جدول جو
جدول جو

معنی مآسد - جستجوی لغت در جدول جو

مآسد
(مَ سِ)
جمع واژۀ مأسده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منسد
تصویر منسد
سد شده، بسته شده، بندآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
آنکه موجب ایجاد فساد و تباهی می شود، تبهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسد
تصویر مسد
صد ویازدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، تبّت یدا، لهب، ریسمان محکمی که از لیف یا پوست درخت خرما بافته می شود، لیف یا پوست درخت خرما
فرهنگ فارسی عمید
(مِ سَ)
فصیل ملسد، شترکرۀ بسیار مکنده شیر مادر را. (منتهی الارب) (از آنندراج). کره شتری که شیر مادر را بسیار مکد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
رسن تافتن. (از منتهی الارب). تافتن رسن را. یا نیکو تافتن آن را. (از اقرب الموارد). نیک تافتن رسن. (تاج المصادر بیهقی) ، در رنج انداختن و مانده گردانیدن سیر ستور را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نرم و لطیف و هموار بودن شکم. (از اقرب الموارد) ، جاریه حسنهالمسد، دختر سخت نیک بر پیچان خلقت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
تیر چرخ سیاه آهنین. (منتهی الارب). محور از آهن. (از اقرب الموارد) ، ’مرود’ و چرخ آهنین که چرخ چاه بر آن می گردد. (از اقرب الموارد) ، رسن از پوست خرما یا از پوست درخت مقل یا از پوست هر چیزی، و یا رسن از لیف سخت تافته و محکم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریشه درخت و ریسمان لیف خرما و ریسمان پشم اشتر. (غیاث). رسن تافته. (مهذب الاسماء). لیف سخت تافته. (ترجمان القرآن). لیف نارجیل. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). ج، مساد و امساد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : و امرأته حمّاله الحطب، فی جیدها حبل من مسد. (قرآن 4/111 و 5).
می کشاندشان بسوی نیک و بد
گفت حق فی جیدها حبل المسد.
مولوی (مثنوی).
پیش از این کایام پیری دررسد
گردنت بندد به حبل من مسد.
مولوی (مثنوی).
گفت یارب بیش از این خواهم مدد
تا ببندمشان به حبل من مسد.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَدد)
درز و شکاف و سوراخ. (ناظم الاطباء) ، سدّ مسدّه، قائم مقام آن گشت و در جای آن نشست. (از اقرب الموارد) : فقال للاحنف اًن ولیت أحداً من أهل بیتک لم تجد من یعدل عدل عبیداﷲ و لایسد مسده. (ابن خلکان چ فرهاد میرزا ص 252 س 12)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِدد)
نعت فاعلی از اسداد. راستکار و صواب گفتار. (منتهی الارب). و رجوع به اسداد شود، کسی که به سداد و قصد و هدف دست می یابد یا آن را طلب می کند. (از اقرب الموارد) ، مستقیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ اسد
لغت نامه دهخدا
(مُ سَدد)
بسته شونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسته شده و بندآمده و سدشده و مسدودگردیده و موقوف شده و بازداشته شده. (ناظم الاطباء) : هیچ علاجی در وهم نیامد... چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند. (کلیله چ مینوی ص 47). راه امید از دیگر جوانب مملکت... منسد است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 126). رجوع به انسداد شود.
- منسد شدن، بسته شدن:
به سد آهن ماند دل آن نگار مرا
ز سد آهن او راه وصل شد منسد.
سوزنی.
- منسد گردیدن، بسته شدن: تا طریق رخصت که متروح و متنفس ضعفاست بر طالبان منسد نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 74)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
تباه کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). تباه کننده. فسادکننده. (ناظم الاطباء). تباهکار. (مهذب الاسماء). فتنه ساز. فتنه انگیز. مضر. ضرررسان. مخرب. اهل فساد و زیان. گناهکار و مجرم. مرد فتنه جو و بدخواه. (از ناظم الاطباء). تبهکار. بدکار. مقابل مصلح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اًن تخالطوهم فاًخوانکم واﷲ یعلم المفسد من المصلح. (قرآن 220/2). قالوا یا ذاالقرنین اًن ّ یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض. (قرآن 94/18). ألا اًنّهم هم المفسدون ولکن لایشعرون. (قرآن 12/2).
و آنان که مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد وتوحید کردگار...
منوچهری.
نگذاریم که از بلخان کوه و دهستان و حدود خوارزم و جوانب جیحون هیچ مفسدی سر برآرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479). حاکم اینجا امیر بغداد است و مفسدان فساد میکنند به داد نمی رسد به علت آنکه به خویشتن مشغول است. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 437). مفسدی چند مردمان جلد با وی یار شد و کاروانها می زدند ودیه ها غارت می کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 572). مضربان مفسد صورت من زشت کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 350). مرا ایزدتعالی از بهر آن آفریده است و بر خلق گماشته تا مفسدان را از روی زمین برگیرم. (سیاست نامه). در این حال مرا چنان معلوم کردند که قومی از مفسدان کوچ و بلوچ... مالی برده اند. (سیاست نامه). من از ایشان به جان آمده ام که اغلب ایشان دزد و مفسدانند. (سیاست نامه).
می کنند این و هیچ مفسد را
بر چنین کارها حکایت نیست.
مسعودسعد.
تمامی مفسدان اطراف دم درکشیدند. (کلیله و دمنه). امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه). از دو حال بیرون نیست یا مصلح است یا مفسد، اگر مصلح است در حبس داشتن ظلم است و اگر مفسد است مفسد را زنده گذاشتن هم ظلم است. (چهارمقاله ص 73). از برای تقدیم و تعریک مفسدان... (سندبادنامه ص 3).
چون بمرد آن مرد مفسد در گناه
گفت می بردند تابوتش به راه.
عطار (منطق الطیر چ گوهرین ص 104).
گفت سبب مفسدی چند، چندین هزار خلق را چگونه توان کشت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 90).
چو از کار مفسد خبر یافتی
ز دستش برآور چو دریافتی.
سعدی (بوستان).
مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نعت فاعلی از ایساد. (از منتهی الارب، مادۀ اس د). آنکه برمی انگیزاند سگ را بر شکار. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مؤسّد، زود و شتاب و جلد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب، مادۀ وس د)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَسْ سَ)
ثوب مجسد، جامۀ رنگین به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به معنی سوم مادۀ قبل شود، صوت مجسد، آواز نیکو مناسب در لحن و سرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
سرخ. ج، مجاسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ثوب مجسد، جامه ای که به تن ملصق باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جامۀ چسبیده به تن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجسد شود، جامۀ رنگ شده به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
جامه ای که ملاصق تن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه ای که چسبنده به تن باشد. (ناظم الاطباء). جامه ای که پیوسته به تن باشد. و ابن اعرابی گوید: ولاتخرجن الی المساجد بالمجاسد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَسْ سَ)
آنکه بسیار وی را حسد کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَسْ سِ)
بسیار حسد کننده. (از منتهی الارب). حسدبرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
بلاها. (منتهی الارب) (آنندراج). بلاها و بدبختیها. (ناظم الاطباء). رماه اﷲ بالمآود، خدای او را در بلاها افکند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مؤید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مؤید شود
لغت نامه دهخدا
رسن تافتن، در رنج انداختن رسن سختباف، تیر چرخ چاه ریسمانی از لیف با پوست درخت خرما، ریسمان محکم، جمع مساد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسد
تصویر منسد
نا گشودنی بسته شده گشوده ناشدنی: (هیچ عجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مث امنی کلی حاصل تواند آمد چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند) (کلیله. مصحح مینوی. 47)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
تباه کننده، فساد کننده، فتنه انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسد
تصویر مسد
((مَ سَ))
ریسمانی از لیف یا پوست درخت خرما، ریسمان محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منسد
تصویر منسد
((مُ سَ دّ))
بسته شده، گشوده ناشدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
((مُ س))
تباه کننده، فاسد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
جلویز
فرهنگ واژه فارسی سره
بداصل، بدذات، بدگوهر، شرطلب، عیار، غماز، فسادگر، فتنه انگیز، فتنه جو، فسادآفرین، مفتن، مفسده جو، مفسده طلب، واقعه طلب
متضاد: مصلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آه سرد در مقام افسوس و تاسف
فرهنگ گویش مازندرانی