جدول جو
جدول جو

معنی مأجور - جستجوی لغت در جدول جو

مأجور
((مَ))
دارای اجر و پاداش
تصویری از مأجور
تصویر مأجور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهجور
تصویر مهجور
جدا مانده، دورافتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماجور
تصویر ماجور
اجر داده شده، کسی که اجر و مزد گرفته
فرهنگ فارسی عمید
مزد یافته پاداش گرفته اجرت گرفته مزد گرفته: نه مرا حاجتی ازو مقضی نه مرا طاعتی ازو ماجور. (مسعود سعد. 269) جمع ماجورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجور
تصویر متجور
افتاده، نابود از میان رفته، بر پهلو خفته
فرهنگ لغت هوشیار
وا مان کانا آنکه بسبب بیخردی و ابلهی از تصرف در اموال خویش ممنوع باشد جمع محجورین
فرهنگ لغت هوشیار
لبریز مالا مال، رشته مروارید، افروخته لبریز از آب، پر ممتلی، مروارید به رشته کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجور
تصویر منجور
انبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجور
تصویر مهجور
سخن پریشان و ناحق، هذیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مأمور
تصویر مأمور
((مَ))
کسی که به او امر شده کاری انجام دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مأثور
تصویر مأثور
((مَ))
حدیث، سخن نقل کرده شده
فرهنگ فارسی معین
((مَ))
شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی ندارد و به حکم دادگاه زیر سرپرستی شخص دیگری قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهجور
تصویر مهجور
((مَ))
دور افتاده، جدا افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسجور
تصویر مسجور
پر و لبالب از آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجور
تصویر محجور
کسی که به واسطۀ سفاهت و کم عقلی از تصرف در اموال خود منع شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مأجر
تصویر مأجر
((مَ جَ))
آن چه که اجاره شود، مکان اجاره ای، جمع مآجر
فرهنگ فارسی معین