جدول جو
جدول جو

معنی ماثم - جستجوی لغت در جدول جو

ماثم
جمع ماثم ماثمه، بزه کاریها کیفر سزای گناه جمع ماثم و ماثمه خطاها بزه کاریها. جزای گناه پاداش بزه
فرهنگ لغت هوشیار
ماثم
بزهکاری ها، خطاها، ماثم ها، گناهان
متضاد: حسنات
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میثم
تصویر میثم
(پسرانه)
نام پسر یحیی از یاران علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاثم
تصویر تاثم
خودداری کردن و بازایستادن از گناه و توبه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مآثم
تصویر مآثم
گناهان، کار بد، عمل زشت، بزه، جرم، نافرمانی، معصیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
عزا، سوگ، سوگواری
ماتم گرفتن: عزا گرفتن، سوگواری کردن، کنایه از غصه و اندوه بسیار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ ثَ)
خف ملثم، سم که سنگ را بشکند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به ملثوم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مأتم. اندوه. غم. مصیبت. عزا. (ناظم الاطباء). سوک. عزا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقابل سور. مقابل شادی:
به چاره ز چنگال من دور شد
همی ماتم او را از آن سور شد.
فردوسی.
به دو گفت گشتاسب کاین غم چراست
به یک تاختن درد و ماتم چراست.
فردوسی.
گر از داستان یک سخن کم بدی
روان مراجای ماتم بدی.
فردوسی.
نبینم من آن بدکنش را ز دور
نه هنگام ماتم نه هنگام سور.
فردوسی.
خیز بت رویا تا ما به سرکار شویم
که نه ایشان را سور آمد و ما را ماتم.
فرخی.
اندر آن کشور کو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز به سور از ماتم.
فرخی.
سوری تو جهان را، بدل ماتم، سوری !
زیرا که جهان را بدل ماتم سوری.
لبیبی.
همواره شهنشاه جهان خرم باد
در خانه بدسگال او ماتم باد.
منوچهری.
پوشید لباس خز ادکن
بر ماتم لاله چرخ اعظم.
ناصرخسرو.
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور.
انوری.
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبود جامه شد از ماتم وفا.
خاقانی.
بر تن ز سرشک جامۀ عیدی
در ماتم دوستان دلسوزه.
خاقانی.
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم.
خاقانی.
از آنم به ماتم که زنده ست نفسم
چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 284).
بجهت اقامت رسم ماتم در جوار ماتم سرای خاص او مجمعی منعقد ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454).
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است.
مولوی.
پرس پرسان می شد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد.
مولوی.
ماتم دوشد و غمم دو افتاد
فریاد که ماتمم دو افتاد.
امیرخسرودهلوی.
- ازرق ماتم، رنگ کبود و سیاه مخصوص عزا:
خاک درین خنبرۀ غم چراست
رنگ خمش ازرق ماتم چراست.
نظامی.
- به ماتم شدن، سوکواری کردن. عزادار شدن:
همه شهر ایران به ماتم شدند
پر از درد نزدیک رستم شدند.
فردوسی.
دلیران ایران به ماتم شدند
پر از غم به درگاه رستم شدند.
فردوسی.
- به ماتم نشستن، سوکواری کردن. عزاداری کردن:
ز سر برگرفتندگردان کلاه
به ماتم نشستند با سوک شاه.
فردوسی.
وزیر به ماتم بنشست و همه اعیان و بزرگان نزدیک وی رفتند و از شهامت وی آن دیدم که آب از چشم وی بیرون نیامد. (تاریخ بیهقی).
- رنگ ماتم گرفتن، سیاه شدن:
تا چشم تو ریخت خون عشاق
زلف تو گرفت رنگ ماتم.
خاقانی.
، محل گرد آمدن سوکیان و عزاداران و نوحه سرایان. عزاخانه. مجلس ختم. مجلس ترحیم. پرسه. مصیبت سرای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر بزرگی و محتشمی گذشتی وی به ماتم آمدی. (تاریخ بیهقی). و دیدم او را که به ماتم بوسهل دیوانی آمده بود. (تاریخ بیهقی).
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب دردرا باشداثر.
عطار.
هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید
ماتمزده باید که بود نوحه گر من.
عطار
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
کوبنده و شکننده، بوسه دهنده، آنکه دهان بندد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کلمه مرکب از ’ما’ و ’لم’ یعنی مادام که نه. (از ناظم الاطباء).
- مالم یجب، (اصطلاحی فقهی) پدیدۀ حقوقی که هنوز موجود نشده است، مثلاً اسقاط مرور زمان قبل از مضی زمان معین صحیح نیست. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
گناهها. جمع واژۀ مأثم که مصدر میمی است به معنی اثم (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مأثم و ماثمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر از راه مطالبات برخیزند هم ایشان به درجۀ مثوبت عفو در رسند و هم ذمت من از قید مآثم آزاد گردد. (مرزبان نامه ص 270). رجوع به مأثم شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
نشان سرای که اثرش باقی نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- جوز ماثل، تاتوره. (ناظم الاطباء).
، به خدمت ایستاده. (ناظم الاطباء) ، قائم و به زمین چسبیده و آن از اضداد است. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) ، مثل ماثل، در مبالغه گویند، ای جهد جاهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
طلایه. دیده بان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَثْ ثَ)
نعل مخثم، کفش پهناور نوک دار. (ناظم الاطباء). و رجوع مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سگ ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَثْ ثِ)
پهناور گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که عریض و پهناور می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تخثیم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
قریه ای است میانۀ شمال و مغرب فین. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان فین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 1471 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ / ثِ)
جای نشستن. (ناظم الاطباء). نشستنگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، جای سینه گستردن مرغ. ج، مجاثم. (ناظم الاطباء) ، خوابگاه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
جمع واژۀ مجثم (م ث / ث ) . (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به مجثم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ / مِ ثَ)
بینی. (منتهی الارب). انف. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
نعت فاعلی از قثم. فراهم آورندۀ مال بسیار و بیکبار مال نیکو و جید دهنده. (آنندراج). بسیار بخشش و دهش. کثیرالعطاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موثم
تصویر موثم
گنهکار و مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواثم
تصویر مواثم
درنگی آهسته رو کسی که بهنگام راه رفتن درنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرثم
تصویر مرثم
بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجثم
تصویر مجثم
جای نشستن، نشستنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
اندوه، غم، مصیبت، عزا، سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماثد
تصویر ماثد
دید بان
فرهنگ لغت هوشیار
آثار و نشانه های نیک و کارهای پسندیده که از کسی باقی ماند، مفاخر، مکارم اثر، جمع ماثره، نیکنشانها جمع ماثره. و ماثره: اعمال پسندیده آثار نیکوی باقی خلفا و ماثر ایشان رضوانالله علیهم ا جمعین، مکرمتهای موروثی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماثوم
تصویر ماثوم
بزهکار گناهکار گناهکار بزه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاثم
تصویر لاثم
کوبنده، شکننده، بوسه دهنده، دهان بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاثم
تصویر قاثم
بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
توبه کردن، باز ایستادن از گناه خستوییدن (اقرار اعتراف)، باز ایستادن از گناه پتتیدن (توبه کردن) باز ایستادن از گناه توبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نابود، تک افتاده، کرخت (بی حس) بر سینه خفته، تنها بر زمین افتاده افتاده، هلاک شده، برجای مانده، بی حسی وحرکت شده، جمع جاثمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
((تَ))
غم، مصیبت، سوگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاثم
تصویر جاثم
((ثِ))
بر سینه خفته، هلاک شده
فرهنگ فارسی معین