جدول جو
جدول جو

معنی ماردی - جستجوی لغت در جدول جو

ماردی
سرخ رنگ، گلگون، برای مثال چو بردارد ز پیش روی اوثان / حجاب ماردی دست برهمن (منوچهری - ۸۷)
تصویری از ماردی
تصویر ماردی
فرهنگ فارسی عمید
ماردی(رِ)
رنگ سرخ و گلگون را گویند مطلقاً. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). سرخ را گویند. (جهانگیری) (از صحاح الفرس) :
خروشان و کفک افکنان و سلیحش
همه ماردی گشته و خنگش اشقر.
خسروی.
نماز شامگاهی گشت صافی
ز روی آسمان ابر معکن
چو بردارد ز پیش روی اوثان
حجاب ماردی دست برهمن.
منوچهری (از آنندراج).
، هرچیز سرخ را هم گفته اند. (برهان).
- شراب ماردی،سلیل. (از منتهی الارب، ذیل سلیل). رجوع به سلیل شود
لغت نامه دهخدا
ماردی
سرخ گلگون: خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. (خسرو لفا اق. 525) توضیح در رشیدی و فرهنگ نظام به دقیقی نسبت داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
ماردی((رِ))
سرخ، گلگون
تصویری از ماردی
تصویر ماردی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاردی
تصویر کاردی
قطعه قطعه، زخمی، ویژگی میوه ای که هستۀ آن به راحتی جدا نمی شود
کاردی کردن: ١. زدن ضربه های پیوسته با کارد به قطعۀ گوشت جهت آماده ساختن آن برای کباب، زخمی کردن، چاقو زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارکی
تصویر مارکی
عنوان اشرافی مردانه در بعضی کشورهای اروپا بین دوک و کنت
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
یاقوت در وصف آن نویسد: قلعۀ مشهوری است بر قلۀ کوه جزیره مشرف بردنیسر و دارا و نصیبین و پیش آن ربض بزرگی است که در آن بازارها و مدرسه ها و کاروانسرهاست و خانه هایش مانند پلکانهاست که هر خانه مشرف بر خانه زیرین است. (از معجم البلدان). نام شهری است میان سنجار و بغداد و قلعۀ آن شهباد نام دارد و جامه های مرغز ماردینی منسوب بدین شهر است. (از سفرنامۀ ابن بطوطه). این شهر از شهرهای کردستان و در دامنۀ جنوبی قراجه داغ واقع است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نه ز هند و نه ز روم و نه ز چین
نه زشام و نه عراق و ماردین.
مولوی.
و رجوع به حبیب السیرچ خیام ج 2 صص 491- 550 شود
لغت نامه دهخدا
نام طائفه ای بوده است به گیلان، سفیدرود (مأخوذ از نام طائفۀ مذکور)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کارد یا گوسفند (گاو) کاردی. گوسفندی (گاوی) که برای کشتن پرورش دهند، کاردی کردن، قسمی شفتالوی بزرگ و خوش طعم و پر آب و دیر رس که چون غالبا آنرا نارس خورند ناگزیر باید با کارد برند، شکوفه طلع (بدین معنی در تفسیر تربت جام بکار رفته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارکی
تصویر مارکی
عنوان نجبای اروپا بین دوک و کنت
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده: بریده نما: گونه ای آگور کاری در ساختمان، بی زنی، جهانرهایی
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از کسانی که در عهد ممالیک (و غیره) جزو} حلقه {بشمار میامدند و از} جندی {های ممالیک ممتاز بودند (دزی ج 251: 2)، جمع مفارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجردی
تصویر مجردی
((مُ جَ رَّ))
ستون بنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مارکی
تصویر مارکی
عنوان نجبای اروپا، بین دوک و کنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادری
تصویر مادری
Maternal, Matronly, Motherly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مادری
تصویر مادری
keibuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
มารดา , แม่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مادری
تصویر مادری
אימהי , אם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مادری
تصویر مادری
母性的な , 母親的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مادری
تصویر مادری
母性的 , 母亲般的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مادری
تصویر مادری
wa kike
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مادری
تصویر مادری
모성의 , 어머니 같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مادری
تصویر مادری
annelik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مادری
تصویر مادری
материнский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
মাতৃসুলভ , মাতৃসুলভ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مادری
تصویر مادری
मातृवत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مادری
تصویر مادری
materno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مادری
تصویر مادری
mütterlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternelijk, moederlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مادری
تصویر مادری
материнський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مادری
تصویر مادری
matczyny, macierzyński
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مادری
تصویر مادری
مادری , مادری
دیکشنری فارسی به اردو