دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل است که در 10 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان واقع است و 363 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل است که در 10 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان واقع است و 363 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
اولین چاه قنات یعنی دورترین چاه از آب نما. چاه اصلی قنات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چاهی که از چاههای دیگر به منبع قنات نزدیک تر است. (از فرهنگ فارسی معین)
اولین چاه قنات یعنی دورترین چاه از آب نما. چاه اصلی قنات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چاهی که از چاههای دیگر به منبع قنات نزدیک تر است. (از فرهنگ فارسی معین)
آنکه دارای مادر است. آنکه در دامان مادر پرورش یافته. - پدرمادردار، آنکه دارای اصل و نسب است. کسی که از خاندان مشهور و اصیلی باشد. ، آنکه از مادر خود نگاهداری کند. کسی که هزینۀ زندگی مادر را بعهده دارد. رجوع به مادۀ بعد شود
آنکه دارای مادر است. آنکه در دامان مادر پرورش یافته. - پدرمادردار، آنکه دارای اصل و نسب است. کسی که از خاندان مشهور و اصیلی باشد. ، آنکه از مادر خود نگاهداری کند. کسی که هزینۀ زندگی مادر را بعهده دارد. رجوع به مادۀ بعد شود
مادرزاده. همشیره یا برادر از بطن یک مادر، یعنی هم شکم. (آنندراج). برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند. هم شکم، طبیعی و خلقی و جبلی. (ناظم الاطباء). مادرآورد. مادرآورده: خرد و مردمیش روزافزون فضل و آزادگیش مادرزاد. فرخی. ، آنچه که به هنگام تولد با شخصی همراه است: کوری مادرزاد. خلق مادرزاد. (فرهنگ فارسی معین). - اقبال مادرزاد، خوشبختی که در گهواره با شخصی همراه بوده. (ناظم الاطباء). - دولت مادرزاد، اقبالی که از بدو تولد با کسی همراه باشد. سعادتی که از ابتدای تولد به کسی روی آورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کر مادرزاد، که از مادر کر و ناشنوا به دنیا آمده باشد. بسیار کر. - کور مادرزاد، که از مادر نابینا زاده شده باشد. نابینای مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب ذیل کور شود. - نابینای مادرزاد، کور مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب شود. ، عاری از هر چیز. لخت و عور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز مادر آمده بی گنج و ملک و خیل و حشم همی روندچنان کامدند مادرزاد. سعدی
مادرزاده. همشیره یا برادر از بطن یک مادر، یعنی هم شکم. (آنندراج). برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند. هم شکم، طبیعی و خلقی و جبلی. (ناظم الاطباء). مادرآورد. مادرآورده: خرد و مردمیش روزافزون فضل و آزادگیش مادرزاد. فرخی. ، آنچه که به هنگام تولد با شخصی همراه است: کوری مادرزاد. خلق مادرزاد. (فرهنگ فارسی معین). - اقبال مادرزاد، خوشبختی که در گهواره با شخصی همراه بوده. (ناظم الاطباء). - دولت مادرزاد، اقبالی که از بدو تولد با کسی همراه باشد. سعادتی که از ابتدای تولد به کسی روی آورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کر مادرزاد، که از مادر کر و ناشنوا به دنیا آمده باشد. بسیار کر. - کور مادرزاد، که از مادر نابینا زاده شده باشد. نابینای مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب ذیل کور شود. - نابینای مادرزاد، کور مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب شود. ، عاری از هر چیز. لخت و عور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز مادر آمده بی گنج و ملک و خیل و حشم همی روندچنان کامدند مادرزاد. سعدی
دهی است از دهستان بندرج بخش دودانگه شهرسان ساری، واقع در ده هزارگزی شمال شرقی کهنه ده و کنار راه تلارم به پل سفید، در منطقۀ کوهستان جنگلی، با 900 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصولش برنج و غلات و شغل مردمش زراعت است. این آبادی از دو محل بالا و پائین که یکهزار متر فاصله دارند تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بندرج بخش دودانگه شهرسان ساری، واقع در ده هزارگزی شمال شرقی کهنه ده و کنار راه تلارم به پل سفید، در منطقۀ کوهستان جنگلی، با 900 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصولش برنج و غلات و شغل مردمش زراعت است. این آبادی از دو محل بالا و پائین که یکهزار متر فاصله دارند تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل: ماده خر ماده گاو: مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد، انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر: مذکر. توضیح این کلمه گاه باشیا و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. (سنائی. دیوان. مد. 220) جمع مادگان: مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. (هفت پیکر. ارمغان 192)
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل: ماده خر ماده گاو: مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد، انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر: مذکر. توضیح این کلمه گاه باشیا و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. (سنائی. دیوان. مد. 220) جمع مادگان: مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. (هفت پیکر. ارمغان 192)