جدول جو
جدول جو

معنی مئیف - جستجوی لغت در جدول جو

مئیف
(مَ)
زرع مئیف، کشت آفت رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکیف
تصویر مکیف
نشاط آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضیف
تصویر مضیف
محل ضیافت، جای پذیرایی مهمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضیف
تصویر مضیف
مهماندار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزیف
تصویر مزیف
ناسره، ناخالص، کنایه از باطل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منیف
تصویر منیف
مرتفع، بلند، برآمده، افراخته، بزرگ، والا، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَیْ یِ)
مرد غریب که بیان حالات خود کند از حسب و نسب و حاجت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر آنکه وقتی تو را ببیند گوید که من فلان پسر فلانم و از فلان جا هستم و سپس از تو تکدی کند. (ازاقرب الموارد) ، قیافه شناس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی که آثار مردم را دنبال کند و از پی آنان رود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آنکه می خماند و میل میدهد، مهماندار و خداوند مهمانخانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَیْ یَ)
مهمان. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَیْ یِ)
صاحب منزل. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یَ)
دارای کیفیت. (ناظم الاطباء). کیفیت داده. کیفیت یافته: مکیف به فلان کیفیت. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چیزهای زمین از جواهر و نبات وحیوان با بسیاری انواع و اشکال و صورتها و مزه ها و رنگها و فعلهای مختلف همه مکیف و دانستنی است مردم را. (جامع الحکمتین ص 11). و رجوع به مکیفات شود، سزاوار و لایق. (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی، دارای کیف و نشئه و مستی و خوش حالتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پدر فرزندمرده. (ناظم الاطباء) ، مرد باشمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج). شمشیردار. (مهذب الاسماء). متقلد به سیف. (از اقرب الموارد). کسی که شمشیر بسته باشد، دلاور. (آنندراج). دلاور با شمشیر. (منتهی الارب). شجاع. (اقرب الموارد). مرد دلیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَیْ یِ)
کسی که می گیرد چیزی را از کنار و آنکه کم می کند از کنارۀ چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یَ)
درهم ناسره و ناروان گشته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردود و باطل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و طریقت مزخرف ایشان آن است که... (جهانگشای جوینی). و به شعبدۀ غرور و دمدمۀ زور و تعبیه های مزیف تمهید قاعده فدائیان کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یِ)
ناسره و ناروان گردانندۀ دراهم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’خ وف’، حائط مخیف، دیوار که بترسند ازافتادن وی بر مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دیواری که از افتادن وی باید ترسید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یِ)
از ’خ وف’، ترساننده و کسی که گرداند چیزی را به حالی که می ترسند از وی مردم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هولناک و ترسناک و کسی که ترسناک می گرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سودۀ ترکرده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
درون کاواک. (آنندراج). کاواک و میان تهی. (ناظم الاطباء) ، طعنه ای که درگذرد به داخل، کسی که در را می بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجافه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یِ)
ظاهراً نعت فاعلی منحوت از کیف متداول در فارسی به معنی سکر و نشاءه و مستی. که کیف بخشد. کیف دهنده. دارویی که مستی یا سستی خوش آرد چون شراب و افیون. مخدر چون تریاک و مانند آن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ن وف’، پاک و بزرگ و بلند و زیاده. (غیاث) (آنندراج). بلند و برآمده و افراخته. (ناظم الاطباء) : هر روز... و درجت وی (گاو) در احسان و انعام منیف تر میشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 74). آن درجت شریف و رتبت عالی و منیف را سزاوار و موشح نتوانست گشت. (کلیله و دمنه). این صنع لطیف و عز منیف نصیبۀ ایام قرینۀ اقبال او آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 364)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ)
درهم مسیف، درهم که کنارۀ آن از نقش ساده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مئوف
تصویر مئوف
تباه آسیبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مئین
تصویر مئین
جمع ماه، سدها، سد چمراسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
پاک بزرگ بلند دراز بلند و دراز (چنانکه بر همه چیز از بالا مشرف باشد) : (و هر روز منزلت وی در قبول و اقبال شریف تر و درجت وی در احسان و انعام منیف تر می شد) (کلیله. مصحح مینوی. 74)
فرهنگ لغت هوشیار
چگونگی یافته چگونیده چگونگی بخش، مستی آور کیفیت داده چگونگی داده با کیفیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیف
تصویر مضیف
میزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیف
تصویر مصیف
جای تابستانی گرمسیر، آبراهه کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیف
تصویر مسیف
شمشیر دار
فرهنگ لغت هوشیار
نبهره سکه رد شده به جهت ناسره بودن آن درهم ناسره نبهره: ... و بنهره احوال مزیف را سره انگاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریف
تصویر مریف
رد کننده سکه به جهت ناسره بودن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منیف
تصویر منیف
((مُ))
بلند، مرتفع، برآمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکیف
تصویر مکیف
((مُ کَ یِّ))
آنچه کیفیت و حالتی پدید بیآورد، لذت بخش، کیف آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکیف
تصویر مکیف
((مُ کَ یَّ))
کیفیت داده، چگونگی داده، باکیفیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیف
تصویر مضیف
((مَ))
جای پذیرایی از مهمان، محل ضیافت
فرهنگ فارسی معین