تیر چرخ سیاه آهنین. (منتهی الارب). محور از آهن. (از اقرب الموارد) ، ’مرود’ و چرخ آهنین که چرخ چاه بر آن می گردد. (از اقرب الموارد) ، رسن از پوست خرما یا از پوست درخت مقل یا از پوست هر چیزی، و یا رسن از لیف سخت تافته و محکم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریشه درخت و ریسمان لیف خرما و ریسمان پشم اشتر. (غیاث). رسن تافته. (مهذب الاسماء). لیف سخت تافته. (ترجمان القرآن). لیف نارجیل. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). ج، مساد و امساد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : و امرأته حمّاله الحطب، فی جیدها حبل من مسد. (قرآن 4/111 و 5). می کشاندشان بسوی نیک و بد گفت حق فی جیدها حبل المسد. مولوی (مثنوی). پیش از این کایام پیری دررسد گردنت بندد به حبل من مسد. مولوی (مثنوی). گفت یارب بیش از این خواهم مدد تا ببندمشان به حبل من مسد. مولوی (مثنوی)
تیر چرخ سیاه آهنین. (منتهی الارب). محور از آهن. (از اقرب الموارد) ، ’مرود’ و چرخ آهنین که چرخ چاه بر آن می گردد. (از اقرب الموارد) ، رسن از پوست خرما یا از پوست درخت مقل یا از پوست هر چیزی، و یا رسن از لیف سخت تافته و محکم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریشه درخت و ریسمان لیف خرما و ریسمان پشم اشتر. (غیاث). رسن تافته. (مهذب الاسماء). لیف سخت تافته. (ترجمان القرآن). لیف نارجیل. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). ج، مِساد و اَمساد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : و امرأته حمّاله الحطب، فی جیدها حبل من مسد. (قرآن 4/111 و 5). می کشاندشان بسوی نیک و بد گفت حق فی جیدها حبل المسد. مولوی (مثنوی). پیش از این کایام پیری دررسد گردنت بندد به حبل من مسد. مولوی (مثنوی). گفت یارب بیش از این خواهم مدد تا ببندمشان به حبل من مسد. مولوی (مثنوی)
درز و شکاف و سوراخ. (ناظم الاطباء) ، سدّ مسدّه، قائم مقام آن گشت و در جای آن نشست. (از اقرب الموارد) : فقال للاحنف اًن ولیت أحداً من أهل بیتک لم تجد من یعدل عدل عبیداﷲ و لایسد مسده. (ابن خلکان چ فرهاد میرزا ص 252 س 12)
درز و شکاف و سوراخ. (ناظم الاطباء) ، سدَّ مسدَّه، قائم مقام آن گشت و در جای آن نشست. (از اقرب الموارد) : فقال للاحنف اًن ولیت أحداً من أهل بیتک لم تجد من یعدل عدل عبیداﷲ و لایسد مسده. (ابن خلکان چ فرهاد میرزا ص 252 س 12)
نعت فاعلی از اسداد. راستکار و صواب گفتار. (منتهی الارب). و رجوع به اسداد شود، کسی که به سداد و قصد و هدف دست می یابد یا آن را طلب می کند. (از اقرب الموارد) ، مستقیم. (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از اسداد. راستکار و صواب گفتار. (منتهی الارب). و رجوع به اسداد شود، کسی که به سداد و قصد و هدف دست می یابد یا آن را طلب می کند. (از اقرب الموارد) ، مستقیم. (از اقرب الموارد)
بسته شونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسته شده و بندآمده و سدشده و مسدودگردیده و موقوف شده و بازداشته شده. (ناظم الاطباء) : هیچ علاجی در وهم نیامد... چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند. (کلیله چ مینوی ص 47). راه امید از دیگر جوانب مملکت... منسد است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 126). رجوع به انسداد شود. - منسد شدن، بسته شدن: به سد آهن ماند دل آن نگار مرا ز سد آهن او راه وصل شد منسد. سوزنی. - منسد گردیدن، بسته شدن: تا طریق رخصت که متروح و متنفس ضعفاست بر طالبان منسد نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 74)
بسته شونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسته شده و بندآمده و سدشده و مسدودگردیده و موقوف شده و بازداشته شده. (ناظم الاطباء) : هیچ علاجی در وهم نیامد... چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند. (کلیله چ مینوی ص 47). راه امید از دیگر جوانب مملکت... منسد است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 126). رجوع به انسداد شود. - منسد شدن، بسته شدن: به سد آهن ماند دل آن نگار مرا ز سد آهن او راه وصل شد منسد. سوزنی. - منسد گردیدن، بسته شدن: تا طریق رخصت که متروح و متنفس ضعفاست بر طالبان منسد نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 74)
تباه کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). تباه کننده. فسادکننده. (ناظم الاطباء). تباهکار. (مهذب الاسماء). فتنه ساز. فتنه انگیز. مضر. ضرررسان. مخرب. اهل فساد و زیان. گناهکار و مجرم. مرد فتنه جو و بدخواه. (از ناظم الاطباء). تبهکار. بدکار. مقابل مصلح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اًن تخالطوهم فاًخوانکم واﷲ یعلم المفسد من المصلح. (قرآن 220/2). قالوا یا ذاالقرنین اًن ّ یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض. (قرآن 94/18). ألا اًنّهم هم المفسدون ولکن لایشعرون. (قرآن 12/2). و آنان که مفسدان جهانند و مرتدان از ملت محمد وتوحید کردگار... منوچهری. نگذاریم که از بلخان کوه و دهستان و حدود خوارزم و جوانب جیحون هیچ مفسدی سر برآرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479). حاکم اینجا امیر بغداد است و مفسدان فساد میکنند به داد نمی رسد به علت آنکه به خویشتن مشغول است. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 437). مفسدی چند مردمان جلد با وی یار شد و کاروانها می زدند ودیه ها غارت می کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 572). مضربان مفسد صورت من زشت کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 350). مرا ایزدتعالی از بهر آن آفریده است و بر خلق گماشته تا مفسدان را از روی زمین برگیرم. (سیاست نامه). در این حال مرا چنان معلوم کردند که قومی از مفسدان کوچ و بلوچ... مالی برده اند. (سیاست نامه). من از ایشان به جان آمده ام که اغلب ایشان دزد و مفسدانند. (سیاست نامه). می کنند این و هیچ مفسد را بر چنین کارها حکایت نیست. مسعودسعد. تمامی مفسدان اطراف دم درکشیدند. (کلیله و دمنه). امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه). از دو حال بیرون نیست یا مصلح است یا مفسد، اگر مصلح است در حبس داشتن ظلم است و اگر مفسد است مفسد را زنده گذاشتن هم ظلم است. (چهارمقاله ص 73). از برای تقدیم و تعریک مفسدان... (سندبادنامه ص 3). چون بمرد آن مرد مفسد در گناه گفت می بردند تابوتش به راه. عطار (منطق الطیر چ گوهرین ص 104). گفت سبب مفسدی چند، چندین هزار خلق را چگونه توان کشت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 90). چو از کار مفسد خبر یافتی ز دستش برآور چو دریافتی. سعدی (بوستان). مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه. (گلستان)
تباه کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). تباه کننده. فسادکننده. (ناظم الاطباء). تباهکار. (مهذب الاسماء). فتنه ساز. فتنه انگیز. مضر. ضرررسان. مخرب. اهل فساد و زیان. گناهکار و مجرم. مرد فتنه جو و بدخواه. (از ناظم الاطباء). تبهکار. بدکار. مقابل مصلح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اًن تخالطوهم فاًخوانکم واﷲ یعلم المفسد من المصلح. (قرآن 220/2). قالوا یا ذاالقرنین اًن ّ یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض. (قرآن 94/18). ألا اًنّهم هم المفسدون ولکن لایشعرون. (قرآن 12/2). و آنان که مفسدان جهانند و مرتدان از ملت محمد وتوحید کردگار... منوچهری. نگذاریم که از بلخان کوه و دهستان و حدود خوارزم و جوانب جیحون هیچ مفسدی سر برآرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479). حاکم اینجا امیر بغداد است و مفسدان فساد میکنند به داد نمی رسد به علت آنکه به خویشتن مشغول است. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 437). مفسدی چند مردمان جلد با وی یار شد و کاروانها می زدند ودیه ها غارت می کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 572). مضربان مفسد صورت من زشت کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 350). مرا ایزدتعالی از بهر آن آفریده است و بر خلق گماشته تا مفسدان را از روی زمین برگیرم. (سیاست نامه). در این حال مرا چنان معلوم کردند که قومی از مفسدان کوچ و بلوچ... مالی برده اند. (سیاست نامه). من از ایشان به جان آمده ام که اغلب ایشان دزد و مفسدانند. (سیاست نامه). می کنند این و هیچ مفسد را بر چنین کارها حکایت نیست. مسعودسعد. تمامی مفسدان اطراف دم درکشیدند. (کلیله و دمنه). امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه). از دو حال بیرون نیست یا مصلح است یا مفسد، اگر مصلح است در حبس داشتن ظلم است و اگر مفسد است مفسد را زنده گذاشتن هم ظلم است. (چهارمقاله ص 73). از برای تقدیم و تعریک مفسدان... (سندبادنامه ص 3). چون بمرد آن مرد مفسد در گناه گفت می بردند تابوتش به راه. عطار (منطق الطیر چ گوهرین ص 104). گفت سبب مفسدی چند، چندین هزار خلق را چگونه توان کشت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 90). چو از کار مفسد خبر یافتی ز دستش برآور چو دریافتی. سعدی (بوستان). مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه. (گلستان)
ثوب مجسد، جامۀ رنگین به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به معنی سوم مادۀ قبل شود، صوت مجسد، آواز نیکو مناسب در لحن و سرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
ثوب مجسد، جامۀ رنگین به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به معنی سوم مادۀ قبل شود، صوت مجسد، آواز نیکو مناسب در لحن و سرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
سرخ. ج، مجاسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ثوب مجسد، جامه ای که به تن ملصق باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جامۀ چسبیده به تن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجسد شود، جامۀ رنگ شده به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
سرخ. ج، مجاسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ثوب مجسد، جامه ای که به تن ملصق باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جامۀ چسبیده به تن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مِجسَد شود، جامۀ رنگ شده به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جامه ای که ملاصق تن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه ای که چسبنده به تن باشد. (ناظم الاطباء). جامه ای که پیوسته به تن باشد. و ابن اعرابی گوید: ولاتخرجن الی المساجد بالمجاسد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
جامه ای که ملاصق تن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه ای که چسبنده به تن باشد. (ناظم الاطباء). جامه ای که پیوسته به تن باشد. و ابن اعرابی گوید: ولاتخرجن الی المساجد بالمجاسد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
نا گشودنی بسته شده گشوده ناشدنی: (هیچ عجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مث امنی کلی حاصل تواند آمد چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند) (کلیله. مصحح مینوی. 47)
نا گشودنی بسته شده گشوده ناشدنی: (هیچ عجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مث امنی کلی حاصل تواند آمد چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند) (کلیله. مصحح مینوی. 47)