جدول جو
جدول جو

معنی ماخذاه - جستجوی لغت در جدول جو

ماخذاه
(خُ)
از دیه های انار (از توابع قم). (تاریخ قم ص 137)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واخواه
تصویر واخواه
کسی که واخواست می کند، معترض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواخذه
تصویر مواخذه
بازخواست کردن، خرده گیری، بازخواست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخواه
تصویر ناخواه
نامطلوب، ناخواسته، نخواسته، بی اراده، بی اختیار
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شَ رَ)
از ’خ ل ی’، خالاه مخالاه، بر زمین انداختن کسی را و فریب کردن با وی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
غمازی. مأثیه. (منتهی الارب). غمازی و سخن چینی. (ناظم الاطباء). سعایت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
آمدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اتی. اتیان. اتیانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اتی و اتیان شود،
{{اسم}} جانب امر و جهت آن و گویند: اتیت الامر من مأتاته، یعنی آمدم به این کار از جهتی که بدان واصل می شود. مأتی (م تا) . (از منتهی الارب) (آنندراج). جهت و جانب کار و راه کار: اتیت الامر من مأتاته، از راه کار داخل در آن کار شدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
نفرت انگیز. (ناظم الاطباء) : ماء مأباه، آبی که ناخوش دارند آن را شتران. (منتهی الارب). آبی که شتران از نوشیدن آن کراهت دارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ذَ نَ)
جای اذان و منار و عوام مئذنه گویند. (ناظم الاطباء). گلدسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مئذنه و مأذنه گوی شود، صومعه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مئذنه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دور کردن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). گویند: خلت الفرار یراخی الاجل. (اقرب الموارد) ، نرم و سست گردانیدن. (آنندراج) :راخاه، جعله رخواً و راخاله من خناقه، رفه عنه. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، نزدیک شدن زمانۀ زادن زن. (از اقرب الموارد) ، قریب به زادن رسیدن ماده شتر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
از ’خ ش ی’، نبرد کردن با کسی به ترسیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی نبرد کردن. (از تاج المصادر بیهقی). یقال خاشانی فخشیته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ترک کردن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد) : و خاشیت فلاناً، ای تارکته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ بَ)
از ’خ ل و’، خالاه مخالاه، ترک کردن و گذاشتن کسی یا چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میرده است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 200 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَظظ)
از ’خ س و’، طاق و جفت بازیدن به گردکان. (آنندراج). خاساه ، طاق و جفت بازید با وی به گردکان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شِ طا)
از ’خ زی’، با کسی نبرد کردن به خزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کسی نبرد کردن به خواری و رسوائی. (ناظم الاطباء). یقال خازانی فخزیته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
قریه ای بزرگ است از قرای مرو با مناره و جامع و از آن ابومسلم صاحب الدعوه بیرون آمد و احمد بن شبویه بن احمد بن ثابت بن عثمان ماخوانی به آنجا منسوب است. (از معجم البلدان). دهی است به مرو. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای مرو که از آن ابومسلم خراسانی صاحب الدعوه بیرون آمد به صحرا. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ خوا / خا)
معترض. (از واژه های نو فرهنگستان). کسی که واخواست میکند. در برابر واخوانده. رجوع به واخواست و واخواستن و واخوانده شود
لغت نامه دهخدا
(شَدْوْ)
حذاء. (زوزنی). مقابله. (زوزنی). مقابل شدن و در برابر کسی قرار گرفتن. (از منتهی الارب). بازاء چیزی قرار گرفتن. (از اقرب الموارد). مقابل کشیدن کسی را و در برابر وی افتادن. (آنندراج). مقابله و روبرو شدن و برابر هم شدن چیزی به چیزی دیگر. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
هم زانو شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). هم زانو شدن و نشستن زانو به زانوی دیگری. (ناظم الاطباء) ، ترک یاری قوم کردن و آنان را پراکنده ساختن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ناخذا و ناخذاه وناخذای مأخوذ از فارسی، ناخدا و خداوند کشتی و جهاز. (از ناظم الاطباء). صاحب و خداوند ناو. (آنندراج) (منتهی الارب). ثم اشتقوا منها الفعل فقالوا: تنخّذ، یعنی ناخدا گردید. (منتهی الارب). ج، نواخذه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناخداه
تصویر ناخداه
پارسی تازی گشته ناخدا خداوند ناو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخواه
تصویر ناخواه
بی اختیار، بدون میل و اراده
فرهنگ لغت هوشیار
مواخات در فارسی: برادری یگانگی مواخات در فارسی: برادری دوستی: چون برادری
فرهنگ لغت هوشیار
مواخذت در فارسی: سرزنش کوبش باز خواست باز خواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن، باز خواست: اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار بمواخذه و مصادره گرفتار بود، سیاست تنبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاذاه
تصویر مقاذاه
پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخازاه
تصویر مخازاه
مخازات در فارسی خوار کردن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذاه
تصویر محاذاه
محاذات در فارسی: رو در رویی روبا رویی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متخذه، گرفتگان بر گرفتگان، جمع متخذه، گیرندگان جمع متخذه، جمع متخذه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخوذات
تصویر ماخوذات
جمع ماخوذه، بر گرفته ها دریافت شده ها جمز ماخوذه
فرهنگ لغت هوشیار
ماخوذه در فارسی مونث ماخوذ برگرفته دریافت شده مونث ماخوذ: وجوه ماخوذه جمع ماخوذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخواه
تصویر واخواه
معترض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مؤاخذه
تصویر مؤاخذه
((مُ خَ ذَ یا خِ ذِ))
بازخواست کردن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میخگاه
تصویر میخگاه
ستاره قطبی، ستاره ای در انتهای دم خرس کوچک با اختلاف کمتر از 1 درجه از محل واقعی قطب شمال، جدی، سپاهبد، سپاهبدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواخذه
تصویر مواخذه
بازخواست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماخوذه
تصویر ماخوذه
برگرفته
فرهنگ واژه فارسی سره