- مآل
- جای بازگشت، حاصل، نتیجه، عاقبت
معنی مآل - جستجوی لغت در جدول جو
- مآل ((مَ))
- عاقبت، سرانجام
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه به پایان امری می اندیشد، عاقبت اندیش
جایگه، جا، جایگاه
مانند، نمونه
امیدوار
آرزورسان، یاری گر
دستیابی، خواسته، کشش
الگو
سایه انداز، سایه دار
تاخیر کردن، درنگ کردن
ذلیل کننده، خوار کننده
فرصت، مهلت، نرمی و آهستگی
ریزنده، تر کننده، اشک بار
کسی که از احرام خارج شده
مرجع، جای بازگشت، بازگشت
به ستوه آمدن، بیزاری، ملال
سبک یا شیوۀ ساختن چیزی مثلاً مدل ماشین، مدل خانه
طرح یا نمونه ای که چیزی را از روی آن می سازند، الگو
فرد یا شخصی که در تهیۀ یک اثر هنری، به عنوان الگو به کار گرفته شود
شخصی که از چهره یا اندام او، در کارهای هنری، آموزشی و تبلیغاتی استفاده شود
طرح یا نمونه ای که چیزی را از روی آن می سازند، الگو
فرد یا شخصی که در تهیۀ یک اثر هنری، به عنوان الگو به کار گرفته شود
شخصی که از چهره یا اندام او، در کارهای هنری، آموزشی و تبلیغاتی استفاده شود
مولیدن، درنگ کردن، دیر کردن، دیر ماندن
حرامزاده، معشوق زن غیر از شوهر خودش
حرامزاده، معشوق زن غیر از شوهر خودش
نوعی صندلی یک یا چندنفرۀ راحتی دارای پایه و دسته های چوبی و تشک و پشتی نرم، اسباب خانه از قبیل میز، صندلی، نیمکت
آلت فلزی باریک و دراز به شکل لوله، در ورزش یکی از ادوات ورزش باستانی که از چوب ساخته می شود، آلتی که با آن سرمه به چشم می کشند، آلتی که جراح درون زخم فرومی برد، واحد اندازه گیری مسافت، برابر با یک سوم فرسخ
ملال آور، رنج آور، به ستوه آورنده
گمراه کننده، آنکه سبب گمراهی کسی شود
ریم و زردابی که از لاشۀ مرده خارج شود
خلل رساننده، اخلا ل کننده، فاسد کننده
مائه ها، صدها، سده ها، جمع واژۀ مائه
خواست، تمایل، رغبت
اشتها
محبت
خمیدن، برگردیدن، یک سو شدن، انحراف
اشتها
محبت
خمیدن، برگردیدن، یک سو شدن، انحراف
دارایی، آنچه در ملک شخص باشد
چهارپای بارکش مانند اسب، استر، الاغ و مانند آن
کنایه از در خور توجه و دندان گیر
مالیات، خراج
پسوند متصل به واژه به معنای مالنده مثلاً خشت مال، نمد مال
پسوند متصل به واژه به معنای مالیده مثلاً پای مال
مال جامد: زر و سیم، مال صامت
چهارپای بارکش مانند اسب، استر، الاغ و مانند آن
کنایه از در خور توجه و دندان گیر
مالیات، خراج
پسوند متصل به واژه به معنای مالنده مثلاً خشت مال، نمد مال
پسوند متصل به واژه به معنای مالیده مثلاً پای مال
مال جامد: زر و سیم، مال صامت
مهمان خانۀ بزرگ در خارج شهر و در محل هایی که مردم برای تفرج می روند، Motel
ماکل ها، خوردنی ها، خوراکی ها، جمع واژۀ ماکل
صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، وقل، راحة الاسد
غله دهنده، جایی که غلۀ فراوان از آن برداشت شود
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
الگوهای فناناپذیر موجودات عالم ماده، جمع واژۀ مثال
کلامی کوتاه و کلیشه ای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است،
داستان، ضرب المثل، نمونه، مثال، صفت، حالت، قصه، داستان
مثل سائر: مثلی که میان مردم رایج باشد و همه کس بگوید، ضرب المثل
مثل زدن: ذکر کردن به موقع مثل، ذکر کردن مثال، تشبیه کردن
داستان، ضرب المثل، نمونه، مثال، صفت، حالت، قصه، داستان
مثل سائر: مثلی که میان مردم رایج باشد و همه کس بگوید، ضرب المثل
مثل زدن: ذکر کردن به موقع مثل، ذکر کردن مثال، تشبیه کردن