جدول جو
جدول جو

معنی ماتمی - جستجوی لغت در جدول جو

ماتمی
(تَ)
عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده. (آنندراج) :
تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی
شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی.
رودکی.
جهان چیست ماتم سرایی درو
نشسته دو سه ماتمی روبرو.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیاه پوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماتمی
عزادار، سوگوار، ماتم دیده
تصویری از ماتمی
تصویر ماتمی
فرهنگ لغت هوشیار
ماتمی
نوعی نفرین به حیوان به این معنی: که تو را در ماتم و عزای صاحبت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتمی
تصویر اتمی
مربوط به اتم مثلاً انرژی اتمی، ویژگی نوعی سنگ مصنوعی گران قیمت که در جواهرسازی به کار می رود مثلاً نگین اتمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
عزا، سوگ، سوگواری
ماتم گرفتن: عزا گرفتن، سوگواری کردن، کنایه از غصه و اندوه بسیار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتمی
تصویر منتمی
آنکه خود را به کسی یا چیزی نسبت بدهد، بازی که از جایی به جای دیگر بپرد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی گل دوزی که تکه های کوچک پارچه های رنگارنگ را در کنار هم دوخته و در میانۀ آن ها با ابریشم رنگین گل دوزی کنند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
انگشترساز یا مهرساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گویندکاتب خوشنویس بوده و این شعر از او دیده شده است:
بقربانت شوم شبهای هجران در دلم مگذر
که این دریای آتش، دوست از دشمن نمیداند.
(آتشکدۀ آذر)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یک نوع گلدوزی است که سابقاً در ایران معمول بوده عبارت است از مقداری قطعات و پارچه های مختلف اللون و مختلف الشکل که با استادی و مهارت نزدیک یکدیگر دوخته میشد و شباهت کاملی بشالهای کشمیر پیدا میکرد و ضمناً بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانیده اند و یک قطعۀ پنج ذرعی آن را بقیمت گزافی میفروختند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 285)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از احتماء. پرهیزکننده و نگهدارنده خود را. (آنندراج). کسی که احتراز میکند و پرهیز مینماید و خود را بازمیدارد. پرهیزکننده، عاقبت اندیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نگهبان. طلایه. دیده بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلیعه. (متن اللغه) ، انداخته شده. (ناظم الاطباء). نعت است از ارتماء. رجوع به ارتماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ما)
گونه برگردیده. (آنندراج). برگشته رنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نسبت کننده با کسی و منسوب شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). منسوب شده به کسی. (ناظم الاطباء). آنکه خود را به کسی یا چیزی نسبت کند: بل که بسیار ملتجیان و منتمیان به هرحال از ایشان برگشتند. (عتبهالکتبه). از حوادث ایام در ضمان امان محمی و به حسن عاطفت مامنتمی پشت به دیوار فراغت بازدهی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 203). خون خلقی از منتمیان درگاه به هر کوی و ساباط بر زمین ریختند. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 25) ، باز پران از جایی به جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب). بازی که از جایی به جایی پرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتماء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
اندوه، غم، مصیبت، عزا، سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامی
تصویر مامی
مادر والده: چنانکه مادرم را مامی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اتم مربوط به اتم یا بمب اتمی. بمبی که با نیروی اتم منفجر میشود. یا دانشمند اتمی. دانشمندی که درباره اتم و نیروی آن تحقیق و تجربه میکند. یا نیروی اتمی. نیرویی که از اتم حاصل میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتمی
تصویر منتمی
وابسته کسی که خود را بکسی یا چیزی نسبت کند نسبت یابنده: (و خون خلقی از منتمیان درگاه بهر کوی و ساباط بر زمین ریختند) (نفثه المصدور. چا. یز. 25)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتمی
تصویر منتمی
((مُ تَ))
کسی که خود را به کسی یا چیزی، نسبت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
((تَ))
غم، مصیبت، سوگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
Atomic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
atomique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مهتابی، شب مهتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
atomico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
อะตอม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
atomair
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
atómico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
атомний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
atômico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
原子的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
atomowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
atomar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اتمی
تصویر اتمی
атомный
دیکشنری فارسی به روسی