جدول جو
جدول جو

معنی ماس - جستجوی لغت در جدول جو

ماس
رجل ماس، مردی که عتاب و سرزنش در وی نگیرد، یا مرد سبک و سبک سر، (از ’م وس’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماس
(ماس س)
از ’م س س’، مس کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مس ّ شود
لغت نامه دهخدا
ماس
مخفف آماس است که ورم باشد، (برهان)، مخفف آماس است، (آنندراج)، آماس و ورم، (ناظم الاطباء)، و رجوع به آماس شود، ماسیدن، (ناظم الاطباء)، الماس را نیز گفته اند و آن جوهری است معروف و بعضی گفته اند به معنی الماس عربی است، (برهان)، الماس، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، معرب الماس و معدن الماس غالباً در هندوستان است ... صاحب مخزن الادویه ... نام پارسی الماس را ماس گفته، (آنندراج) (انجمن آرا)، اسم فارسی الماس است از احجار نفیسه ...، (مخزن الادویه)، به زبان هندی ماه را گفته اند که عربان قمر خوانند، (برهان)، و رجوع به ماه شود
لغت نامه دهخدا
ماس
آماس ورم
تصویری از ماس
تصویر ماس
فرهنگ لغت هوشیار
ماس
ماست، زنبور، پسوندی است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شماس
تصویر شماس
(پسرانه)
خادم، عابد، طبقه و گروهی از روحانیون مسیحی، نام سردار ایرانی مسیحی در زمان پادشاهی نوشزاد فرزند انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماسه
تصویر ماسه
شن نرم که درشتی دانه هایش از چند میلی متر بیشتر نباشد
فرهنگ فارسی عمید
فراودۀ لبنی که از مایه زدن شیر گرم و بستن آن در اثر گرم ماندن تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسک
تصویر ماسک
صورتک، نقاب، پوشش پارچه ای که برای جلوگیری از ورود ذرات معلق در هوا جلوی بینی و دهان قرار می دهند، وسیله ای که برای محافظت از سوختگی در موقع جوشکاری جلوی صورت می گیرند، کنایه از حالتی که فرد برای پنهان کردن احساسات، افکار و درونیاتش به خود می گیرد، پوششی از مواد شیمیایی یا طبیعی که به منظور حفظ شادابی و سلامت یا رفع معایب پوست صورت روی آن قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
(ماسْ سَ)
حاجه ماسه، یعنی حاجت سخت. (منتهی الارب). حاجت سخت و مهم. (ناظم الاطباء). حاجت مهم. (از اقرب الموارد) ، بینهم رحم ماسه، یعنی میان ایشان خویشی نزدیکی است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بسیار دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار کشنده. (از اقرب الموارد) ، بسیارگاینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). بسیار گاینده و کثیرالجماع. (ناظم الاطباء) ، شانه کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که پنجم سپل او بر آرنج وی درخورده و خون آلود نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هرگاه آرنج شتر به پنجم سپل وی برخورد و آن را خون آلود نکند، ماسح گویند. (از اقرب الموارد). بریدگی دو شوخ سینۀ شتر از آسیب آرنج وی که خون از وی بر نیاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حازّ شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
به معنی تفه یعنی بیمزه که بهندی پهیکا گویند. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، بیمزه و تفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
آبکی است شور مر بنی طهیه را. (منتهی الارب). نام آبکی شور. (ناظم الاطباء). نام آبی کوچک و شور است بنی طهیه را در بلاد بنی تمیم. (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
هر چیز شور که شکم راند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب و گیاه شور شکم ران. (منتهی الارب) (آنندراج). آب شور و گیاه شور که شکم راند. (ناظم الاطباء). آب شور که شکم راند. (از اقرب الموارد) ، گیاهی است تابستانی که شکم شتر راند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
چنگ زننده به چیزی و گیرنده. (ناظم الاطباء). نگاه دارنده. و رجوع به ماسکه و تمسک شود، قابض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ماسک البول، دارویی است: بگیرند بلوط و کندر از هریکی یک درم تخم محلب و سعد و قرفه و خولنجان و راسن خشک و وج و کهربا از هریکی یک درم همه را بیزند شربتی سه درم با شراب کهن و این سفوف را ماسک البول گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماسکه شود
لغت نامه دهخدا
آنچه که چهرۀ خود را بدان بپوشانند، نقاب، (مخصوصاً) صورتک عجیب و غریب که برای تغییر شکل یا مخفی کردن قیافۀ حقیقی به چهره زنند و در جشنها بدان صورت، خود را ظاهر سازند، (فرهنگ فارسی معین)، صورت مستعار که بر روی نهند بازی و مسخرگی را، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نقابی فلزی و مشبک که شمشیربازان برای حفاظت به چهرۀ خودزنند، نقابی که غواصان بر صورت خود نصب کنند و آن به لولۀ اکسیژن یا لولۀ هوا اتصال دارد تا به وسیلۀ آن تنفس کنند، (فرهنگ فارسی معین)،
- ماسک زدن، نقاب زدن، به مجاز، خلاف آنچه که هست خود را نشان دادن،
- ماسک برداشتن، نقاب از چهره برداشتن، به مجاز، خود یا دیگری را چنانکه هست نمودن
لغت نامه دهخدا
گلیم، ظاهراً به شین معجمه است چنانکه بیاید، (فرهنگ رشیدی)، در رشیدی به معنی گلیم نوشته، (آنندراج) (انجمن آرا)، و رجوع به ماشو شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شهرویران است که در بخش حومه شهرستان مهاباد واقع است و 506 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سنگ ریزۀ خردتر از شن. شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک. رمل. فرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شن ریز و نرم و بدون خاک که آن را با سیمان مخلوط کنند و در ساختمان بکار برند. توضیح آنکه در زمین شناسی ماسه عبارت است از ذرات سنگ ریزه ای که قطر هریک از سنگ ریزه هایش از شن کوچکتر و از ذرات غبار بزرگتر است. سنگ ریزۀ درشت آن را شن گویند. (از فرهنگ فارسی معین) ، قسمی ماهی بحر خزر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بی پروا و بی باک را گویند، (برهان)، مأخوذ از تازی، بی باک و بی پروا و بی ترس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کسی که به اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (آنندراج)، رجل ٌ ماس، مردی که به پند و اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (منتهی الارب ذیل مسی) (ناظم الاطباء)، مردی که به پند کسی توجه نکند، (از اقرب الموارد)، و رجوع به ماس شود
لغت نامه دهخدا
معروف است که جغرات باشد و بعضی جغرات چکیده را و بعضی دیگر مایه ای که بر شیر زنند ماست گویند، (برهان)، جغرات و گویند جغرات چکیده و گویند مایه ای که بر شیر زنند و لهذا کسی که مایه را برشیر زده ماست ببندد ماست بند گویند، (از آنندراج)، چغرات و شیری که بواسطۀ ماستینه بسته شده باشد، (ناظم الاطباء)، خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند، طریقۀ آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود، (فرهنگ فارسی معین)، سانسکریت، مستو (سرشیر حامض) ارمنی، مچوم (شیر ترش)، مچنیم (چسبانیدن، بستن، منجمد شدن)، بلوچی، مذغ، مسته (بستن، منجمد شدن)، مستغ (ماست)، افغانی، ماسته (شیر دلمه شده)، کردی، مازد (شیر دلمه) ایضاً کردی، ماست (شیر بسته)، گیلکی، یرنی و نطنزی، ماست، فریزندی، ماس، سمنانی، مست، سنگسری، موست، سرخه یی، لاسگردی و شهمیرزادی، ماست، بعضی پنداشته اند که ماست عربی است و از ’مأس’ مأخوذ است، در قاموس آمده: ’مأست الناقه، یعنی سخت شد به شتر گردآمدن شیر در پستان او’، این معنی ربطی به ’ماست’ فارسی ندارد و باید دانست که ماست در عربی از فارسی مأخوذ است و عربی آن، رائب است، (حاشیۀ برهان چ معین)، غمیم، رثو، رثیئه، (منتهی الارب)، رائب، جغرات، چغرات، صغرات، صقره، صقرات، صغراط، صقراط، یغرد یغرت، یاقورد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، انواع دارد: ماست قالبی، ماست کیسه ای، ماست کوزه ای، ماست کاسه ای، ماست خیکی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کرد از بهر ماست تیریه خواست
زانکه درویش بود و عاریه خواست،
شهید (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
الماست و الرائب و الشیراز کلها تبرد و تطفی و تنفخ، محمد زکریای رازی، (یادداشت ایضاً)،
نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک
با دو نان، پر زماست ماست فروش
تاشکی برد پیش آن تاشک،
منطقی (یادداشت ایضاً)،
از ایشان سبک اردشیر آب خواست
یکایک ببردندبا آب ماست،
فردوسی،
بیاورد زن خوان و بنهاد راست
برو تره و سرکه و نان و ماست،
فردوسی،
وز خس و از خار به بیگاه و گاه
روغن و پینو کنی و دوغ و ماست،
ناصرخسرو،
گفت با ماست خورده ام بسیار
صد ره و بیشتر نه خود یکبار،
سنائی،
کسی را که در خانه نه قالی باشد نه حصیر، نه نان و نه خمیر و نه گوشت و نه فطیر و نه ماست باشدش و نه پنیر، (بهاءالدین ولد)،
دوغبایی بپز که از چپ و راست
دروی افتند چون مگس درماست،
سعدی،
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ،
(گلستان)،
یک صباحی بوقت، شاگرد ماست بندی از در مدرسه بابا می گذشته و ظرفی ماست داشته، (مزارات کرمان ص 41، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
مایه ام بنهاد مقداری که خواست
شیر بودم بعد از آنم کرد ماست،
بسحاق اطعمه،
- از سفیدی ماست تا سیاهی زغال، در تداول عامه، همه چیز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- رنگ کسی مثل ماست پریدن، در تداول عامه، از ترس شدید یا بیماری و یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورت وی پریدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- گور ماست، رجوع به همین ماده شود،
- ماست بستن، ارابه، ماست زدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به ماست زدن و ماست بندی شود،
- ماست به دهان مایه زدن (یا کردن)، رجوع به ترکیب ماست تو (ی) دهن ... شود،
- امثال
ماست به دهانش مایه زده اند (یا) مایه کرده اند، نظیر: آرد بدهنش گرفته، (امثال و حکم ص 1388)،
- ماست تو (ی) دهن کسی بودن، به موقع از گفتن حرفی خودداری کردن، در مقام گفتار ساکت و صامت نشستن و در نتیجه فرصت را از دست دادن و گرفتار زیان مادی یا معنوی شدن، وقتی فلانی داشت این میوه ها را به تو قالب می کردماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارند (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)،
- ماست را هم نمی برد، در تداول عامه، بسیار کند است (چاقو، کارد) (فرهنگ فارسی معین)،
- ماست مالی، رجوع به همین ماده شود،
- ماست مالی کردن، رجوع به همین ماده شود،
- ماست موسیر، موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند، (فرهنگ فارسی معین)،
- ماست و چغندر، ماست و لبو، نوعی پیش غذا که هنوز هم متداول است و برای تهیۀ آن نخست چغندر را به تنور پزند و سپس پوست کنده تکه تکه نمایند آنگاه آنها را در بشقابی تخت قرار دهند و روی آنرا با ماست نیم چکیده پوشانند و بر روی آن با نقش ونگار گرد دارچین و جز آن ریزند و بر سفره گذارند،
- ماست و شیره، نوعی غذاست مردم تنگدست را و آن افزودن مقداری شیره بر ماست است که آن را تا حد لازم شیرین و مطبوع سازد آنگاه آنرا با نان خورند،
- ماست و لبو، ماست و چغندر، رجوع به همین ترکیب شود،
- ماست ها را کیسه کردن،جا خوردن، ترسیدن از تهدید کسی، غلاف کردن و دم درکشیدن یا دست از کار خود برداشتن و جاخوردگی و ترس خودرا بخوبی نشان دادن، تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت و مثل آدم یک گوشه نشست، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، مرعوب شدن، ترسیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- مو از ماست کشیدن، سخت زیرک و بافراست بودن، سخت دقیق بودن، در حساب و امثال آن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- امثال:
ماست چکیده به خایه می مالد، مثل است، (آنندراج)،
ماست و دروازه هر دو می بندند، نظیر: بز و شمشیر هر دو درکمرند، (امثال و حکم، ص 1388)، یعنی این دو چیز را اختلاف بسیار است، و رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 330 و 316 شود،
ماست و سیاه تخمه، کار را مشکل کرده، (امثال و حکم ص 1388)،
ماستی که ترش است از تغارش پیداست، (امثال و حکم ص 1388)،
راست بیا راست برو ماست بخور سرنا بزن، نظیر: با آن زبان خوشت یا پول فراوانت یا راه نزدیکت، (امثال و حکم ص 858)،
عجب ماستی خریدیم که همه دوغ پتی بود، یعنی آنچه شد همه جز آن بود که می بیوسیدیم، (امثال و حکم ص 1090)،
ماهی و ماست عزرائیل می گوید باز هم تقصیر ماست، نظیر: لاتأکل السمک و تشرب اللبن، (امثال و حکم ص 1396)،
، علک رومی را نیز ماست می گویند که مصطکی باشد و آن صمغی است که خایند، (برهان)، مصطکی، (ناظم الاطباء)، به این معنی تصرفی است در مصطکی، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
آنچه که چهره خود را بدان بپوشاند، نقاب، صورت مستعار که بر روی نهند جهت بازی و مسخرگی نگاهدارنده فرانسوی روپوشه روبند، سر و ریخت نگاهدارنده. آنچه که چهره خود را بدان بپوشانند نقاب، (مخصوصا) صورتک عجیب و غریب که برای تغییر شکل یا مخفی کردن قیافه حقیقی بچهره زنند و در جشنها بدان صورت خود را ظاهر سازند، نقابی فلزی و مشبک که شمشیربازان برای حفاظت بچهره خود زنند، نقابی که غواصان بر صورت خودنصب کنند و آن بلوله اکسیژن یا لوله هوا اتصال دارد تابوسیله آن تنفس کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسه
تصویر ماسه
سنگ ریزه خردتر از شن، شن بسیار ریز ناآمیخته با خاک
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و در جایی نهند تا منعقد گردد بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود جغرات: غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ. (گلستان. قر. 54) یا ماست و موسیر. موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه وهمه چیز. یا رنگ کسی مثل ماست پریدن، بر اثر رنج و محنت و مرگ یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورتش پریدن: دندانهایش کلید شد، رنگش مثل ماست پرید... یا ماست تو (ی) دهن کسی بودن، از گفتن سخنی در موقع لازم خودداری کردن: وقتی فلانی داشت این میوه ها را بتو قالب می کرد ماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارد ک یا ماست را هم نمی برد. بسیار کند است (چاقو کارد)، یا ماست ها را کیسه کردن، از تهدید کسی ترسیدن جاخوردن: تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسک
تصویر ماسک
نقاب، روبند، صورتک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماست
تصویر ماست
از انواع لبنیات است که با مایه زدن شیر بسته و سفت می شود
ماست ها را کیسه کردن: کنایه از ترسیدن و کنار رفتن یا با احتیاط عمل کردن
فرهنگ فارسی معین
رمل، سنگریزه، شن
متضاد: ریگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روبند، صورتک، ماسکه، نقاب، صورت پوش، شکلک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن شن و ماسه در خواب، بر پول و زیارت خانهی خدا دلالت دارد و ممکن است بر دشنامگویی و بهتان زدن نیز، دلالت داشته باشد. خالد بن علی بن محد العنبری
سرراهتان پراز ماسه است: موانع بزرگ در سرراهتان قرار می گیرد.
باماسه چیزی درست می کنید: تدارکات یک سفر را خواهید دید. دیگران باماسه کار میکنند: یک معامله کوچک درپیش دارید - کتاب سرزمین رویاها
دیدن ماسه در خواب، نشانه روبرو شدن با کمبود و زیان است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
۱ـ اگر خواب ببینید ماسک بر چهره زده اید، نشانه آن است که از رفتار شما نسبت به فردی عزیز تفسیر نادرستی صورت می گیرد. و همین امر باعث سوء تفاهم می شود، اما سرانجام این واقعه به نفع شما تمام می شود.
۲ـ اگر خواب ببینید دیگران ماسک بر چهره زده اند، علامت آن است که در آینده با حسادت و ریاکاری مبارزه می کنید.
۳ـ دیدن یک ماسک در خواب، علامت آن است که شخصی نسبت به شما بی وفایی خواهد کرد.
۴ـ اگر دختری خواب ببیند نقابی بر چهره دارد، علامت آن است که می کوشد از فرد مهربانی سوء استفاده کند.
۵ـ اگر دختری خواب ببیند نقاب از چهره برمی دارد یا دیگران چنین کاری می کنند، علامت آن است که جاه طلبی او بی پاسخ خواهد ماند. باید فروتنی را پیشه خود سازد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دیدن ماست درخواب، دلیل مال است که از سفر حاصل کند. حضرت دانیال
ماست در خواب، به فطرت اسلام، هدایت، دین و یا دانش تعبیر میشود. خالد بن علی بن محد العنبری
دیدن ماست شیرین، دلیل منفعت بود و ماست ترش، دلیل غم و اندوه بود. محمد بن سیرین
دیدن ماست درخواب، دلیل مال است که از سفر حاصل کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
هر آن چه که به چیز دیگر چسبیده شود، گونه ای گیاه که اندام
فرهنگ گویش مازندرانی
روشنایی ماه
فرهنگ گویش مازندرانی
آخر ماه
فرهنگ گویش مازندرانی