریخت. پرویز خاتون (از لغت فرس ایضاً)
از کسانی بود که در داروشناسی و طب اطلاعاتی داشت و از تربیت یافتگان گندی شاپور بود. وی از معاصران جبریل بن بختیشوع و پدر یوحنا، طبیب معروف گندی شاپور است. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 61). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 328 شود
از کسانی بود که در داروشناسی و طب اطلاعاتی داشت و از تربیت یافتگان گندی شاپور بود. وی از معاصران جبریل بن بختیشوع و پدر یوحنا، طبیب معروف گندی شاپور است. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 61). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 328 شود
نام قصبه و همچنین نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان فومن است. این دهستان در قسمت جنوب باختری بخش مرکزی فومن واقع است، منطقه ای است کوهستانی و هوای آن سردسیرسالم است. مرکز دهستان قصبه ماسوله است. این دهستان از 30 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 9000 تن سکنه دارد. قرای مهم آن عبارتند از: قصبۀ ماسوله، و قراء مسجدبر، هفتخوانی، سیاه ورود، توسه کله، زید، کیشه در. و بلوک آلیان که از چندین قریۀ کوچک کوهستانی تشکیل می شود جزء دهستان ماسوله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). طول آن 30 و عرض آن 12 هزارگز و مرکز آن ماسوله است که 1050 متر از سطح دریاارتفاع دارد. در جنوب ماسوله معدن آهن مهمی است که در قسمت مرتفعی واقع شده و طبقات آن در حدود 9 متر است و از دوره های قدیم استخراج می شده است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 274). و رجوع به همین مأخذ شود
نام قصبه و همچنین نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان فومن است. این دهستان در قسمت جنوب باختری بخش مرکزی فومن واقع است، منطقه ای است کوهستانی و هوای آن سردسیرسالم است. مرکز دهستان قصبه ماسوله است. این دهستان از 30 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 9000 تن سکنه دارد. قرای مهم آن عبارتند از: قصبۀ ماسوله، و قراء مسجدبر، هفتخوانی، سیاه ورود، توسه کله، زید، کیشه در. و بلوک آلیان که از چندین قریۀ کوچک کوهستانی تشکیل می شود جزء دهستان ماسوله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). طول آن 30 و عرض آن 12 هزارگز و مرکز آن ماسوله است که 1050 متر از سطح دریاارتفاع دارد. در جنوب ماسوله معدن آهن مهمی است که در قسمت مرتفعی واقع شده و طبقات آن در حدود 9 متر است و از دوره های قدیم استخراج می شده است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 274). و رجوع به همین مأخذ شود
قصبۀ مرکز دهستان ماسوله است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است. کوهستانی و سردسیر است و در حدود 6000 تن سکنه دارد. آب معدنی گازدار و انواع کانها از قبیل آهن و مس در کوههای ماسوله وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
قصبۀ مرکز دهستان ماسوله است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است. کوهستانی و سردسیر است و در حدود 6000 تن سکنه دارد. آب معدنی گازدار و انواع کانها از قبیل آهن و مس در کوههای ماسوله وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
نی باریک که یک سر آن رادردهان و سر دیگرش را در آب یا شربت گذارند و بمکند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی را در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ را بوسیله سوزن بیرون آورند، خیاطی، ماکو
نی باریک که یک سر آن رادردهان و سر دیگرش را در آب یا شربت گذارند و بمکند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی را در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ را بوسیله سوزن بیرون آورند، خیاطی، ماکو