جدول جو
جدول جو

معنی ماخن - جستجوی لغت در جدول جو

ماخن
(خَ)
ناپاک و پلید و پست و شریر و بد وناراست و دروغ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماخذ
تصویر ماخذ
منبع، اصل و ریشه، نوشته یا کتابی که فرد مطلبی را از آن بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازن
تصویر مازن
مازه، ستون فقرات، در علم زیست شناسی ستونی مرکب از ۳۳ قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم قرار گرفته و در پشت انسان از زیر گردن تا پایین کمر جا دارد و در میان آن سوراخی است موسوم به مجرای فقراتی که نخاع یعنی دنبالۀ دماغ در آن قرار گرفته و در دو طرف دارای دو سوراخ کوچک تر است که اعصاب نخاعی و شرائین در آن جا دارند، ستون مهره ها، تیرۀ پشت، پشت مازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسخن
تصویر مسخن
گرم کننده، حرارت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخن
تصویر ناخن
استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا
ناخن به دندان ماندن: کنایه از انگشت به دهان ماندن، از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن، برای مثال بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخن به دندان (نزاری - لغت نامه - ناخن به دندان ماندن)
ناخن زدن: چیزی را با ناخن خراشیدن، کنایه از دو به هم زنی
ناخن کشیدن: چیزی را با ناخن خراشیدن، کنایه از دو به هم زنی، ناخن زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساخن
تصویر ساخن
خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساروج، چارو، صاروج، صهروج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مامن
تصویر مامن
جای امن، پناهگاه
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
ساروج. (جهانگیری). و آن چیزی باشد که آهک داخل آن سازند و کارفرمایند. (برهان)... که در حوض و حمام کار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). سارو. چارو. ساروج. صاروج، روح حیوانی (؟). (از شعوری ج 2 ورق 70)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
محرف تاخن. نام یکی از غلامان ارسطو است. (ابن الندیم در وصیت نامۀ ارسطو)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مرکز دهستان شاخنات، بخش درمیان، شهرستان بیرجند واقع در 87هزارگزی باختر در میان و 30 هزارگزی خاور شاهراه مشهد به زاهدان. کوهستانی و آب و هوای آن معتدل، جمعیت آن: 1055 تن. آب آن از قنات و محصولات آن غلات و لبنیات است. شغل سکنۀ آن زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). نام خره ای در قاینات و قراء ذیل بدانجاست: فورخواست، آسیابان، دره عباس، رجنوک درخش، مزرعۀ ملا، برندود، سرخنگ، خو، مناوند، منند، تخته بان، کوشکک سرچاه، کبودان، واشان، مزرعۀ شاخن، در نزهه القلوب آمده است: ولایتی است (از قهستان) ، چند پاره دیه مختصر و بلوک فشارود و همچنین موضعی چند است و به آب و هوای و محصول مانند دیگر ولایات آن. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 144). در کتاب سرزمینهای خلافت شرقی تألیف لسترنج آمده است: در این ناحیه (بیرجند و قاینات) ، دهکده های خوب وجود داشته که حمدالله مستوفی به یکی از آنها موسوم به ’شاخن’ اشاره نموده گوید در کنار فشارود است. این دهستان هنوز باقی و در سه روز راه جنوب خاوری قاین قرار دارد. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 387). و رجوع به شاخن شود
مزرعۀ شاخن، قریه ای از خرۀ شاخن در قاینات
لغت نامه دهخدا
(خِ)
گرم. یوم ساخن، روزی گرم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). ج، سخّان
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
دروغگوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث). کاذب. دروغزن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مؤنت کشنده و بار کشنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سورتهای قرآن که هریک کمابیش صد آیت است چون یونس و هود و یوسف و بنی اسرائیل و کهف و مانند آن. و این مأخوذ است از قول رسول: اعطیت مکان الزبور المائن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یِ بُ)
شهرکی است با نعمت میان پارس و اسپاهان. (حدود العالم چ دانشگاه ص 136)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان بیلوار است که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 256 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
خدمتگار و خادم. ج، مهّان. (ناظم الاطباء). خدمتگار. (از اقرب الموارد) ، بندۀ خادم. (منتهی الارب) (آنندراج). عبدو بنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مهّان، مهنه و مؤنث آن، ماهنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
مرد شوخ چشم و بی باک در قول و فعل، گویا روی درشت و سخت دارد. ج، مجّان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مرد بی باک در قول و فعل یا آنکه پروا ندارد از آنچه می کند و می گوید. (از اقرب الموارد). ناپاک. ج، مجّان. (مهذب الاسماء). بمعنی فاسق است که پروا ندارد از آنچه می گوید و می کند و فعل او بر نهج فعل فساق است. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
قریه ای به هرات دارای میوه های نیکو. (چهارمقاله چ قزوینی ص 31) : و میوه های مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جایها بدست نشود. (چهارمقاله با تعلیقات معین ص 49). و رجوع به مالین و مالان شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نویسندۀ متن. مقابل شارح و محشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فاعل و در اصطلاح مؤلفین: واضعالاصل. یقال ’الشارح خطاء الماتن’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماذن
تصویر ماذن
جمع ماذنه، گلدسته ها جمع ماذنه محلهای اذان مناره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخل
تصویر ماخل
گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساخن
تصویر ساخن
گرم روز گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخن
تصویر داخن
چوب پردود، خوی تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخن
تصویر ناخن
استخوانی نازک روی سرانگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازن
تصویر مازن
تخم مور استخوان تیره پشت ستون فقرات مازو مازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخن
تصویر مسخن
گرم شده گرم کننده گرم شده حرارت داده گرم کننده حرارت دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدخن
تصویر مدخن
درد ناک
فرهنگ لغت هوشیار
جای امن، پناهگاه و جای سلامت پناهگاه بولجار خرسند گاه شادیپناه، آستانه پیشوا جای امن جای سلامت پناهگاه: و مستعدان حصول معرفت را از تیه حیرت و بیدای جهالت بمرتع عرفان ومامن ایمان اوراه نمود. یا مامن رضا. جای امن و خشنودی: امروز کس نشان ندهد بر بسیط خاک مانند آستان درت مامن رضا. (سعدی)، مشهد رضوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتن
تصویر ماتن
مقابل شارح و محشی، نویسنده متن
فرهنگ لغت هوشیار
مکان اخذ، جایی که چیزی رااز آن گیرند، محل صدور چیزی، جمع ماخذ، خاستگاه ها سرچشمه ها سرچشمه خاستگاه گرفتگاه، روش جمع ماخذ منابع سرچشمه ها: ماخذ تحقیقات تاریخی. جایی که از آن چیزی گیرند، مسلک روش، منبع اساس: ماخذ این قول کتاب... است جمع ماخذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخض
تصویر ماخض
پا به ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخن
تصویر مسخن
((مَ سَ خِّ))
گرم کننده، حرارت دهنده
فرهنگ فارسی معین
((خُ یا خَ))
ماده شاخی که انتهای فوقانی انگشتان دست وپای انسان و بعضی از جانوران را می پوشاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساخن
تصویر ساخن
((خُ))
گرم، حار، جمع سخّان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مازن
تصویر مازن
((زِ))
مازه، ستون مهره ها، تیره پشت
فرهنگ فارسی معین
منشأ، منبع
دیکشنری اردو به فارسی