جدول جو
جدول جو

معنی مادرچاه - جستجوی لغت در جدول جو

مادرچاه(دَ)
اولین چاه قنات یعنی دورترین چاه از آب نما. چاه اصلی قنات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چاهی که از چاههای دیگر به منبع قنات نزدیک تر است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مادرچاه
چاهی که بیش از چاههای دیگر بمنبع قنات نزدیکتر است
تصویری از مادرچاه
تصویر مادرچاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی یک جاندار مانند خلق و خوی و چگونگی اعضا و اندام به همان صورتی که از مادر زاییده شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه از مادر به فرزند برسد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نِ سُ لا)
نام ولایتی است در مغرب زمین. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سرخاره. (مهذب الاسماء). مدری ̍. (منتهی الارب). سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج). مدرات. ج، مداری. رجوع به مدری شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ / دِ)
مخفف مادرزاد. رجوع به مادر زاد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یکدیگر را دفع کردن. (منتهی الارب) (صراح) (زوزنی). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مدافعه. (دستورالاخوان) ، خلاف کردن. (صراح). خلاف نمودن. (منتهی الارب). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخالفت. (دستور الاخوان) ، با یکدیگر نرمی کردن. مداراءه. (منتهی الارب). نرمی کردن. (دستورالاخوان). به نرمی و حسن اخلاق پیش آمدن یکدیگر را. (منتهی الارب). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مدارا و مدارات شود، عداوت داشتن و نرمی کردن. (یادداشت مؤلف). مخانله. فریب آوردن با کسی. مداراءه. (دستورالاخوان). رجوع به مدارات شود
لغت نامه دهخدا
نام محله ای است از سبزوار، محتمل است که چار راه بوده و آن را بتعریب شار راه و بتحریف شاد راه کرده اند، (حواشی و توضیحات احمد بهمنیار بر تاریخ بیهق ص 338) : در میان بازار قصبه محاربه افتاد - شهر جنگ - اهل محلۀ میدان و محلۀ سردیه را، اسفریس و میدان و کوی سیار از یک جانب بودند و اهل محلۀسردیه و شاد راه و سراشغمبر و نوقابشک از یک جانب ... (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 268)
لغت نامه دهخدا
در تاریخ بیهق در یکی دو موضعبمعنی جاده و شاه راه استعمال شده و معلوم نیست که در اصل شاه راه بوده و تحریف شده است یا این که شاه راه را در آن زمان شادراه می گفته اند، (از حواشی و توضیحات احمد بهمنیار بر تاریخ بیهق ص 338) ... رنج مفارقت از دار دنیا بر دل این خواجه سهل شد و علایق انقطاع پذیرفت و روی بر شاد راه آخرت داد، و پیش از یک هفته بجوار رحمت ایزدی جلت عظمته انتقال کرد، رحمه اﷲ علیه، (تاریخ بیهق ص 174)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ چَ / چِ)
در گناباد خراسان، چادرنماز. روسری
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به فاصله بیست وشش هزارگزی جنوب غربی قلعۀ دوست محمدخان علاقۀ حکومت کلان کتو از حکومت اعلی غربی افغانستان بمختصات جغرافیایی زیر: طول شرقی 68 درجه و 15 دقیقه و 14 ثانیه و عرض شمالی 31 درجه و 48 دقیقه و 10 ثانیه، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پادشاه افغانستان که به سال 1880 میلادی در دهرا دون هندوستان به دنیا آمد و در سال 1929 میلادی به سلطنت افغانستان رسید. نادرشاه پسر محمد یوسف خان برادر دوست محمدخان امیر سابق افغانستان بود، و قبل از رسیدن به سلطنت نادرخان نامیده میشد. در بیست و نه سالگی به خدمت قشون درآمد و در 1907 میلادی به درجۀ ژنرالی رسید. در سومین جنگ انگلیس و افغان، به هند هجوم کرد و تال راگرفت و بعنوان نجات بخش افغان شهرت یافت و وقتی که صلح برقرار شد به وزارت جنگ رسید. در سال 1924 وزیر مختار افغانستان در پاریس گردید. در سال 1926 نادرخان شغل سیاسی خود را ترک گفت و مدتی در نیس گذراند، ولی بعداً به هند آمد و در مرز افغانستان سپاهی تجهیزکرد و کابل را مسخر ساخت. سرانجام بزرگان و روحانیون افغان انجمن کردند و نادرخان را به سلطنت برگزیدندو نادرخان رأی این مجمع را پذیرفته و در 15 اکتبر 1929م. بعنوان نادرشاه به تخت پادشاهی افغان نشست
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
منسوب به مادر. آمیخته با مهر و محبت:
من از شفقت سپند مادرانه
به دود صبحدم کردم روانه.
نظامی.
، مانند مادر. همچون مادر. مادروار
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ گَ)
آنکه دارای مادر است. آنکه در دامان مادر پرورش یافته.
- پدرمادردار، آنکه دارای اصل و نسب است. کسی که از خاندان مشهور و اصیلی باشد.
، آنکه از مادر خود نگاهداری کند. کسی که هزینۀ زندگی مادر را بعهده دارد. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ دَ)
مادرزاده. همشیره یا برادر از بطن یک مادر، یعنی هم شکم. (آنندراج). برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند. هم شکم، طبیعی و خلقی و جبلی. (ناظم الاطباء). مادرآورد. مادرآورده:
خرد و مردمیش روزافزون
فضل و آزادگیش مادرزاد.
فرخی.
، آنچه که به هنگام تولد با شخصی همراه است: کوری مادرزاد. خلق مادرزاد. (فرهنگ فارسی معین).
- اقبال مادرزاد، خوشبختی که در گهواره با شخصی همراه بوده. (ناظم الاطباء).
- دولت مادرزاد، اقبالی که از بدو تولد با کسی همراه باشد. سعادتی که از ابتدای تولد به کسی روی آورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کر مادرزاد، که از مادر کر و ناشنوا به دنیا آمده باشد. بسیار کر.
- کور مادرزاد، که از مادر نابینا زاده شده باشد. نابینای مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب ذیل کور شود.
- نابینای مادرزاد، کور مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب شود.
، عاری از هر چیز. لخت و عور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز مادر آمده بی گنج و ملک و خیل و حشم
همی روندچنان کامدند مادرزاد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دُدَ / دِ)
مادرزاد. (آنندراج). و رجوع به مادرزاد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان رودشت است که در بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان واقع است و 127 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه به فرزند رسیده باشد از مادر. مقابل پدرگان. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ رِ)
دهی در آذربایجان و از مضافات تبریز است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم چ اروپا ص 80)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
مانند مادر. همچون مادر. و رجوع به مادر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان برخوار است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مداراه
تصویر مداراه
مدارا و مدارات در فارسی: نرمی سازگاری کنار آمدن برد باری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرانه
تصویر مادرانه
آمیخته با مهر محبت، منسوب به مادر
فرهنگ لغت هوشیار
مادرزاده، هم شکم، برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه بفرزند رسیده باشد از مادر مقابل پدرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرانه
تصویر مادرانه
((~. ن))
مانند مادر، از روی مهر و سنجیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادرزاد
تصویر مادرزاد
مربوط یا منسوب به هنگام زاده شدن مثل، کور مادرزاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
((دَ))
آن چه به فرزند رسیده باشد از مادر، مق.پدرگان
فرهنگ فارسی معین
مادروار، مانند مادر، صمیمانه، مهرآمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شگون نوروزی، روز اول ماه
فرهنگ گویش مازندرانی