ناخن پرندگان شکاری، چنگال داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، محصد، جاخشوک، خاشوش، جاغسوک، جاخسوک، منگال
ناخن پرندگان شکاری، چنگال داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، مِحصَد، جاخشوک، خاشوش، جاغسوک، جاخسوک، مَنگال
آن که بسیار نقش و نگار داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه جامۀ پرنقش ونگار دارد. (از محیط المحیط) ، فریفته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آن که بسیار نقش و نگار داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه جامۀ پرنقش ونگار دارد. (از محیط المحیط) ، فریفته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بانگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غوغایی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) ، فراهم آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، جراحت که پوست فراهم آورد و به شود. (آنندراج) (از منتهی الارب). جراحت پوست فراهم آورده و به شده. (ناظم الاطباء) ، آن که چرم خام پوشاند پالان را تا اینکه خشک گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، یاری دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بانگ زنندۀ بر اسب در وقت دویدن تا درگذرد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، رانندۀ اسب. (ناظم الاطباء). زجرکننده اسب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که حیله می کند برای اهل و عیال و کسب می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بانگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غوغایی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) ، فراهم آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، جراحت که پوست فراهم آورد و به شود. (آنندراج) (از منتهی الارب). جراحت پوست فراهم آورده و به شده. (ناظم الاطباء) ، آن که چرم خام پوشاند پالان را تا اینکه خشک گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، یاری دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بانگ زنندۀ بر اسب در وقت دویدن تا درگذرد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، رانندۀ اسب. (ناظم الاطباء). زجرکننده اسب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که حیله می کند برای اهل و عیال و کسب می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
داس بی دندانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مقدمه الادب زمخشری) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چنگال جوارح دد باشد یا مرغ یا به معنی چنگال مرغان جوارح است و چنگال غیر جوارح را ظفرگویند. ج، مخالب. (منتهی الارب) (آنندراج). چنگال مرغ شکاری و چنگال شیر. (غیاث). چنگال درنده ها. پنجۀ شیر. چنگال مرغ. (مقدمه الادب زمخشری). چنگال حیوانات درنده و همه پرندگان. (از اقرب الموارد). چنگال جوارح خواه دد باشد و یا مرغ. (ناظم الاطباء) : کمینه مرغی کز باغ او به دشت شود ز چنگ باز به منقار برکشد مخلب. فرخی. باز گیری به تیغ روز شکار گرگ را شاخ و شیر را مخلب. فرخی. بسان مخلب عنقا پدید شد ز افق و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا. منوچهری. چو باز را بکند بازدار مخلب و پر به روز صید بر او کبک راه گیرد و چال. شاه سار (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 328). جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). گر سایۀ همای درافتد به دشمنانت چون مخلب عقاب اجل باد جان ربای. سوزنی. چون دل عطار باز عشق در مخلب گرفت از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت. عطار. این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش از این توبیخ و سرزنش روا نداری. (مرزبان نامه). - ذوات مخلب، ذوات المخلب. چنگال داران: ز انتصاف و ز انصاف او شگفتی نیست ذوات مخلب اگر حبۀ حمام کشد. ؟ (از سندبادنامه ص 9). و رجوع به ذوات المخلب شود، نیشتر رگ زن. نیشتر پزشک ستور. (مقدمه الادب زمخشری)
داس بی دندانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مقدمه الادب زمخشری) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چنگال جوارح دد باشد یا مرغ یا به معنی چنگال مرغان جوارح است و چنگال غیر جوارح را ظفرگویند. ج، مخالب. (منتهی الارب) (آنندراج). چنگال مرغ شکاری و چنگال شیر. (غیاث). چنگال درنده ها. پنجۀ شیر. چنگال مرغ. (مقدمه الادب زمخشری). چنگال حیوانات درنده و همه پرندگان. (از اقرب الموارد). چنگال جوارح خواه دد باشد و یا مرغ. (ناظم الاطباء) : کمینه مرغی کز باغ او به دشت شود ز چنگ باز به منقار برکشد مخلب. فرخی. باز گیری به تیغ روز شکار گرگ را شاخ و شیر را مخلب. فرخی. بسان مخلب عنقا پدید شد ز افق و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا. منوچهری. چو باز را بکند بازدار مخلب و پر به روز صید بر او کبک راه گیرد و چال. شاه سار (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 328). جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). گر سایۀ همای درافتد به دشمنانت چون مخلب عقاب اجل باد جان ربای. سوزنی. چون دل عطار باز عشق در مخلب گرفت از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت. عطار. این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش از این توبیخ و سرزنش روا نداری. (مرزبان نامه). - ذوات مخلب، ذوات المخلب. چنگال داران: ز انتصاف و ز انصاف او شگفتی نیست ذوات مخلب اگر حبۀ حمام کشد. ؟ (از سندبادنامه ص 9). و رجوع به ذوات المخلب شود، نیشتر رگ زن. نیشتر پزشک ستور. (مقدمه الادب زمخشری)
مغلوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به کرات مغلوب شده. (از اقرب الموارد) ، شاعر مجید که حکم چیرگی بر اقران، وی را باشد. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج). شاعری که حکم چیرگی بر اقران، وی را باشد. (ناظم الاطباء) ، آنکه از راه غلبه، حکم به نفع او صادر شود. از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد). غالب. چیره: هرآینه ملکدار محجب و شهریار مغلب و فقیر مستضعف... در بر او یکسان... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 457)
مغلوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به کرات مغلوب شده. (از اقرب الموارد) ، شاعر مجید که حکم چیرگی بر اقران، وی را باشد. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج). شاعری که حکم چیرگی بر اقران، وی را باشد. (ناظم الاطباء) ، آنکه از راه غلبه، حکم به نفع او صادر شود. از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد). غالب. چیره: هرآینه ملکدار محجب و شهریار مغلب و فقیر مستضعف... در بر او یکسان... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 457)
آنکه سگ را صید کردن آموزد. ج، مکلبون. (مهذب الاسماء). شکارآموزندۀ سگ. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که به سگ شکار کردن می آموزد. (ناظم الاطباء). آموزندۀ سگ و سایر جانوارن و مرغان شکارکننده. (از اقرب الموارد). سگبان. (تفسیر ابوالفتوح)
آنکه سگ را صید کردن آموزد. ج، مکلبون. (مهذب الاسماء). شکارآموزندۀ سگ. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که به سگ شکار کردن می آموزد. (ناظم الاطباء). آموزندۀ سگ و سایر جانوارن و مرغان شکارکننده. (از اقرب الموارد). سگبان. (تفسیر ابوالفتوح)
بندی. مقلوب مکبّل است. (منتهی الارب) (آنندراج). بندی و قید کرده شده و حبس شده. مقلوب مکبل. (ناظم الاطباء). اسیر بند کرده و گویند مقلوب مکبل است. (ازاقرب الموارد) ، نزد سبعیه، یکی از هفت تن که از آنها پیروی کنند. (از اقرب الموارد). ششمین درجه از درجات هفتگانه سبعیه که به وی اذن دعوت داده نشده بلکه مأذون است که با مردم احتجاج کند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین مأخذ شود
بندی. مقلوب مُکَبَّل است. (منتهی الارب) (آنندراج). بندی و قید کرده شده و حبس شده. مقلوب مکبل. (ناظم الاطباء). اسیر بند کرده و گویند مقلوب مکبل است. (ازاقرب الموارد) ، نزد سبعیه، یکی از هفت تن که از آنها پیروی کنند. (از اقرب الموارد). ششمین درجه از درجات هفتگانه سبعیه که به وی اذن دعوت داده نشده بلکه مأذون است که با مردم احتجاج کند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین مأخذ شود
یاری دهنده. (منتهی الارب). یاری دهنده کسی را بر شیر دوشیدن یا عام است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنکه از چراگاه شیر دوشیده به خانه فرستد. (آنندراج)
یاری دهنده. (منتهی الارب). یاری دهنده کسی را بر شیر دوشیدن یا عام است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنکه از چراگاه شیر دوشیده به خانه فرستد. (آنندراج)
درختی است مانند درخت بید و گل وی سپید بود و ثمر آن را حب محلب خوانند. محلب بهترین دست شویها است.از شاخ وی تازیانه کنند از جهت بوی خوب او که در دست بماند. (از اختیارات بدیعی). لیث گوید آن چیزی است که دانۀ او در عطرها به کار برند. منبت او بلاد آذربایجان است و دانۀ او راحب المحلب گویند. از انواع دست شویها نیکوتر از وی نیست و درخت او در زمین سردسیرباشد و بیشتر او را از کوهستانی که در نواحی عراق است چون نهاوند آورند و از ختلان آورند و در آن نواحی درخت او به غایت بزرگ بود و روغن دانۀ او را از آن نواحی به اطراف برند و در نواحی کرمان جز این نوع که در اطراف ختلان باشد نیست. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). درختی است که (در) دره های شهرستانک و اشترک که به جادۀ چالوس می پیوندد دیده میشود، ونیز در ارسباران دیده شده است. چوب آن خوشبوی است و برای پایۀ پیوند درختانی چون گیلاس و امثال آن به کار است (گااوبا). آلبالوی تلخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). عودلیسر. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از گونه های آلبالو که آن را آلبالوی تلخ. پیوند مریم. شجر ادریس نیز گویند. کنشتو. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی) (از صحاح الفرس). خنجک. (بحر الجواهر) : محلب ثمره اش از فندق کوچکتر است. (نزههالقلوب). و رجوع به حب المحلب و غیاث اللغات و آنندراج و برهان شود، نوعی است از بوی خوش. (مهذب الاسماء)
درختی است مانند درخت بید و گل وی سپید بود و ثمر آن را حب محلب خوانند. محلب بهترین دست شویها است.از شاخ وی تازیانه کنند از جهت بوی خوب او که در دست بماند. (از اختیارات بدیعی). لیث گوید آن چیزی است که دانۀ او در عطرها به کار برند. منبت او بلاد آذربایجان است و دانۀ او راحب المحلب گویند. از انواع دست شویها نیکوتر از وی نیست و درخت او در زمین سردسیرباشد و بیشتر او را از کوهستانی که در نواحی عراق است چون نهاوند آورند و از ختلان آورند و در آن نواحی درخت او به غایت بزرگ بود و روغن دانۀ او را از آن نواحی به اطراف برند و در نواحی کرمان جز این نوع که در اطراف ختلان باشد نیست. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). درختی است که (در) دره های شهرستانک و اشترک که به جادۀ چالوس می پیوندد دیده میشود، ونیز در ارسباران دیده شده است. چوب آن خوشبوی است و برای پایۀ پیوند درختانی چون گیلاس و امثال آن به کار است (گااوبا). آلبالوی تلخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). عودلیسر. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از گونه های آلبالو که آن را آلبالوی تلخ. پیوند مریم. شجر ادریس نیز گویند. کنشتو. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی) (از صحاح الفرس). خنجک. (بحر الجواهر) : محلب ثمره اش از فندق کوچکتر است. (نزههالقلوب). و رجوع به حب المحلب و غیاث اللغات و آنندراج و برهان شود، نوعی است از بوی خوش. (مهذب الاسماء)
انگبین. (منتهی الارب). عسل و انگبین. (ناظم الاطباء) ، محل دوشیدن شیر: تو هنوز از خارج آن را طالبی محلبی از دیگران چون حالبی. مولوی (مثنوی، دفتر پنجم ص 96)
انگبین. (منتهی الارب). عسل و انگبین. (ناظم الاطباء) ، محل دوشیدن شیر: تو هنوز از خارج آن را طالبی محلبی از دیگران چون حالبی. مولوی (مثنوی، دفتر پنجم ص 96)
شیردوشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظرفی باشد که در آن شیر دوشند. (برهان) (غیاث). گاودوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). گاودوشه. جای شیر. ج، محالب. (مهذب الاسماء). و رجوع به محلاب شود
شیردوشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظرفی باشد که در آن شیر دوشند. (برهان) (غیاث). گاودوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). گاودوشه. جای شیر. ج، محالب. (مهذب الاسماء). و رجوع به محلاب شود
چنگال ناخن درندگان و پرندگان، داس ناخن درندگان و پرندگان شکاری چنگال: این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش ازین توبیخ و سرزنش روانداری
چنگال ناخن درندگان و پرندگان، داس ناخن درندگان و پرندگان شکاری چنگال: این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش ازین توبیخ و سرزنش روانداری