جدول جو
جدول جو

معنی ماتمگین - جستجوی لغت در جدول جو

ماتمگین
(تَ)
ماتمگن. عزادار. و رجوع به ماتمگن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ گِ)
مخفف ماتمگین. غمگین. غمدار. عزادار:
ور نباشد هر دو، او، پس جمله نیست
هم کشندۀ خلق و هم ماتمگنی ست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده. (آنندراج) :
تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی
شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی.
رودکی.
جهان چیست ماتم سرایی درو
نشسته دو سه ماتمی روبرو.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیاه پوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به معنی مطلوب و محبوب باشد. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان) (غیاث). در ترکی محبوب و معشوق را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ای پسر نردباز داو گران تر بباز
وز دو کف ساتگین ساتگنی کش بدم.
منوچهری (از جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج).
، قدح و پیالۀ شراب خوری. (برهان). قدح بزرگ و پیاله و آوند و شراب. ساغر و ساتگی و ساتگینی. (شرفنامۀ منیری). مجازاً پیالۀ شرابخوری. (جهانگیری) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). قدح را ساتگین و ساتگنی گفته اند یعنی دوستگانی، [بمناسبت معنی حقیقی آن که محبوب و معشوق است و آن عبارت است از پیالۀ بزرگ که پر کرده بیاد دوستی از دوستان حاضر و غایب نوشند. این لغت فارسی نیست بلکه ترکی است اما دراشعار فارسی بسیار است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
زاهد ار بیند آن دو لعل چو می
ساتگینی بر او کند سه منی.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
جمع واژۀ مستمع (در حالت نصبی وجری). شنوندگان. گوش دارندگان. رجوع به مستمع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
سوکواری. عزاداری:
گرت رغبت آید که انده خوری
کنی سوکواری و ماتمگری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکز شهرستان قزوین در 15هزارگزی شمال باختر مرکز بخش و 12هزارگزی راه عمومی. معتدل. سکنۀ آن 202 تن است. آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات، گردو و شغل اهالی زراعت، گلیم و جوراب بافی است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، حاسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتمسین
تصویر ملتمسین
جمع ملتمس، خواهندگان، لابه گران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موتمن، واوران ویستاخان استوانان زنهار داران جمع موتمن در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معتمد، اوستامان ماتکوران جمع معتمد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع معتمد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمدین
تصویر مستمدین
جمع مستمد درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستمع، نیوشایان شنودگان جمع مستمع درحالت نصبی وجری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتگین
تصویر ساتگین
محبوب و مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متامل، درنگ کنندگان فرجام اندیشان جمع متامل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتمی
تصویر ماتمی
عزادار، سوگوار، ماتم دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمعین
تصویر مستمعین
شنوندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
پیاله، جام، ساتگین، ساغر، صراحی، مینا، شراب، باده، می
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی نفرین به حیوان به این معنی: که تو را در ماتم و عزای صاحبت
فرهنگ گویش مازندرانی