جدول جو
جدول جو

معنی ماخط - جستجوی لغت در جدول جو

ماخط
(خِ)
آنکه آب و مشیمه از بچۀ نوزاده دور کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناتج. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماخ
تصویر ماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سخندانی پیر و مرزبان هری و از راویان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساخط
تصویر ساخط
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاط
تصویر مخاط
آبی که از بینی جاری می شود، آب بینی، در علم زیست شناسی پوشش داخلی حفره های دهان، بینی، حلق و مری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساخط
تصویر مساخط
سخط ها، خشم گرفتن بر کسی، ناخوش داشتن چیزی، جمع واژۀ سخط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماخ
تصویر ماخ
سیم وزر قلب و ناسره، برای مثال جوان شد حکیم ما، جوانمرد و دل فراخ / یک پیر زن خرید، به یک مشت سیم ماخ (عسجدی - ۲۶)، پست و خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماخذ
تصویر ماخذ
منبع، اصل و ریشه، نوشته یا کتابی که فرد مطلبی را از آن بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
کشتی که در رفتن بانگ کند یا کشتی که بشکند آب را بسینۀ خود یا کشتی که در یک باد پیش آید و پس رود. ج، مواخر، منه قوله تعالی ’مواخر فیه’، ای جواری فیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناپاک و پلید و پست و شریر و بد وناراست و دروغ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
گریزنده. مالخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هارب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گریزنده و هارب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
درد زه گرفته و نزدیک به زادن رسیده. ج، مواخض و مخّض، شاه ماخض، گوسپند باردار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
آبکی است شور مر بنی طهیه را. (منتهی الارب). نام آبکی شور. (ناظم الاطباء). نام آبی کوچک و شور است بنی طهیه را در بلاد بنی تمیم. (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شانه کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به ماشطه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
هر چیز شور که شکم راند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب و گیاه شور شکم ران. (منتهی الارب) (آنندراج). آب شور و گیاه شور که شکم راند. (ناظم الاطباء). آب شور که شکم راند. (از اقرب الموارد) ، گیاهی است تابستانی که شکم شتر راند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’م خ ط’، آب بینی. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آب بینی که خلب و خلم و خیل نیز گویند و هر مایع لزجی مانند آن. (ناظم الاطباء). رطوبت غلیظ که از سر به راه بینی فرودآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، (اصطلاح پزشکی) پوشش صورتی رنگی که حفره های داخلی بسیاری از اندام ها مانند دهان، بینی و غیره را می پوشاند و به سبب داشتن منافذ مربوط به غدد مترشحه سطحش همیشه مرطوب است. مخاط در حقیقت مجموعۀ دو بافت است: یکی بافت پوششی در بالا و دیگر بافت پیوندی در زیر آن، و بهمین علت می گویند مخاطعبارت از غشایی است که تشکیل شده از نسجی پوششی با یک لایه آستر بافت پیوندی: غشاء مخاطی، پوشش مخاطی
لغت نامه دهخدا
(طِ)
اسم فاعل از مطخ. (اقرب الموارد) ، اسب نرم تک سست دو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
درآینده. (منتهی الارب، مادۀ وخ ط) (ناظم الاطباء). الداخل. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به ماخ که مجوسی بوده و در بخارا اسلام پذیرفته و خانه اش را به مسجد تبدیل کرده است، (از الانساب سمعانی)، و رجوع به ماخ شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خشمگین. (مهذب الاسماء). خشمناک. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
عام ماحط، سال کم باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
آنکه دایم از بینی وی آب رود. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساخط
تصویر ساخط
خشمناک دارای سخط خشمناک خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخط
تصویر مسخط
خشم گرفتن و ناخشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساخط
تصویر مساخط
جمع مسخطه، خشم انگیزان جمع مسخط آنچه که موجب خشم گردد
فرهنگ لغت هوشیار
خلم، مف آب بینی پوشش صورتی رنگی که حفره داخلی عده زیادی از اندامها را (مانند دهان مری قصبه الریه روده معده و غیره) میپوشاند و بسبب داشتن منافذ مربوط بغدد مترشحه سطحش همیشه مرطوب است. مخاط در حقیقت مجموعه دوبافت است: یکی بافت پوششی در بالا و دیگر بافت پیوندی در زیر آن. اصطلاحا میگویند: مخاط عبارت از غشایی است که تشکیل شده از نسجی پوششی با یک لایه آستر بافت پیوندی غشا مخاطی پوشش مخاطی، ترشحات غدد وابسته به پوشش مخاطی، آب بینی. یا غشا شیطان. تار عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
مکان اخذ، جایی که چیزی رااز آن گیرند، محل صدور چیزی، جمع ماخذ، خاستگاه ها سرچشمه ها سرچشمه خاستگاه گرفتگاه، روش جمع ماخذ منابع سرچشمه ها: ماخذ تحقیقات تاریخی. جایی که از آن چیزی گیرند، مسلک روش، منبع اساس: ماخذ این قول کتاب... است جمع ماخذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخض
تصویر ماخض
پا به ماه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلط خلطها، صفرا و خون و بلغم و سودا، ترشحات نسوج آلی، ترشحات قصبه الریه و شعب آن که با سرفه بخارج دفع میشود، داروهای خوشبو. یا اخط اربعه. چهار نوع مزاج مردم: بلغم صفرا سودا دم (خون)، یا اخط ردیه. رطوبت فاسد و گندیده. یا اخط فاسده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخل
تصویر ماخل
گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخ
تصویر ماخ
شخص پست و خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخط
تصویر مخط
خاکستر، جامه کوتاه پکمال (خط کش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخط
تصویر مسخط
((مَ سَ خَ))
آن چه موجب خشم و سخط گردد، جمع مساخط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاط
تصویر مخاط
((مُ))
پوشش منفذدار و مرطوب حفره های داخلی برخی اندام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساخط
تصویر ساخط
((خِ))
خشمگین
فرهنگ فارسی معین
منشأ، منبع
دیکشنری اردو به فارسی