جدول جو
جدول جو

معنی ماساندن - جستجوی لغت در جدول جو

ماساندن(حَ شُ دَ)
متعدی ماسیدن. در تداول عامه، منعقد کردن، شیر را ماست کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول عامه، کاری را سر و صورت دادن و بانجام رسانیدن کاری که امید سرگرفتن آن نیست. فیصله دادن و یکسره کردن: این معامله را من ماساندم. بالاخره این عقد و ازدواج را فلانی ماساند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، با تسامحی مدلل کردن. با حالتی نابسامان قبولانیدن: حرف خود را ماساندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماسیدن شود
لغت نامه دهخدا
ماساندن
منعقد کردن
تصویری از ماساندن
تصویر ماساندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفساندن
تصویر تفساندن
داغ کردن، بسیار گرم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمایاندن
تصویر نمایاندن
نشان دادن، آشکار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماساندن
تصویر آماساندن
باد دار کردن، پر باد کردن، ورم دار ساختن، سبب تورم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالاندن
تصویر مالاندن
با دست مالش دادن
کنایه از تنبیه کردن
صاف و هموار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
بی تاب ساختن، خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناساندن
تصویر شناساندن
آشنا ساختن، معرفی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
ماساندن. رجوع به ماساندن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ دَ)
در تداول عامه، در جدل و بحث مغلوب کردن. به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن. چیره شده بر کسی در کشتی، در سخن، در هنر و غیره. مفحم و مجاب کردن کسی را در سخن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به سهولت از عهده کسی برآمدن و در مقام زورآزمایی به آسانی او را مغلوب کردن،تا فلانکس خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، بالتمام خوردن. محتوی ظرفی طعام را یکباره خوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی را با اشتهای تمام و بسرعت خوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلاساندن
تصویر پلاساندن
پلاسیدن، پژمرانیدن برگ و مانند آن الواء. پلاسیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفساندن
تصویر تفساندن
گرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوساندن
تصویر پوساندن
پوسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناساندن
تصویر شناساندن
آشنا کردن، تعریف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
سخت افروختن، تابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
خفه کردن، فشردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تازاندتازاند خواهد تازاند بتازان تازاننده تازانده) دواندن تاختن تازانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
زجر کردن، ترساندن، پراکنده و طرد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیساندن
تصویر خیساندن
تر نهادن، خیس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترساندن
تصویر ترساندن
تهدید، بیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاراندن
تصویر خاراندن
با ناخن روی پوست بدن کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاماندن
تصویر جاماندن
فراموش شدن چیزی از کسی، بجای ماندن چیزی از کسی عمدا یا سهوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایاندن
تصویر زایاندن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوساندن
تصویر دوساندن
چسبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
بارانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسانیدن
تصویر آماسانیدن
سبب ورم شدن ایجاد تورم توریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماهاندن
تصویر آماهاندن
آماسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچاندن
تصویر پاچاندن
پاشیدن متفرق کردن پراگنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
بسهولت کسی را تنبیه و مغلوب کردن (با کتک یا بحرف) : تالله خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار، چیزی را با اشتهای تمام خوردن، در تداول عامه در جدل و بحث مغلوب کردن، به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماساندن
تصویر آماساندن
آماسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایاندن
تصویر رایاندن
راهنمایی نمودن، به بیرون هدایت کردن، روی بکاری آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالاندن
تصویر مالاندن
((دَ))
مالیدن، سخت تنبیه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شناساندن
تصویر شناساندن
معرفی
فرهنگ واژه فارسی سره
مالش دادن، صاف کردن، هموار ساختن، هموار کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن، گوشمالی دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد