- ماتمی (تَ)
عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده. (آنندراج) :
تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی
شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی.
رودکی.
جهان چیست ماتم سرایی درو
نشسته دو سه ماتمی روبرو.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیاه پوش. (ناظم الاطباء)
تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی
شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی.
رودکی.
جهان چیست ماتم سرایی درو
نشسته دو سه ماتمی روبرو.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیاه پوش. (ناظم الاطباء)
