عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده. (آنندراج) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی. رودکی. جهان چیست ماتم سرایی درو نشسته دو سه ماتمی روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیاه پوش. (ناظم الاطباء)
عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده. (آنندراج) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی. رودکی. جهان چیست ماتم سرایی درو نشسته دو سه ماتمی روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیاه پوش. (ناظم الاطباء)
به معنی مطلوب و محبوب باشد. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان) (غیاث). در ترکی محبوب و معشوق را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ای پسر نردباز داو گران تر بباز وز دو کف ساتگین ساتگنی کش بدم. منوچهری (از جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج). ، قدح و پیالۀ شراب خوری. (برهان). قدح بزرگ و پیاله و آوند و شراب. ساغر و ساتگی و ساتگینی. (شرفنامۀ منیری). مجازاً پیالۀ شرابخوری. (جهانگیری) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). قدح را ساتگین و ساتگنی گفته اند یعنی دوستگانی، [بمناسبت معنی حقیقی آن که محبوب و معشوق است و آن عبارت است از پیالۀ بزرگ که پر کرده بیاد دوستی از دوستان حاضر و غایب نوشند. این لغت فارسی نیست بلکه ترکی است اما دراشعار فارسی بسیار است. (انجمن آرا) (آنندراج) : زاهد ار بیند آن دو لعل چو می ساتگینی بر او کند سه منی. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
به معنی مطلوب و محبوب باشد. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان) (غیاث). در ترکی محبوب و معشوق را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ای پسر نردباز داو گران تر بباز وز دو کف ساتگین ساتگنی کش بدم. منوچهری (از جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج). ، قدح و پیالۀ شراب خوری. (برهان). قدح بزرگ و پیاله و آوند و شراب. ساغر و ساتگی و ساتگینی. (شرفنامۀ منیری). مجازاً پیالۀ شرابخوری. (جهانگیری) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). قدح را ساتگین و ساتگنی گفته اند یعنی دوستگانی، [بمناسبت معنی حقیقی آن که محبوب و معشوق است و آن عبارت است از پیالۀ بزرگ که پر کرده بیاد دوستی از دوستان حاضر و غایب نوشند. این لغت فارسی نیست بلکه ترکی است اما دراشعار فارسی بسیار است. (انجمن آرا) (آنندراج) : زاهد ار بیند آن دو لعل چو می ساتگینی بر او کند سه منی. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکز شهرستان قزوین در 15هزارگزی شمال باختر مرکز بخش و 12هزارگزی راه عمومی. معتدل. سکنۀ آن 202 تن است. آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات، گردو و شغل اهالی زراعت، گلیم و جوراب بافی است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، حاسد. (منتهی الارب)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکز شهرستان قزوین در 15هزارگزی شمال باختر مرکز بخش و 12هزارگزی راه عمومی. معتدل. سکنۀ آن 202 تن است. آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات، گردو و شغل اهالی زراعت، گلیم و جوراب بافی است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، حاسد. (منتهی الارب)
جمع معتمد، اوستامان ماتکوران جمع معتمد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع معتمد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
جمع معتمد، اوستامان ماتکوران جمع معتمد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع معتمد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)