بیمارغنج. (حاشیۀ لغت فرس اسدی). علیل. (ناظم الاطباء). بیمارغنج. دردمند و کسی که بیشتر اوقات بیمار و رنجور باشد. رجوع به بیمارغنج شود: اولش قویست با فزونی و آخرش سست بکمی و بیمارناک. (التفهیم). (و آنچه بماند از بچه ها) همه عمر بیمارناک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آنچه بماند (از نوزادان) ناتندرست و بیمارناک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، وبائی. (زمخشری) : و جهت شمال آن بسته است ازین جهت بیمارناک و عفن است. (شهر شاپور) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 142)
بیمارغنج. (حاشیۀ لغت فرس اسدی). علیل. (ناظم الاطباء). بیمارغنج. دردمند و کسی که بیشتر اوقات بیمار و رنجور باشد. رجوع به بیمارغنج شود: اولش قویست با فزونی و آخرش سست بکمی و بیمارناک. (التفهیم). (و آنچه بماند از بچه ها) همه عمر بیمارناک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آنچه بماند (از نوزادان) ناتندرست و بیمارناک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، وبائی. (زمخشری) : و جهت شمال آن بسته است ازین جهت بیمارناک و عفن است. (شهر شاپور) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 142)
کرسی بخش در ایالت شارنت از شهرستان کنیاک بر ساحل راست رود شارنت، دارای 3796 تن سکنه، آنجا مرکز عمده دستگاههای تقطیر عرق و کنیاک است، فیروزی کاتولیکها به قیادت دوک آنژو (هانری سوم) بر پروتستانها بسال 1569 میلادی در این شهر بود
کرسی بخش در ایالت شارنت از شهرستان کُنیاک بر ساحل راست رود شارنت، دارای 3796 تن سکنه، آنجا مرکز عمده دستگاههای تقطیر عرق و کنیاک است، فیروزی کاتولیکها به قیادت دوک آنژو (هانری سوم) بر پروتستانها بسال 1569 میلادی در این شهر بود
مخفف ماناکه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنداری که، گویی که: آن رنگ سیاه لاله، ماناک اندر دل مشتری است کیوان، خاقانی، روز روشن ندیده ام، ماناک همه عمرم به چشم درد گذشت، خاقانی، زلف تو سیه چراست ماناک بسیار در آفتاب گشته، امیرخسرو (از آنندراج)، و رجوع به مانا شود
مخفف ماناکه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنداری که، گویی که: آن رنگ سیاه لاله، ماناک اندر دل مشتری است کیوان، خاقانی، روز روشن ندیده ام، ماناک همه عمرم به چشم درد گذشت، خاقانی، زلف تو سیه چراست ماناک بسیار در آفتاب گشته، امیرخسرو (از آنندراج)، و رجوع به مانا شود
از: مطر عربی به معنی باران + ’ناک’ پساوند فارسی و سازندۀ صفت. باران زا. باران آور. باران وار: خواجه چنان ابر بانگ دار و مطرناک هست بقول و عمل همیشه مجرد. منوچهری (دیوان چ کازیمیرسکی ص 27)
از: مطر عربی به معنی باران + ’ناک’ پساوند فارسی و سازندۀ صفت. باران زا. باران آور. باران وار: خواجه چنان ابر بانگ دار و مطرناک هست بقول و عمل همیشه مجرد. منوچهری (دیوان چ کازیمیرسکی ص 27)
درختی از تیره گل سرخیان که خاردار است و دارای گلهای سفید و قرمز و صورتی میباشد. گل آذینش دیهیم است. میوه اش قرمز و کوچک و کمی تلخ مزه است. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که در تمام جنگلهای شمالی ایران (طوالش و گیلان و کلارستاق و نور و کجور و گرگان) وجود دارد و بیشتر در ارتفاعات فوقانی جنگل دیده میشود می انز راج اربو الم دلی الندری گارن. ملج غبیرای بری
درختی از تیره گل سرخیان که خاردار است و دارای گلهای سفید و قرمز و صورتی میباشد. گل آذینش دیهیم است. میوه اش قرمز و کوچک و کمی تلخ مزه است. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که در تمام جنگلهای شمالی ایران (طوالش و گیلان و کلارستاق و نور و کجور و گرگان) وجود دارد و بیشتر در ارتفاعات فوقانی جنگل دیده میشود می انز راج اربو الم دلی الندری گارن. ملج غبیرای بری