جدول جو
جدول جو

معنی مازار - جستجوی لغت در جدول جو

مازار
عطار، گیاه فروش
تصویری از مازار
تصویر مازار
فرهنگ فارسی عمید
مازار
عطار و گیاه فروش را گویند، (برهان)، عطار و دوافروش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مازار
نهی) مخفف میازار است که منع از آزار دادن باشد یعنی آزار مده، (برهان) (آنندراج)، کلمه فعل یعنی میازار و آزار مده، (ناظم الاطباء)، دوم شخص مفرد نهی از ’آزردن’، میازار، نیازار، آزار مده، (فرهنگ فارسی معین)، مخفف میازار است، (انجمن آرا) :
ما زار به عشق تو و دل غمزدۀ تست
زین بیش دل غمزدۀ ما را مازار،
هدایت (ازآنندراج)،
، آزرده مشو، (آنندراج) (انجمن آرا) :
گر به فرمان سخنی گفتم مازار از من
زانکه جرم است در آن حضرت نافرمانی،
فتوحی (در عذرخواهی از انوری، از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مازار
دوم شخص مفرد نهی از آزاردن میازار نیازار آزار مده: مازار بعشق تو و دل غمزده تست زین بیش دل غمزده مارا مازار، (هدایت انجمن آنند)، آزرده مشو: گر بفرمان سخنی گفتم مازار زمن زانکه جرم است دران حضرت نافرمانی. (فتوحی در عذرخواهی از انوری آنند) آمیزنده مخلوط کننده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مازیار
تصویر مازیار
(پسرانه)
اورا مزدایار، پسر قارون فرمانروای طبرستان، پسر قارون، از سپهبدان مازندران در قرن سوم که علیه خلیفه بغداد شورش کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
چوب کوچکی که در پرۀ بینی شتر جا می دهند و ریسمان را به آن می بندند، مهار، برای مثال که بر آب و گل نقش ما یاد کرد / که ماهار در بینی باد کرد (رودکی - ۵۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازاغ
تصویر مازاغ
بدون انحراف، بدون میل به جانبی، ویژگی آنچه باعث می شود چشم به سویی توجه نکند، برای مثال ز حوران گرچه صحن باغ پر بود / دو چشمش سرمۀ مازاغ پر بود (عطار - ۹۹) . ماخوذ از آیۀ «مازاغ البصر و ماطغی» (نجم - ۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازار
تصویر بازار
جای داد و ستد و خرید و فروش کالا، محل اجتماع و داد و ستد فروشندگان و خریداران، کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد
بازار مشترک: در علم اقتصاد جامعۀ اقتصادی به وجودآمده به وسیلۀ چند کشور به منظور تقلیل تعرفۀ گمرکی، اتخاذ سیاست مشترک در امور حمل و نقل و تقویت مؤسسات اقتصادی
بازار مکاره: بازاری که سالی یک بار برای مدت چند روز در محلی تشکیل می شود و از شهرهای مختلف یا از کشورهای دیگر اجناسی برای نمایش یا خرید و فروش به آنجا می آورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازاد
تصویر مازاد
زیاده بر احتیاج، آنچه زیاد آمده باشد، فزونی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
ولفگانگ آمادئوس موزار (موتسارت) (1756-1791 میلادی) موسیقی دان و آهنگساز اتریشی که از سال 1762 تا 1779 میلادی با پدر و خواهرش که هر دو موسیقی دان بودند در مسافرتی طولانی از وین، هلند، پاریس، لندن و ایتالیا دیدن کرد و از 1781 میلادی بیشتر در وین اقامت داشت. در مدت کوتاه زندگی سی وپنج سالۀ خود 25 کنسرتو برای پیانو و 40 سونات برای سازهای زهی و تعدادی اپرا و آهنگهای دیگر ساخت. از اپراهای معروف او عروسی فیگارو، نی لبک سحرآمیز است
لغت نامه دهخدا
اصل کلمه ما (حرف نفی) + زاغ مفرد غایب فعل ماضی است و اشاره است به آیۀ کریمه مازاغ البصر و ماطغی (قرآن 17/53)، یعنی آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله در شب معراج در مقام قرب نگردانید چشم را بسوی دیگر اشیا و نه بی فرمانی کرد از حکم خدا، ما نافیه و زاغ صیغۀ ماضی از زیغ که به معنی کجی و میل کردن است، (از آنندراج) (از غیاث)، این ترکیب در ادبیات فارسی بصورت اسم مرکب بکار رفته و به مهر و سرمه تشبیه شده است، مهر مازاغ داشتن یعنی نظربه چپ و راست نکردن، به چیزی ننگریستن:
از سرخ و سپید دخل آن باغ
بخش نظر تو مهر مازاغ،
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 14)،
که اشارت است به داستان شب معراج که رسول اکرم به هیچ جانب ننگریست و تنها متوجه حضرت حق بود:
چشم او را که مهر مازاغ است
روضه گاه برون این باغ است،
نظامی،
زان گل و زان نرگس کان باغ داشت
نرگس او سرمۀ مازاغ داشت،
نظامی،
ز حوران گرچه صحن باغ پر بود
دو چشمش سرمۀ مازاغ پر بود،
عطار (اسرارنامه چ گوهرین ص 19)
لغت نامه دهخدا
به معنی مهار شتر است و آن به منزلۀ عنان باشد مر شتر را، (برهان)، به معنی مهار است ومهار شتر، (انجمن آرا) (آنندراج)، مهار شتر، اما مهار در فارسی رسن شتر را گویند که ساربان گیرد و به تازی مهار به معنی چوبی که در بینی شتر کنند و رسن را زمام گویند، (فرهنگ رشیدی)، زمام شتر:
برفتند صندوقها را به پشت
کشیدند و ماهار اشتر به مشت،
فردوسی،
، مهار، شناق، وکاء (در مشک)، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الشنق، ماهار واکشیدن و درآویختن مشک از جای، (تاج المصادر بیهقی، یادداشت ایضاً)، چوبی که در بینی شتر کنند، (فرهنگ فارسی معین) :
که بر آب و گل نقش بنیاد کرد
که ماهار در بینی باد کرد،
رودکی (ازفرهنگ رشیدی)،
دراین صندوق ساعت عمرها این دهر بی رحمت
چو ماهارند بر اشتر بدین گردنده پنگانها،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
قدیس، شاگرد قدیس کلمبان و مؤسس صومعه ای بنام خود در سویس (551- 646 میلادی)، ذکران وی در 16 اکتبر است
لغت نامه دهخدا
در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز، رجوع شود به خوزستان) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها، بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131)، گیلکی واچار، (نیز: بازار، م) فریزندی ویرنی بازار، نطنزی واچار (1 ص 290)، سمنانی وازهار، سنگسری وزر، سرخه ای، لاسگردی و شهمیرزادی بازار، (2 ص 188)، استی بزر، (استی 114)، محل خرید و فروش کالا و خوراک و پوشاک، لغت فرانسۀ بازار از پرتقالی گرفته شده و پرتقالیان نیز از ایرانیان گرفته اند، (نداب 3: 3-4 فرامرزی) و رک: دایره المعارف فرانسه، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 1 ص 218)، اعراب در آن تصرف کرده الف را به ’یا’ بدل کرده بیزار گفته و بیازره بر آن جمع بسته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود، دورسته از دکان های بسیار در برابر یکدیگر که غالباً سقفی آن دو رسته را بیکدیگر می پیوندد، میدان داد و ستد، کوی سوداگران، مغازه، دکان، دکه، : بازار صحافها، بازار بزازها، بازار کفاشها، بازار خیاطها، بازار سراجها و غیره، بازار عطرفروشان، لطمه، (منتهی الارب)، ج، لطایم، سوق، (دهار) (ترجمان القرآن)، ج، اسواق، قسیمه، (منتهی الارب)، تیم، رجوع به دزی ج 1 ص 48 شود،
در قاموس کتاب مقدس آمده: (انجیل لوقا 7: 32) بازار: معروف است و در آنجا هر گونه متاع بفروش میرودو گاهی کوچه های درازی ترتیب داده در طرفینش دکانها میساختند چنانکه حال نیز معمول است و گاهی این لفظ دلالت بر محل وسیعی مینماید که در میان شهر قرار داده خریدار و فروشنده در آنجا جمع میشدند و متاعهای خود را بفروش میرساندند و بتدریج احکام و مباحثات و مسائل مشکلۀ فلسفیه و سیاسیه را در آنجا گفتگو مینمودند، (کتاب اعمال رسولان 16:19 و 17:17)، و اهالی دهات وقضات و صاحب منصبان در آنجا فراهم میشدند لذا فرمایش مسیح در انجیل مرقس 12:38 میفرماید که ایشان سلام رادر بازارها دوست میدارند صحیح میباشد و اطفال و اشخاص بیکاره نیز در آنجا جمع می شدند و چون خداوند ما مسیح خواست که فریسیان را توبیخ و سرزنش نماید چون که اعمال عجیبه در میان ایشان بجا آورده و با وجود آن او را ترک کرده رد نمودند و یوحنا را قبول کردند و حال آنکه اعمال عجیبه بجا نیاورد ایشان اشخاصی را که متابعت والدین خود مینمایند تشبیه فرمود و باید دانست که عمله هائی که طالب کار بودند در میان بازار فراهم میشدند تا هر کسی که خواهد ایشان را کار فرماید چنانکه در این روزها نیز معمول است، (قاموس کتاب مقدس) :
بگفت این سخن پس ببازارشد
بساز دگرگون خریدار شد،
فردوسی،
براهی که لشکر همی برگذشت
در و دشت یکسر چو بازار گشت،
فردوسی،
چو خورشید گیتی بیاراستی
بدان کلبه بازار برخاستی،
فردوسی،
ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده
روان گشت بازار بازارگانی،
فرخی،
دفتر بدبستان بود و نقل ببازار
وین نرد بجایی که خرابات خرابست،
منوچهری،
پس از سه روز مردمان ببازارها بازآمدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291)،
گرد بازار بگرد اینک و احوال ببین
چو تو خود مینگری من نکنم قصه دراز،
ناصرخسرو،
چو خلق جمله ببازار جهل میرفتند
همی ز بیم نیارم گشاد دکان را،
ناصرخسرو،
بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته
آن چیست کانگه دیده ای بازار عشق اکنون نگر،
خاقانی،
بر سر بازار عشق آبت برفت
پای زان بازار نگسستی هنوز،
خاقانی،
در سر بازارعشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
ای تهی دست رفته در بازار
ترسمت پر نیاوری دستار،
سعدی،
لغت نامه دهخدا
حومه شیراز، دهاتی از حومه شیراز که در میانۀ جنوب و مشرق شیراز است، همه را شیب بازارگویند برای اینکه وقتی امیر عضدالدولۀ دیلمی شهری دیگر مشتمل بر چندین بازار در خارج شیراز بساخت و ازآن روز تا کنون که اثری از آن شهر باقی نمانده دهات جانب زیر آن شهر را شیب بازار گویند، (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
نام مردی است از حکام مازندران که در اصل از پارسیان ایران بوده و آیین زردشتی داشته و مازیار پسر قارن بوده که بعد از پدر به حمایت ’بزیست ستاره شمر’ فارسی پسر فیروز که خلیفه او را یحیی پسر منصور می خواند، از جانب خلیفه حکومت مازندران یافت و مولای امیرالمؤمنین از مأمون لقب یافت و بعد از تسلط در تبرستان خلع اطاعت خلیفه کرده بعد از مأمون ابراهیم معتصم در فکر استیصال او افتاده وبه عبداﷲ بن طاهر والی خراسان حکمی نوشته آخرالامر اورا گرفته بند برنهادند و به بغداد بردند و معلوم شدکه مازیار با افشین که به حیدر بن کاوس معروف بوده معاهده دارند که خلیفه را خلع کنند و خلافت را به عجم باز گردانند لهذا خلیفه مازیار و افشین و بابک را در سال دویست و بیست و چهار هجری بکشت و بسوخت، (انجمن آرا) (آنندراج)، مازیار محمد قارن بن بنداد هرمز اسپهبد طبرستان پس از آنکه مملکت طبرستان به دست عمویش افتاد نزد مأمون آمد و مأمون او را بر دو شهر ازشهرهای طبرستان حکومت داد و به عمویش نوشت تا آن دورا به وی تسلیم کند مازیار رهسپار شد و چون خبر به عمویش رسید او را بخشم آورد و نگرانش ساخت و چنانکه گویی به استقبال وی می شتابد بیرون آمد تا مازیار را غافلگیر کند و بکشد اما مازیار به اشارت غلامی هوشمندکه از آن پدرش بود حربه در سینه عموی خود زد و او را بکشت و مملکت بدست وی افتاد و نامه ای به خلیفه نوشت و خود را مولای خلیفه خواند و چون کارش بالا گرفت خود را برتر از آن دانست که مولای امیرالمؤمنین گوید ونافرمانی آغاز کرد پس معتصم، محمد بن ابراهیم را به جنگ وی فرستاد و به عبداﷲ بن طاهر نوشت که او را با لشکر کمک دهد، پس محمد با وی به جنگ ایستاد و دره ها و پشته ها را بر وی گرفتند و مازیار شبانه بیرون رفت تا دست خود را در دست خویشاوندی از عبداﷲ نهاد و او را در سال 226 به بغداد آوردند پس تازیانه ها بر او زده شد تا مرد و در پهلوی بابک به دار زده شد، (از تاریخ یعقوبی ترجمه محمد ابراهیم آیتی ج 2 ص 502 و 503)، در سنه اربع و عشرین و مأتین (224) مازیار بن قارن سوخرائی که حاکم بعضی از جبال طبرستان بود به اغوای افشین آغاز مخالفت نمود سبب این قضیه آنکه افشین می خواست که امارت ولایت خراسان متعلق به او شود و می دانست که تا عبداﷲ بن طاهر به فراغت در آن مملکت باشد این مدعا به حصول نپیوندد بنابراین ملک طبرستان را بفریفت تا با عبداﷲ اظهار مخالفت کرده مال مقرر را که در آن زمان تعلق به حکام خراسان می داشت بازگرفت و عبداﷲ، عم خود حسن بن حسین را به پیکار مازیار نامزد گردانید و حسن بعد از کشش و کوشش بسیار بر مازیار ظفریافت و او را اسیر کرده و به سامره فرستاد ... و معتصم حاکم طبرستان را به ضرب تازیانه کشت، (حبیب السیرچ خیام ج 2 ص 266-1267)، مازیاربن قارن یکی از اسپهبدان طبرستان است که تعلق خاصی به کیش زردشت و آداب ایرانی داشت و بر معتصم عصیان کرد و معتصم عبداﷲ بن طاهر را از خراسان به دفع او فرستاد، عبداﷲ مازیار را بگرفت و به بغداد روانه داشت خلیفه او را به ضرب تازیانه کشت و جسدش را در مقابل جسد بابک آویخت، سپس معتصم افشین را متهم نمود که با مازیار دست یکی داشته و در توطئه احیای دین مزدکی و خرمی با او شریک بوده است و به همین تهمت او را هم بسال 227 به حبس انداخت تا در زندان مرد، (تاریخ مفصل ایران تألیف اقبال ص 100)، و رجوع به مازیار تألیف مجتبی مینوی و صادق هدایت و تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 198 و 199 و تاریخ علوم عقلی و تاریخ طبرستان و تاریخ گزیده ص 320 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی از دهستان میشه پاره است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 304 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیارشیر. (از اقرب الموارد) : ناقه مغزار، ماده شتر پرشیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فاضل، فزونی، آنچه افزون آمده، آنچه زاید است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، بقیه، تتمه، و رجوع به معنی دوم ’ما’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
دریاچه ای است که در مرکز سوئد واقع است و شهر استکهلم در کنار آن بنا گردیده است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
از آبادیهای گرگان است، این کلمه به مناسبت نام تاریخی مازیار که از ایرانیان معروف و در آن حدود می زیسته به جای ’حاج علینقی’ اختیار شده است، (واژه های نو فرهنگستان ایران)
لغت نامه دهخدا
نام ستارۀ دوم دم دب اکبر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِءْ)
مئزر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به مئزر شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کاردینال و از اعضای دولت فرانسه و اصلاً ایتالیائی است (1602-1661م.). او سیاستمداری ملایم بود و از تصادم میان فرانسه و اسپانی جلوگیری کرد. ریشیلو او را به جانشینی خود معین کرد. درزمان لوئی سیزدهم به نخست وزیری رسید و در سال 1639در زمرۀ مردم عادی درآمد، ولی در دوران پادشاهی لوئی چهاردهم مجدداً وارد خدمت شد و مورد حمایت ملکه ’آن’ واقع شد و توانست جنگ ’سی ساله’ را پایان دهد (1648). از سیاستمداران معروف فرانسه بود ولی به علت آزمندی انتقادهای فراوانی از او شده است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
منسوب به مازار، عطاری، دکان عطاری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازدهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 90 هزارگزی شمال باختری درمیان و 12 هزارگزی خاور شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان کوهستانی، معتدل، دارای 1739 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و شلغم، لبنیات، تریاک، شغل اهالی زراعت، مال داری، راه آن مالرو است، تابستان از میان کوه اتومبیل میتوان برد، دارای دبستان است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مازاد
تصویر مازاد
زیاده بر احتیاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازاغ
تصویر مازاغ
بر گرفته از چمراس: مازاغ البصر و ماطغی چشم بر نگرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازور
تصویر مازور
کرمخواره از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که در بینی شتر کنند: که برآب و گل نقش بنیاد کرد ک که ماهار در بینی باد کرد ک (رودکی رشیدی)، زمام شتر: برفتند صندوقها را به پشت کشیدند و ماهار اشتر بمشت. (شا. بخ 1611: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازار
تصویر بازار
محل خرید و فروش کالا، و اجتماع خریداران و فروشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهار
تصویر ماهار
مهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازار
تصویر بازار
محل خرید و فروش کالا، نیرنگ، فریب، پیشامد، ماجرا، بهانه، بیهودگی، مجازاً ارزش و اعتبار
بازار شام: کنایه از شلوغی و ازدحام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مازاد
تصویر مازاد
زیاده بر احتیاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مازاد
تصویر مازاد
افزونه
فرهنگ واژه فارسی سره