جدول جو
جدول جو

معنی مئبر - جستجوی لغت در جدول جو

مئبر
(مِءْ بَ)
سوزن دان. ج، مآبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیش. (از فرهنگ جانسون). نیشگاه: الشوله، کوکبان علی مئبر العقرب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مئبرالعقرب، جای شوله نزد منجمین و هم عرب. (یادداشت ایضاً). و رجوع به شوله شود.
، سخن چینی و فساد انداختن میان دو کس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، چیزی که بدان گشنی دهند درخت خرما را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، ریگ تنک و رقیق. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). ریگ تنک. (ناظم الاطباء) ، زبان. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معبر
تصویر معبر
آنچه به وسیلۀ آن از روی نهر عبور کنند، پل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدبر
تصویر مدبر
پرورده شده، بنده ای که پس از مرگ صاحب خود آزاد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبر
تصویر منبر
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبر
تصویر محبر
کسی که چیزی را نیکو و آراسته می کند، آنکه خط را زیبا می نویسد، آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا می آراید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبر
تصویر معبر
محل عبور گذر، گذرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
خبر دهنده، آگاه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبر
تصویر معبر
تعبیر شده، خواب تعبیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبر
تصویر معبر
کسی که تعبیر خواب می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغبر
تصویر مغبر
غبار آلوده، گردآلوده، تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکبر
تصویر مکبر
اذان گوینده در نماز جماعت، تکبیر گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
کسی یا چیزی که از او خبر می دهند، شهرت، مقابل منظر، درون و باطن شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدبر
تصویر مدبر
تدبیر کننده، با تدبیر، چاره جو، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزبر
تصویر مزبر
کلک خامه
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته فارسی گویان از انبار پارسی به شیوه تازی انبار شده کرسی دارای یک یا چند پله که خطیب یا واعظ بر بالای آن نشیند و خطبه خواند یا وعظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
میزر در فارسی از ریشه پارسی ازار شلوار، دستار پارچه ای که بکمر بندند ازار، دستار عمامه. میزر در فارسی: تازی از ریشه پارسی ازار لنگ، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکبر
تصویر مکبر
تکبیر گوینده در نماز جماعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معبر
تصویر معبر
گذرگاه رود، جای گذر از کرانه دریا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آلوده تیره رنگ، گرد آلوده غبار آلوده مغبر} خود عدل خسروان را جز عدل چیست حاصل زین جیفه گاه جانی زین مغ سرای مغبر) (خاقانی. سج. 189) غبار آلود، تیره رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبر
تصویر مسبر
نگرید به مسبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبر
تصویر مجبر
شکسته بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدبر
تصویر مدبر
تدبیر کرده شده، پرورده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
خبر دهنده، آگاه کننده، گوینده اخبار
فرهنگ لغت هوشیار
خوشنویس، سخن آرای نیکو نویسنده خط، آراینده سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تالیف و محبر این تصنیف. . ، جمع محبرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبر
تصویر متبر
سیژیده (هلاک شده) سیز شمند، شکننده هلاک شده. شکننده، هلاک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زئبر
تصویر زئبر
پرز پرز جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبر
تصویر محبر
((مُ حَ بِّ))
خوشنویس، آراینده سخن و شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبر
تصویر متبر
((مُ تَ بَّ))
هلاک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبر
تصویر متبر
((مُ تَ بِّ))
شکننده، هلاک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
((مُ بِ))
خبررسان، خبر دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدبر
تصویر مدبر
((مُ بَ))
بخت برگشته، بدبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدبر
تصویر مدبر
((مُ دَ بِّ))
تدبیرکننده، صاحب تدبیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبر
تصویر معبر
((مُ عَ بِّ))
کسی که تعبیر خواب می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
خبررسان، خبرنگار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معبر
تصویر معبر
گذرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره